جدول جو
جدول جو

معنی خربچه - جستجوی لغت در جدول جو

خربچه
(خَ بَچْ چَ / چِ)
کره خر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تربچه
تصویر تربچه
از سبزی های خوردنی از نوع ترب. ریشۀ آن سرخ رنگ و کوچک تر از ترب، دارای ویتامین های a، b و c و املاح معدنی است. برگ آن نیز مقداری ویتامین c دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربله
تصویر خربله
چرخ چاه، دولاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربچه
تصویر غربچه
فرزند زنی بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربچه
تصویر دربچه
در کوچک دریچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربزه
تصویر خربزه
میوه ای بیضی شکل، درشت، شیرین، معطر و آبدار با پوست ضخیم، بوتۀ این میوه که کوتاه و ساقه هایش بر روی زمین خوابیده است
خربزۀ ابوجهل: در علم زیست شناسی حنظل
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ لَ / لِ)
دولاب. چرخاب. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
تا که ماه دولتت والا شد از چرخ بقا
نیست گریان درد یارت هیچکس جز خربله.
ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ نَ)
نام قلعه و حصاری بوده است بخراسان بنابر نقل شاهنامه، و شاید خربنه با جرمیه یکی بوده و تصحیفی واقع شده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ چَ / چِ)
ترب از قسم خردگونه، و از آن پاره ای سپید و برخی سرخ باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خُمْ بَ چَ / چِ)
خم کوچک. خمره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ زَ/ زِ)
میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان. (ناظم الاطباء). میوه خوشبودار کلان چرا که ’خر’ بالفتح بمعنی کلان و ’بزه’ بضم موحده و فتح زاء معجمه بمعنی میوۀ شیرین و خوشبودار چون خربزه به نسبت اکثر میوه ها کلان و خوشبودار است. لهذا به این اسم مسمی گردید. (غیاث اللغات) (آنندراج). بطیخ. (منتهی الارب). ابوالا صفر. (یادداشت بخط مؤلف) :
کسی برنداشته ست بدستی دو خربزه.
(منسوب برودکی).
خربزه پیش او نهاد اسن
وز بر او بگشت حالی شاد.
غضایری.
سرد و دراز و زردی چون غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه.
لبیبی.
و بفهرج خربزه ها بود و نیکو شیرین و بزرگ (و هندویانه بدان مرتبه که از آن) خربزه... (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 122).
بوستان چون مشعبد از نیرنگ
خربزه حقه های رنگارنگ.
نظامی.
وز همه عیش و خوشیها و مزه
او نبیند غیر قشر خربزه.
مولوی.
نیکوتر از این میوه همه عمر که خورده ست
شیرین تر از این خربزه هرگز که بریده ست.
سعدی.
چه بگویم صفت خربزۀ خوارزمی
که نظیرش نبود در همه چین و بلغار.
بسحاق اطعمه.
نشود شاهد زیبا و جز همدم زشت
نخورد خربزۀ شیرین الا کفتار.
قاآنی.
در میان میوه های خوشمزه
شاه انگور و وزیرش خربزه.
؟
- امثال:
پایش روی پوست خربزه است، مقصود سست بودن زیر پای آدمی است. کنایه از عدم اتکای محکم است.
تو خربزه خوری یا بستان جو، کنایه از کسی است که بظاهر یک چیز گوید و در ضمن بهزار چیز دیگر کار دارد.
خربزه خور ترابپالیز چکار، کار خود پیش گیر بدیگران ترا چکار است.
خربزۀ شیرین نصیب کفتار میشود، نظیر: میوۀ خوب نصیب شغال است.
خربزه می خواهی یا هندوانه، هر دو آنه، کنایه از صاحب طمع است.
زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن، مقصود آن است که کسی را به امری غره کنند و بعد بحمایت او برنخیزند.
فکر نان کن که خربزه آب است، بکسی اطلاق میشود که کار اصل را می گذارد و کار فرعی پیش می گیرد.
در این ترکیبات انواع خربزه های معروف ایران و هندی می آید:
- خربزۀ برگ نی، نوعی از خربزه است که مشهور بین پارسی زبانان هند می باشد. (از آنندراج).
- خربزۀ بشقابی، نوعی از خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ چارجوی، نوعی خربزه است که در خراسان بوجود آید و بسیار مشهور است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ خریفی، آنرا بعربی عوفر نامند. (منتهی الارب).
- خربزۀ دبیری، نوعی از خربزه است. (یادداشت مؤلف).
- خربزۀدود چراغ، نوعی از خربزۀ مشهور بین پارسی زبانان هند. (آنندراج).
- خربزۀ دور مشعل، نوعی از خربزۀ مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج).
- خربزۀ زرندی، نوعی از خربزه است که در زرند کاشته میشده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ شهدی، نوعی از خربزه است مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج).
- خربزۀ قمی، نوعی از خربزه است که در قم کاشته میشده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ کدخداحسینی، نوعی ازخربزه است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ گرگاب، خربزه ای است که در گرگاب اصفهان بعمل می آید و از بهترین نوع خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ محولات،محولات نام نقطه ای است به خراسان که بهترین نوع خربزۀ خراسان در آنجا کاشته میشود و آنرا خربزۀ فیض آباد نیز می گویند چه فیض آباد محولات یک نقطه است
لغت نامه دهخدا
(دَ چَ / دَ بَ چَ / چِ)
مصغر درب. دریچه. در کوچک. (آنندراج). در خرد. درچه:
روز و شب دربچۀ مشرق و مغرب باز است
ورنه از تنگی این خانه نفس می گیرد.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ چَ / چِ)
دشنامی است:
دریغ غربچگانی که چون غلام شدند
مزین از کله و پیرهان و دستارم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَبْ بو)
نام یکی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز است. محدود است از شمال به بخش هفتگل، از شرق به دهستان حومه و رامهرمز، از جنوب به دهستان شهریاری، از غرب به رود کوپال. هوای آن گرم است و از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، جمعیت آن در حدود 1300 تن است. قراء مهم این دهستان عبارتند از: بنه احمدی، عریض بنه احمدی. مرکز دهستان آبادی مربچه است. آب مصرفی آن از چشمه، محصول عمده اش غلات و برنج، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی عبا و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خِ چَ / چِ)
کالک. سفچ. سفچه. کنبزه. کنیزه. کمبزه. خربزۀ کوچک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِبَ)
نوع خرابی و هیئت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ رِ)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری چگنه بالا. این دهستان کوهستانی با آب و هوای معتدل و 170 تن سکنه است. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَیْ یُ)
شکافتن جامه و بریدن آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب) ، شکافتن باران زمین، تباه و فاسد کردن عمل را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ طَ / طِ)
بط بزرگ فربه، آدم مسخره. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
فساد در دین. (منتهی الارب) ، هر ثقبۀ مدوری، وسعت شکافتگی گوش. ج، خرب، خروب، اخراب، سوراخ سوزن. ج، خرب، خروب، اخرب، سوراخ کون. ج، خرب، خروب، اخراب، دستۀ توشه دان یا توشۀ آن. ج، خرب، خروب، اخراب، ظرفی که شبان در آن توشۀ خود می نهد. ج، خرب، خروب، اخراب، مغاکچۀ سرین. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خرب، خروب، اخراب
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ قَ)
تیزروی بر روی زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، زجر است مر بزان و آهوان ماده را. (از تاج العروس) (منتهی الارب) ، یک حب ویک دانه از خربق. (یادداشت بخط مؤلف) :
خردول و خربغایی و نی عقل و نی خرد
اندر سرت بخردله او بخربقه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از غربچه
تصویر غربچه
فرزند غر، دشنامی است مردان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربچه
تصویر دربچه
دریچه، در کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربزه
تصویر خربزه
میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان
فرهنگ لغت هوشیار
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربطه
تصویر خربطه
نادرست نویسی فارسی گویان خربت خربته خربد هوربد هیر بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربقه
تصویر خربقه
شکافتن جامه و بریدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای ترب که یکساله است و جزو سبزیهای خوردنی مصرف میشود. ریشه این گیاه از تربهای معمولی کوچکتر و بیخ وی سرخ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربچه
تصویر غربچه
((غَ بَ چَ یا چِ))
دشنام است به معنی فرزند زن بدکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خربزه
تصویر خربزه
((خَ بُ زِ))
گیاهی است از تیره کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آب دار است
پوست خربزه زیر پای کسی گذاشتن: کنایه از وسیله اغفال کسی را فراهم کردن و او را دچار لغزش ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خربله
تصویر خربله
((خَ بَ لَ))
دولاب، چرخ چاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربچه
تصویر تربچه
((تُ رُ چِ))
گونه ای ترب است، کوچکتر از ترب که ریشه آن قرمز است
فرهنگ فارسی معین
چون خربزه سبز خام است، خاصه که به طعم شیری بود، بهتر بود. جابر مغربی
خربزه زرد در خواب بیماری است و خربزه سبز، که شیرین نباشد، بهتر از زرد است و خربزه بزرگ دیدن بهتر از کوچک است و خوردنش درخواب زیانی ندارد. محمد بن سیرین
دیدن خربزه درخواب بر پنج وجه است. اول: بیماری. دوم: زن. سوم: غم. چهارم: منفعت. پنجم: عیش خوش، خاصه که شیرین است.
خربزه شیرین درخواب دیدن در وقت خویش و خوردن آن، دلیل بر زوال غم و اندوه بود. اگر بی وقت بود، بدان قدر گرفتار شود که آن را علاج نداند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
حشره ی غریب گز
فرهنگ گویش مازندرانی
دریچه
فرهنگ گویش مازندرانی