جدول جو
جدول جو

معنی خرایف - جستجوی لغت در جدول جو

خرایف
(خَ یِ)
جمع واژۀ خروفه و خریفه. نخلهایی که خرما ازوی باز کرده باشند. رجوع به خروفه و خریفه در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائف’ نیز آورند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرایف
تصویر طرایف
چیزهای جالب، شگفت و خوشایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خریف
تصویر خریف
پاییز، از فصول چهارگانۀ سال که شامل ماه های مهر، آبان و آذر است، برگ ریزان، خزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراید
تصویر خراید
خریده ها، دوشیزه های با شرم و حیا، جمع واژۀ خریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظرایف
تصویر ظرایف
ظریف ها، نکته سنج ها، خوش طبع ها، کنایه از شیرین گفتارها، لطیفه گوها، کنایه از زیباها، خوشگل ها، خوش هیکل ها، دارای ظرافت ها، جمع واژۀ ظریف
فرهنگ فارسی عمید
(خَ یِ)
جمع واژۀ ’خریق’. رجوع به خریق در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائق’ نیز آورند
لغت نامه دهخدا
(ظَ یِ)
ظرائف. جمع واژۀ ظریفه:
به زیورها و گوهرهای شهوار
ظرایفها و دیباهای بسیار.
(ویس و رامین).
امیر مسعود را بسیار نزل فرستاده بود (منوچهربن قابوس) پوشیده به خطها و نامه ها و ظرایف گرگان و دهستان. (تاریخ بیهقی). و مواضعت نهاده (عیسی) هر سالی که خراج فرستد برادرزاده را هزار دینار هریوه باشد بیرون از جامه و ظرایف. یک سال آورده بودند و بدین رضا افتاد. (تاریخ بیهقی).
و رجوع به ظرائف شود.
لغت نامه دهخدا
(طَ یِ)
جمع واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. طرائف، مالهای نو و تازه. (غیاث اللغات) ، میوه های نادر و غیر آن. (منتهی الارب). هر شی ٔ نادر:
ببردند سیصد شترسرخ موی
طرایف بسی بود چینی بروی.
فردوسی.
طرایف که باشد به چین اندرون
بیاراست از هر دری صد هیون.
فردوسی.
بر اثر ایشان هزار کنیزک ترک آمد و بدست هر یکی جامی زرین یا سیمین پر از مشک و کافور و عنبر و اصناف عطر و طرایف شهرها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424). چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور... بود. بتعجب ماندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 419). بسیار زر و جواهر و طرایف آنجا بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402). و رسول را بازگردانیدند و طرایف انداختند که حد نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). به بازارها درم و دینار و شکر و طرایف نثار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). مردم بلخ بسیار شادی کردند و بسیار درم و دینار و طرایف و هر چیزی برافشاندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). آخر پس از آمد و شدن بسیار بر آن قرار گرفت که آن خلعت که حسنک ستده بود و آن طرایف که نزد سلطان محمود فرستاده بودند، آن مصریان با رسول ببغدادفرستد تا بسوزند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). به دشت شابهار آمد با تکلفی سخت عظیم از پیلان و جنیبتیان، چنانکه سی اسب با ساختهای مرصع بجواهر و پیروزه و پشم (کذا فی جمیعالنسخ) و طرایف دیگر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 271).
ز برگ و ز شمشیر و از درع نیز
همیدون طرایف ز هر گونه چیز.
اسدی (گرشاسب نامه).
و قطران تبریزی در بیت زیر طرایف را جمع طرفه آورده است:
دشت شد از باغ پرظرایف عمان
باغ شد از ابر پرطرائف بغداد.
رجوع به طرفۀ بغداد در امثال و حکم دهخدا شود.
با پیشکشی ز هر طرایف
آورده ز روم و چین و طایف.
نظامی
گزید از غنیمت طرایف بسی
کزآن سان نبیند طرایف کسی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
خلائف. جمع واژۀ خلیفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خلیفه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
وهمی. منسوب به خرافه. موهوم. نیش غولی. انیاب اغوالی. افسانه ای. (یادداشت به خط مؤلف).
- کلام خرافی، کلام باطل و بی اساس.
- عقیدۀ خرافی، عقیده باطل و بی بنیان
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
جمع واژۀ خرنفه. (از منتهی الارب). رجوع به خرنقه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ)
دراز و طویل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خربه. (از ناظم الاطباء). رجوع به خربه دراین لغتنامه شود. این کلمه را ’خرائب’ نیز آورند
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خریده. (ناظم الاطباء). رجوع به ’خریده’ در این لغت نامه شود. این کلمه را خرائد نیز آورند: و آن خراید را کی از حلی براعت عاطل بوده و از حله بلاغت عاری لباس الفاظ در پوشان. (سندبادنامه). و از ترتیب ارزاق خراید با تهذیب اوراق جراید نمی رسم. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خریضه. رجوع به ’خریضه’ در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائض’ آورند
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خریطه. رجوع به ’خریطه’ در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائط’ آورند
لغت نامه دهخدا
(خَ یَ)
زمین نامزروع، دشت، جریب، یخ، بیخ و ریشه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ترسیده شده. ترسان. خوف دارنده. ترسنده. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به ’خائف’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
نخلهای خرما که خرمای آنها حرز کنند، خرمابنان شش ماهه هفت ماهه. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرایط
تصویر خرایط
جمع خریطه، پیله ها انبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراید
تصویر خراید
جمع خریده. لولو های ناسفته، دوشیزگان زنان شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراف
تصویر خراف
بر چینگاه هنگام میوه چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریف
تصویر خریف
پائیز، خزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خایف
تصویر خایف
ترسنده ترسان هراسان (همواره خایف است)، جمع خایفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرانف
تصویر خرانف
دراز و طویل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلیفه، جانشینان جمع خلیفه. جانشینان، جانشینان پیغمبر صلی الله علیه و آله پیشوایان امت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرایف
تصویر طرایف
چیزهای لطیف و خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرایف
تصویر ظرایف
مونث ظریف جمع ظرایف (ظرائف) و ظریفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافی
تصویر خرافی
موهوم، افسانه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرایف
تصویر ظرایف
((ضَ یِ))
جمع ظریفه، نکته ها، لطیفه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراید
تصویر خراید
((خَ یِ))
جمع خریده، لؤلؤهای ناسفته، دوشیزگان، زنان شرمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرایف
تصویر طرایف
((طَ یِ))
چیزهای لطیف و خوش و پسندیده، مال های نو، جمع طریفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریف
تصویر خریف
((خَ))
پاییز، خزان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خایف
تصویر خایف
((یِ))
ترسیده، ترسان
فرهنگ فارسی معین
افسانه ای، خیالی، داستانی، موهوم
متضاد: واقعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد