جدول جو
جدول جو

معنی خرازه - جستجوی لغت در جدول جو

خرازه
(خِ زَ)
مشک دوزی. (از منتهی الارب) (از قاموس) (از تاج العروس) ، موزه دوزی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خرازه
(خَ زَ / زِ)
خرزه. آلت تناسل. نره. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به خرزه در این لغت نامه شود:
هیزان زده بودند صف از بهر خرازه.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
خرازه
مشک دوزی، موزه دوزی، مورش فروشی
تصویری از خرازه
تصویر خرازه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرازه
تصویر گرازه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار ایرانی در سپاه کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرازه
تصویر گرازه
خوک وحشی، (صفت نسبی، منسوب به گراز) کنایه از دلیر مانند گراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربزه
تصویر خربزه
میوه ای بیضی شکل، درشت، شیرین، معطر و آبدار با پوست ضخیم، بوتۀ این میوه که کوتاه و ساقه هایش بر روی زمین خوابیده است
خربزۀ ابوجهل: در علم زیست شناسی حنظل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
جای ویران، ویرانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرافه
تصویر خرافه
هر یک از خرافات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوازه
تصویر خوازه
نوعی چوب بست برای چراغانی و آذین بندی، طاق نصرت، برای مثال منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری - ۳۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرازی
تصویر خرازی
جایی که در آن مهره، گردنبند، آینه، شانه، عطر، جوراب، زینتآلات زنانه و مانند آن فروخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(خِرْ را بَ)
طرف بینی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ زَ/ زِ)
میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان. (ناظم الاطباء). میوه خوشبودار کلان چرا که ’خر’ بالفتح بمعنی کلان و ’بزه’ بضم موحده و فتح زاء معجمه بمعنی میوۀ شیرین و خوشبودار چون خربزه به نسبت اکثر میوه ها کلان و خوشبودار است. لهذا به این اسم مسمی گردید. (غیاث اللغات) (آنندراج). بطیخ. (منتهی الارب). ابوالا صفر. (یادداشت بخط مؤلف) :
کسی برنداشته ست بدستی دو خربزه.
(منسوب برودکی).
خربزه پیش او نهاد اسن
وز بر او بگشت حالی شاد.
غضایری.
سرد و دراز و زردی چون غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه.
لبیبی.
و بفهرج خربزه ها بود و نیکو شیرین و بزرگ (و هندویانه بدان مرتبه که از آن) خربزه... (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 122).
بوستان چون مشعبد از نیرنگ
خربزه حقه های رنگارنگ.
نظامی.
وز همه عیش و خوشیها و مزه
او نبیند غیر قشر خربزه.
مولوی.
نیکوتر از این میوه همه عمر که خورده ست
شیرین تر از این خربزه هرگز که بریده ست.
سعدی.
چه بگویم صفت خربزۀ خوارزمی
که نظیرش نبود در همه چین و بلغار.
بسحاق اطعمه.
نشود شاهد زیبا و جز همدم زشت
نخورد خربزۀ شیرین الا کفتار.
قاآنی.
در میان میوه های خوشمزه
شاه انگور و وزیرش خربزه.
؟
- امثال:
پایش روی پوست خربزه است، مقصود سست بودن زیر پای آدمی است. کنایه از عدم اتکای محکم است.
تو خربزه خوری یا بستان جو، کنایه از کسی است که بظاهر یک چیز گوید و در ضمن بهزار چیز دیگر کار دارد.
خربزه خور ترابپالیز چکار، کار خود پیش گیر بدیگران ترا چکار است.
خربزۀ شیرین نصیب کفتار میشود، نظیر: میوۀ خوب نصیب شغال است.
خربزه می خواهی یا هندوانه، هر دو آنه، کنایه از صاحب طمع است.
زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن، مقصود آن است که کسی را به امری غره کنند و بعد بحمایت او برنخیزند.
فکر نان کن که خربزه آب است، بکسی اطلاق میشود که کار اصل را می گذارد و کار فرعی پیش می گیرد.
در این ترکیبات انواع خربزه های معروف ایران و هندی می آید:
- خربزۀ برگ نی، نوعی از خربزه است که مشهور بین پارسی زبانان هند می باشد. (از آنندراج).
- خربزۀ بشقابی، نوعی از خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ چارجوی، نوعی خربزه است که در خراسان بوجود آید و بسیار مشهور است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ خریفی، آنرا بعربی عوفر نامند. (منتهی الارب).
- خربزۀ دبیری، نوعی از خربزه است. (یادداشت مؤلف).
- خربزۀدود چراغ، نوعی از خربزۀ مشهور بین پارسی زبانان هند. (آنندراج).
- خربزۀ دور مشعل، نوعی از خربزۀ مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج).
- خربزۀ زرندی، نوعی از خربزه است که در زرند کاشته میشده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ شهدی، نوعی از خربزه است مشهور بین پارسی زبانان هند. (از آنندراج).
- خربزۀ قمی، نوعی از خربزه است که در قم کاشته میشده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ کدخداحسینی، نوعی ازخربزه است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ گرگاب، خربزه ای است که در گرگاب اصفهان بعمل می آید و از بهترین نوع خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف).
- خربزۀ محولات،محولات نام نقطه ای است به خراسان که بهترین نوع خربزۀ خراسان در آنجا کاشته میشود و آنرا خربزۀ فیض آباد نیز می گویند چه فیض آباد محولات یک نقطه است
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
آوازی که بسبب گریۀ بسیار از گلو برآید. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، صدای آبی که از جای بلند فروریزد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را رَ)
نام موضعی است بقرب سیلحون از نواحی کوفه. از این نام در فتوح ذکری شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را)
مهره های در رشته کشیده شده. (از ناظم الاطباء) ، مهره فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب). امروز فروشندۀ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلمتراش و آینه های کوچک و قوطی سیگار و سر سیگارو کش و امثال آنرا خرازی گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُبْ با زَ)
نام گیاهی است. رجوع به ’خبازی’ شود. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
نان پزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس). نانوایی. نانبایی
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ)
زبانۀ آتش. (تاریخ قم). افرازه. لهیب. شعله. گرازه (در تداول مردم قزوین) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست، گفتند برازه است آن یعنی زبانۀ آتش. (تاریخ قم ص 63)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ / بِ)
آبی که از استخر و تالاب تراوش کند، جویی که از استخر بجهت زراعت کنند، نام بیخی است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خواهش میل، چوب بندی که برای جشن و چراغانی سازند طاق نصرت، کوشک و قبه ای از گلها و ریاحین که برای مراسم عروسی و جشن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرازه
تصویر طرازه
از پارسی تراز دوزی گلدوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربزه
تصویر خربزه
میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراقه
تصویر خراقه
ندانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافه
تصویر خرافه
سخن بیهوده و یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراعه
تصویر خراعه
بی بند و باری، بی باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراطه
تصویر خراطه
خراشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشه
تصویر خراشه
پارسی تازی گشته خراشه آنچه از خراشیدن بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
مهره فروش، مهره های در رشته کشیده شده، مهره و آئینه و قرقره و دگمه کردن و گردن بند فروش
فرهنگ لغت هوشیار
خوک وحشی: نتوان جست خلافش بسلاح و بسپاه زانکه نندیشد شیریله از یشک گراز. (فرخی)، شجاع دلیر دلاور (بمناسبت قوت جانور مذکور) : دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد از هفت پشت پهلو شیرافکن و گراز. (عمید لوبکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوازه
تصویر خوازه
((خا زِ))
طاق نصرت، چوب بستی برای چراغانی و آذین بندی، قبه ای از گل ها و ریاحین، خواهش، میل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
((خَ بِ))
ویرانه، ویرانه به جا مانده از آبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرازی
تصویر خرازی
((خَ رّ))
دکانی که در آن مهره، آینه، گردن بند و زیورآلات زنانه به فروش می رسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خربزه
تصویر خربزه
((خَ بُ زِ))
گیاهی است از تیره کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آب دار است
پوست خربزه زیر پای کسی گذاشتن: کنایه از وسیله اغفال کسی را فراهم کردن و او را دچار لغزش ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ واژه فارسی سره