تیزروی بر روی زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، زجر است مر بزان و آهوان ماده را. (از تاج العروس) (منتهی الارب) ، یک حب ویک دانه از خربق. (یادداشت بخط مؤلف) : خردول و خربغایی و نی عقل و نی خرد اندر سرت بخردله او بخربقه. سوزنی
تیزروی بر روی زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، زجر است مر بزان و آهوان ماده را. (از تاج العروس) (منتهی الارب) ، یک حب ویک دانه از خربق. (یادداشت بخط مؤلف) : خردول و خربغایی و نی عقل و نی خرد اندر سرت بخردله او بخربقه. سوزنی
جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد، نوعی پوستین بلند، تکه ای از پارچه یا لباس خرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن، برای مثال هر جا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی - شاعران بی دیوان - ۴۵۵) خرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن خرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن خرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد، نوعی پوستین بلند، تکه ای از پارچه یا لباس خِرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن، برای مِثال هر جا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی - شاعران بی دیوان - ۴۵۵) خِرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خِرقه افکندن خِرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خِرقه انداختن خِرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
میوه ای بیضی شکل، درشت، شیرین، معطر و آبدار با پوست ضخیم، بوتۀ این میوه که کوتاه و ساقه هایش بر روی زمین خوابیده است خربزۀ ابوجهل: در علم زیست شناسی حنظل
میوه ای بیضی شکل، درشت، شیرین، معطر و آبدار با پوست ضخیم، بوتۀ این میوه که کوتاه و ساقه هایش بر روی زمین خوابیده است خربزۀ ابوجهل: در علم زیست شناسی حنظل
بریدن جامه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از ظاهر کلمه در کتب لغت چنین برمی آید که این کلمه از شبرقه و شبراق و شبارق مشتق شده است. (حاشیۀ معرب جوالیقی ص 204). رجوع به شبرق شود
بریدن جامه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از ظاهر کلمه در کتب لغت چنین برمی آید که این کلمه از شبرقه و شبراق و شبارق مشتق شده است. (حاشیۀ معرب جوالیقی ص 204). رجوع به شبرق شود
خریق. مغاکی که در آبراهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آنکه بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال از خرما نشانند. (آنندراج) ، خریق. خرما بن رطب چیدنی. (آنندراج)
خریق. مغاکی که در آبراهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آنکه بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال از خرما نشانند. (آنندراج) ، خریق. خرما بن رطب چیدنی. (آنندراج)
دولاب. چرخاب. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : تا که ماه دولتت والا شد از چرخ بقا نیست گریان درد یارت هیچکس جز خربله. ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری)
دولاب. چرخاب. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : تا که ماه دولتت والا شد از چرخ بقا نیست گریان درد یارت هیچکس جز خربله. ظهیر فاریابی (از فرهنگ جهانگیری)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری چگنه بالا. این دهستان کوهستانی با آب و هوای معتدل و 170 تن سکنه است. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری چگنه بالا. این دهستان کوهستانی با آب و هوای معتدل و 170 تن سکنه است. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان. (ناظم الاطباء). میوه خوشبودار کلان چرا که ’خر’ بالفتح بمعنی کلان و ’بزه’ بضم موحده و فتح زاء معجمه بمعنی میوۀ شیرین و خوشبودار چون خربزه به نسبت اکثر میوه ها کلان و خوشبودار است. لهذا به این اسم مسمی گردید. (غیاث اللغات) (آنندراج). بطیخ. (منتهی الارب). ابوالا صفر. (یادداشت بخط مؤلف) : کسی برنداشته ست بدستی دو خربزه. (منسوب برودکی). خربزه پیش او نهاد اسن وز بر او بگشت حالی شاد. غضایری. سرد و دراز و زردی چون غاوشوی خام نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه. لبیبی. و بفهرج خربزه ها بود و نیکو شیرین و بزرگ (و هندویانه بدان مرتبه که از آن) خربزه... (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). بوستان چون مشعبد از نیرنگ خربزه حقه های رنگارنگ. نظامی. وز همه عیش و خوشیها و مزه او نبیند غیر قشر خربزه. مولوی. نیکوتر از این میوه همه عمر که خورده ست شیرین تر از این خربزه هرگز که بریده ست. سعدی. چه بگویم صفت خربزۀ خوارزمی که نظیرش نبود در همه چین و بلغار. بسحاق اطعمه. نشود شاهد زیبا و جز همدم زشت نخورد خربزۀ شیرین الا کفتار. قاآنی. در میان میوه های خوشمزه شاه انگور و وزیرش خربزه. ؟ - امثال: پایش روی پوست خربزه است، مقصود سست بودن زیر پای آدمی است. کنایه از عدم اتکای محکم است. تو خربزه خوری یا بستان جو، کنایه از کسی است که بظاهر یک چیز گوید و در ضمن بهزار چیز دیگر کار دارد. خربزه خور ترابپالیز چکار، کار خود پیش گیر بدیگران ترا چکار است. خربزۀ شیرین نصیب کفتار میشود، نظیر: میوۀ خوب نصیب شغال است. خربزه می خواهی یا هندوانه، هر دو آنه، کنایه از صاحب طمع است. زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن، مقصود آن است که کسی را به امری غره کنند و بعد بحمایت او برنخیزند. فکر نان کن که خربزه آب است، بکسی اطلاق میشود که کار اصل را می گذارد و کار فرعی پیش می گیرد. در این ترکیبات انواع خربزه های معروف ایران و هندی می آید: - خربزۀ برگ نی، نوعی از خربزه است که مشهور بین پارسی زبانان هند می باشد. (از آنندراج). - خربزۀ بشقابی، نوعی از خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ چارجوی، نوعی خربزه است که در خراسان بوجود آید و بسیار مشهور است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ خریفی، آنرا بعربی عوفر نامند. (منتهی الارب). - خربزۀ دبیری، نوعی از خربزه است. (یادداشت مؤلف). - خربزۀدود چراغ، نوعی از خربزۀ مشهور بین پارسی زبانان هند. (آنندراج). - خربزۀ دور مشعل، نوعی از خربزۀ مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج). - خربزۀ زرندی، نوعی از خربزه است که در زرند کاشته میشده است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ شهدی، نوعی از خربزه است مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج). - خربزۀ قمی، نوعی از خربزه است که در قم کاشته میشده است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ کدخداحسینی، نوعی ازخربزه است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ گرگاب، خربزه ای است که در گرگاب اصفهان بعمل می آید و از بهترین نوع خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ محولات،محولات نام نقطه ای است به خراسان که بهترین نوع خربزۀ خراسان در آنجا کاشته میشود و آنرا خربزۀ فیض آباد نیز می گویند چه فیض آباد محولات یک نقطه است
میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان. (ناظم الاطباء). میوه خوشبودار کلان چرا که ’خر’ بالفتح بمعنی کلان و ’بزه’ بضم موحده و فتح زاء معجمه بمعنی میوۀ شیرین و خوشبودار چون خربزه به نسبت اکثر میوه ها کلان و خوشبودار است. لهذا به این اسم مسمی گردید. (غیاث اللغات) (آنندراج). بطیخ. (منتهی الارب). اَبُوالاْ َصفَر. (یادداشت بخط مؤلف) : کسی برنداشته ست بدستی دو خربزه. (منسوب برودکی). خربزه پیش او نهاد اسن وز بر او بگشت حالی شاد. غضایری. سرد و دراز و زردی چون غاوشوی خام نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه. لبیبی. و بفهرج خربزه ها بود و نیکو شیرین و بزرگ (و هندویانه بدان مرتبه که از آن) خربزه... (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). بوستان چون مشعبد از نیرنگ خربزه حقه های رنگارنگ. نظامی. وز همه عیش و خوشیها و مزه او نبیند غیر قشر خربزه. مولوی. نیکوتر از این میوه همه عمر که خورده ست شیرین تر از این خربزه هرگز که بریده ست. سعدی. چه بگویم صفت خربزۀ خوارزمی که نظیرش نبود در همه چین و بلغار. بسحاق اطعمه. نشود شاهد زیبا و جز همدم زشت نخورد خربزۀ شیرین الا کفتار. قاآنی. در میان میوه های خوشمزه شاه انگور و وزیرش خربزه. ؟ - امثال: پایش روی پوست خربزه است، مقصود سست بودن زیر پای آدمی است. کنایه از عدم اتکای محکم است. تو خربزه خوری یا بستان جو، کنایه از کسی است که بظاهر یک چیز گوید و در ضمن بهزار چیز دیگر کار دارد. خربزه خور ترابپالیز چکار، کار خود پیش گیر بدیگران ترا چکار است. خربزۀ شیرین نصیب کفتار میشود، نظیر: میوۀ خوب نصیب شغال است. خربزه می خواهی یا هندوانه، هر دو آنه، کنایه از صاحب طمع است. زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن، مقصود آن است که کسی را به امری غره کنند و بعد بحمایت او برنخیزند. فکر نان کن که خربزه آب است، بکسی اطلاق میشود که کار اصل را می گذارد و کار فرعی پیش می گیرد. در این ترکیبات انواع خربزه های معروف ایران و هندی می آید: - خربزۀ برگ نی، نوعی از خربزه است که مشهور بین پارسی زبانان هند می باشد. (از آنندراج). - خربزۀ بشقابی، نوعی از خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ چارجوی، نوعی خربزه است که در خراسان بوجود آید و بسیار مشهور است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ خریفی، آنرا بعربی عَوفَر نامند. (منتهی الارب). - خربزۀ دبیری، نوعی از خربزه است. (یادداشت مؤلف). - خربزۀدود چراغ، نوعی از خربزۀ مشهور بین پارسی زبانان هند. (آنندراج). - خربزۀ دور مشعل، نوعی از خربزۀ مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج). - خربزۀ زرندی، نوعی از خربزه است که در زرند کاشته میشده است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ شهدی، نوعی از خربزه است مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج). - خربزۀ قمی، نوعی از خربزه است که در قم کاشته میشده است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ کدخداحسینی، نوعی ازخربزه است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ گرگاب، خربزه ای است که در گرگاب اصفهان بعمل می آید و از بهترین نوع خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف). - خربزۀ محولات،محولات نام نقطه ای است به خراسان که بهترین نوع خربزۀ خراسان در آنجا کاشته میشود و آنرا خربزۀ فیض آباد نیز می گویند چه فیض آباد محولات یک نقطه است
پلخم از گیاهان آبگیر تالابه گیاهی است از تیره آلاله ها دارای برگهای دراز و ساقه کوتاه با گلهای پنج برگ و سرخ کمرنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک. طعم آن تلخ است و انواع بسیاردارد که مهمترین آنها دو نوع سیاه و سفید است
پلخم از گیاهان آبگیر تالابه گیاهی است از تیره آلاله ها دارای برگهای دراز و ساقه کوتاه با گلهای پنج برگ و سرخ کمرنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک. طعم آن تلخ است و انواع بسیاردارد که مهمترین آنها دو نوع سیاه و سفید است
گیاهی است از تیره کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آب دار است پوست خربزه زیر پای کسی گذاشتن: کنایه از وسیله اغفال کسی را فراهم کردن و او را دچار لغزش ساختن
گیاهی است از تیره کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آب دار است پوست خربزه زیر پای کسی گذاشتن: کنایه از وسیله اغفال کسی را فراهم کردن و او را دچار لغزش ساختن
گیاهی است از تیره آلاله ها، دارای برگ های دراز و ساقه کوتاه، با گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک، طعم آن تلخ است و انواع بسیار دارد که مهمترین آن ها دو نوع سیاه و سفید است
گیاهی است از تیره آلاله ها، دارای برگ های دراز و ساقه کوتاه، با گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک، طعم آن تلخ است و انواع بسیار دارد که مهمترین آن ها دو نوع سیاه و سفید است
جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود، جبه مخصوص درویشان، جسد، تن، خال، مفرد خرق خرقه تهی کردن: کنایه از مردن، درانداختن از خود بیرون شدن، مجرد شدن
جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود، جبه مخصوص درویشان، جسد، تن، خال، مفرد خَرَق خرقه تهی کردن: کنایه از مردن، درانداختن از خود بیرون شدن، مجرد شدن
چون خربزه سبز خام است، خاصه که به طعم شیری بود، بهتر بود. جابر مغربی خربزه زرد در خواب بیماری است و خربزه سبز، که شیرین نباشد، بهتر از زرد است و خربزه بزرگ دیدن بهتر از کوچک است و خوردنش درخواب زیانی ندارد. محمد بن سیرین دیدن خربزه درخواب بر پنج وجه است. اول: بیماری. دوم: زن. سوم: غم. چهارم: منفعت. پنجم: عیش خوش، خاصه که شیرین است. خربزه شیرین درخواب دیدن در وقت خویش و خوردن آن، دلیل بر زوال غم و اندوه بود. اگر بی وقت بود، بدان قدر گرفتار شود که آن را علاج نداند.
چون خربزه سبز خام است، خاصه که به طعم شیری بود، بهتر بود. جابر مغربی خربزه زرد در خواب بیماری است و خربزه سبز، که شیرین نباشد، بهتر از زرد است و خربزه بزرگ دیدن بهتر از کوچک است و خوردنش درخواب زیانی ندارد. محمد بن سیرین دیدن خربزه درخواب بر پنج وجه است. اول: بیماری. دوم: زن. سوم: غم. چهارم: منفعت. پنجم: عیش خوش، خاصه که شیرین است. خربزه شیرین درخواب دیدن در وقت خویش و خوردن آن، دلیل بر زوال غم و اندوه بود. اگر بی وقت بود، بدان قدر گرفتار شود که آن را علاج نداند.