- خراش
- خدشه
معنی خراش - جستجوی لغت در جدول جو
- خراش
- هر چیز شکافته و دریده، خدشه، اثر خراشیدن بر چیزی
- خراش
- اثری که از ناخن یا آلتی نوک تیز بر روی چیزی پیدا می شود، زخم کوچک و سطحی بر روی پوست، کنایه از هر چیز بی فایده و دورریختنی، بن مضارع خراشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای خراشنده مثلاً آسمان خراش، جگرخراش، دل خراش، گوش خراش
- خراش ((خَ))
- بریدگی زخم
- خراش ((خَ))
- پریشانی، آشفتگی، گراش، کراش، غراش
- خراش
- Creakiness
- خراش
- скрипучесть
- خراش
- Quietschen
- خراش
- skrzypienie
- خراش
- rangido
- خراش
- scricchiolio
- خراش
- chirrido
- خراش
- grincement
- خراش
- gekraak
- خراش
- เสียงเอี๊ยด
- خراش
- suara berdecit
- خراش
- صفيرٌ
- خراش
- चरचरा
- خراش
- חרחור
- خراش
- ギーギー音
- خراش
- gıcırdama
- خراش
- kelele
- خراش
- چرچراہٹ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته خراشه آنچه از خراشیدن بریزد
پکمال (خط کش خط کش چرمگران)، کجه چوب سر کج چوب سر کج، خط کش چرم دوزان