نام موضعی است بحجاز و گفته اند که این ناحیه بقرب جحفه بوده است. در حدیث سرایا آمده که ابن اسحاق گفت: در سال اول (بنابر قولی در سال دوم) رسول خدا سعد بن ابی وقاص را به هشت طایفه از مهاجران گسیل داشت. او بمقصدعزیمت کرد تا به خرار از سرزمین حجاز رسید و سپس بازگشت بی آنکه کیدی در راه بیند. (از معجم البلدان)
نام موضعی است بحجاز و گفته اند که این ناحیه بقرب جُحَفه بوده است. در حدیث سرایا آمده که ابن اسحاق گفت: در سال اول (بنابر قولی در سال دوم) رسول خدا سعد بن ابی وقاص را به هشت طایفه از مهاجران گسیل داشت. او بمقصدعزیمت کرد تا به خرار از سرزمین حجاز رسید و سپس بازگشت بی آنکه کیدی در راه بیند. (از معجم البلدان)
نعت فاعلی از خرق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). رجوع به خرق شود. ازهم درنده و پاره کننده و مجازاً بمعنی کرامت چرا که آن نیز عادت را پاره می کند. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). شکافنده: نخواست خارق آن حشمت و هاتک آن پرده او باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 166 نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه و 203 نسخۀ چاپی). چشم او ینظر بنوراﷲ شده پرده های جهل را خارق بده. مولوی (مثنوی). ، اطلاق به تیری میشود که گذران از هدف است. (دکری ج 1 ص 604) ، تهانوی آرد: در عرف علماء از معنی لغوی آن استفادت شده و بعملی که بسبب ظهورش خرق عادت میشود اطلاق میگردد، و آن بنابرقول صحیح به اعتبار ظهورش بشش قسم منقسم می شود چه امر خارق یا از مسلمان سرمی زند یا از کافر. اگر از مسلمان بروز کرد هر گاه ابرازکننده آن به کمال عرفان نرسیده باشد عمل او معونت است و چنانکه رسیده باشد در این صورت صاحب امر خارق یا دعوی پیغمبری دارد عمل او معجزه است و یا دعوی پیغمبری ندارد در این صورت اگر این امر خارق قبل از دعوی باشد عمل او را ارهاض نامند یا آنکه اصلاً امر خارق شخص مقرون به دعوی نیست، عمل چنین کس کرامت است. اما اگر امر خارق از کافر سرزند عمل او یا موافق با دعوی او میباشد آن را استدراج گویند یا مخالف با دعوی اوست عمل او را اهانت نامند. برخی دیگر امر خارق را بر چهار قسمت منقسم نموده اندو ارهاض را طبق تقسیم خود داخل در کرامت ساخته و گفته اند که مرتبۀ پیغمبران از مرتبۀ اولیاء پست تر نباشد و باز طبق تقسیم خود استدراج را نیز داخل در اهانت ساخته و گفته اند که معنی استدراج آن است که شیطان آدمی را چندان به فساد و تباهی نزدیک می سازد تا او را وادار به ارتکاب هر نوع فسادی نماید. خواه آن فساد موافق غرض آدمی باشد و خواه نباشد و عاقبت چنین جزخذلان و پشیمانی چیزی نیست. از این رو امر خارق به اهانت باز می گردد. سحر را خارق نتوان گفت زیرا معنی ظهور خارق آن است که آدمی کاری کند که ظهور آن عمل ازمانند چنین آدمی معهود نباشد، و در سحر مسأله چنین نیست زیرا هر کس که مباشر اسباب مختصۀ سحر شود میتواند عمل ساحر را مطابق جریان عادت مرتب کرده انجام دهد چنانکه شفاء بیماران را بوسیلۀ ادعیه خارق گویند، اما شفاء آنان را بوسیلۀ داروهای پزشکی خارق نمی گویند. همین است حال طلسم و شعبده و بعضی میگویند گهگاه می توان خارق را بر سحر اطلاق نمود زیرا بسیار اتفاق می افتد که در عمل سحر شخص بشرائطی نیازمند میشود که برای بشر عادی انجام و تهیۀ آن شرایط مقدور نیست چون وقت و مکان و جز آن. باید توجه داشت که در خارق نبودن افعال شرط نیست که جمیع شرایط آنها مقدور باشند بلکه بعد از مباشرت اسباب آن امر غیر خارق دیگر اهمیتی ندارد که اسباب آن امر مقدور باشد یا نباشد چه در صورت چنین نبودن لازم می آید که مثلاً حرکت بطش از خوارق باشد زیرا آن حرکت توقف بر صحت و سلامت اعصاب وعضلات دارد که آن از قدرت بشر خارج است. برخی گفته اند اطلاق خارق بر سحر بر سبیل مجاز است. امام فخررازی در تفسیر کبیر در سورۀ کهف گفته است: وقتی امر خارقی بر دست کسی ظاهر شد یا آن کس را دعوی هم هست یا نیست. اگر امر خارق مقرون بدعوی باشد آن دعوی خارج از این چهار نباشد که دعوی خدائی یا دعوی پیغمبری یا دعوی ولایت و یا دعوی سحر و فرمان بری شیاطین است. اما دعوی خدائی: خارقی که از دعوی کننده خدائی بروز کند مسمی به ابتلاء میباشد چنانچه در شمائل محمدیه مذکور است. اصحاب ظهور خوارق را از دست چنین کس جایز دانسته اند بدون معارضه و اشکال، چنانچه از فرعون و دجال، ظهور خوارق بر دست آنها نقل شده است. سبب جواز آنهم این است که شکل و آفرینش این نوع اشخاص دلالت بر کذب دعوی آنها کند. و ظهور خارق از دست این قبیل مردم منجر به از راه راست منحرف ساختن دیگران نشود. اما دعوی پیمبری و آن بر دو گونه است: چه در این مورد مدعی یا در ادعای خود راستگو است یا کاذب. پس اگر در دعوی خود صادق بوده باشد ظهور خوارق بر دست او بالاتفاق واجب است و هر کس که بصحت دعوی پیمبری پیمبران اقرار دارد بدین امر نیز مقر خواهد بود، ولی اگر بالعکس در دعوی خود کاذب بود ظهور خوارق بر دست او جائز نخواهدبود. و بتقدیر اینکه خارقی هم بر دست او ظاهر شود، معارضه با او واجب باشد. اما دعوی ولایت کسانی که قائل به کرامات اولیاء میباشند اختلاف دارند در اینکه آیا دعوی کرامت جایز است و آیا این کرامت بوفق دعوی صاحبش حاصل میشود یا نه. و اما ادعاء سحر و فرمانبرداری از شیاطین، اصحاب ظهور خوارق را بر دست این نوع اشخاص جائز می دانند. اما معتزله جایز نمی دانند. بالاخره ظهور خوارق بر دست کسانی که آنان را هیچگونه دعوی نمیباشد، چنین کسان بر دو گونه اند، یا آنکه مردمان صالح و خدای تعالی از آنها خشنود است یا بر خلاف ذواتی پلید و گنهکار هستند. اگر از قسم اول باشند کسانی که بکرامات اولیاء قائلند، قولشان درباره آنان صادق می آید و اصحاب نیز بالاتفاق ظهور خوارق را بر دست آنها جایز می دانند جز ابوالحسن بصری علماء دیگر معتزله دراین عقیده با ما مخالف میباشند. محمود خوارزمی رفیق ابوالحسن نیز با او موافقت کرده است اگر از قسم دوم یعنی کسانی باشند که مردود بارگاه الهی هستند، ظهورخوارق بر دست آنان نیز جائز باشد. ظهور این خوارق را استدراج نامند. باید دانست که هرکس از خدای تعالی چیزی طلبید و خدای تعالی نیز مقصود او را بدو عطا فرمود، این دلیل آن نباشد که چنین کسی نزد خدای تعالی وجیه است، خواه آن عطیۀ الهی بر وفق عادت یا بر خلاف عادت باشد بلکه گاهی این امر نسبت به بنده ای بزرگ داشت جانب اوست و گاه صرف استدراج است، و معنی استدراج آن است که خدای حاجت بندۀ بی ایمان را برآورد تا گمراهی و ضلالت او بیشتر و در جهل و عناد زیادتر بماند و هر روز از بارگاه الهی دورتر شود و این برای آن است که در علوم عقلیه مقرر است که تکرار افعال سبب حصول ملکۀ راسخه از آن افعال شود. پس چون دل بنده بدنیا میل کرد و روی آورد و در این حال آنچه نفس او بدان مایل بود از حق طلبید و حق نیز مشتهیات او را چنانکه طلبیده است فراهم آورد در این حال بنده مطلوب خود را دریافته و حصول لذتش افزون گردیده و خواهش او روزافزون میشود، و این پیش آمد موجب سعی او در پیروی از نفس می گردد و هر ساعت حس فرمانبرداری نفس اماره در وجود او نیرومندتر میشود و هر لحظه این حالات در او بپایه های بالاتر ترقی می کند تا بحد کمال رسد و نهایت دوری از ساحت عرش الهی او را حاصل شود و صاحب استدراج بدین حالات انس یابد و گمان برد که او را در بارگاه الهی منزلتی است که بچنین کرامتی نائل آمده و خود راسزاوار و مستحق آن شناسد. اندک اندک غیر خود را خوار و کوچک شمارد و اعمال آنان را هر چند هم مرضیاً عنداﷲ باشد منکر گردد و از مکر الهی غافل شود. اما اگراین اقبال که از جانب حق بسوی بندۀ اسیر نفس اماره روی آورد بجانب صاحب کرامت واقعی روی آورد در حال آن را استدراج یابد و هیچگاه به آن انس نگیرد، بلکه در هر آن و هر لحظه بیم صاحب کرامت حقیقی از حق تعالی زیاده شود و فرار او از قهر خدا بیشتر گردد هر چند هم بر حسب واقع حق عز اسمه از روی استحقاق بندۀ فرمانبردار و صالح خود را بدین کرامات مخصوص داشته است، و از این رو باشد که محققان گفته اند: بیشتر بریدگی راه بسوی خدا در مقام کرامات باشد. لاجرم محققان و بندگان خاص الهی از کرامات بیمناک باشند همانطور که ازبدترین بلیات بر حذرند و این است فرق بین کرامت و استدراج. بدانکه استدراج را در کلام مجید نامهای بسیاراست: 1- استدراج چون آیۀ سنستدرجهم من حیث لایعلمون. (قرآن 182/7 و 44/68). 2- مکر، چو: مکروا و مکراﷲ. (قرآن 54/3) 3- کید، چون: ان کیدی متین. (قرآن 183/7 و 45/68). 4- خدعه، چون:یخادعون اﷲ و هو خادعهم. (قرآن 142/4). 5- املاء، چون: انما نملی لهم لیزدادوا اثماً. (قرآن 178/3). 6- اهلاک، چون: اذا اردناان نهلک... (قرآن 16/17). (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 از صص 444- 446)
نعت فاعلی از خَرق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). رجوع به خرق شود. ازهم درنده و پاره کننده و مجازاً بمعنی کرامت چرا که آن نیز عادت را پاره می کند. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). شکافنده: نخواست خارق آن حشمت و هاتک آن پرده او باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 166 نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه و 203 نسخۀ چاپی). چشم او ینظر بنوراﷲ شده پرده های جهل را خارق بُده. مولوی (مثنوی). ، اطلاق به تیری میشود که گذران از هدف است. (دکری ج 1 ص 604) ، تهانوی آرد: در عرف علماء از معنی لغوی آن استفادت شده و بعملی که بسبب ظهورش خرق عادت میشود اطلاق میگردد، و آن بنابرقول صحیح به اعتبار ظهورش بشش قسم منقسم می شود چه امر خارق یا از مسلمان سرمی زند یا از کافر. اگر از مسلمان بروز کرد هر گاه ابرازکننده آن به کمال عرفان نرسیده باشد عمل او معونت است و چنانکه رسیده باشد در این صورت صاحب امر خارق یا دعوی پیغمبری دارد عمل او معجزه است و یا دعوی پیغمبری ندارد در این صورت اگر این امر خارق قبل از دعوی باشد عمل او را ارهاض نامند یا آنکه اصلاً امر خارق شخص مقرون به دعوی نیست، عمل چنین کس کرامت است. اما اگر امر خارق از کافر سرزند عمل او یا موافق با دعوی او میباشد آن را استدراج گویند یا مخالف با دعوی اوست عمل او را اهانت نامند. برخی دیگر امر خارق را بر چهار قسمت منقسم نموده اندو ارهاض را طبق تقسیم خود داخل در کرامت ساخته و گفته اند که مرتبۀ پیغمبران از مرتبۀ اولیاء پست تر نباشد و باز طبق تقسیم خود استدراج را نیز داخل در اهانت ساخته و گفته اند که معنی استدراج آن است که شیطان آدمی را چندان به فساد و تباهی نزدیک می سازد تا او را وادار به ارتکاب هر نوع فسادی نماید. خواه آن فساد موافق غرض آدمی باشد و خواه نباشد و عاقبت چنین جزخذلان و پشیمانی چیزی نیست. از این رو امر خارق به اهانت باز می گردد. سحر را خارق نتوان گفت زیرا معنی ظهور خارق آن است که آدمی کاری کند که ظهور آن عمل ازمانند چنین آدمی معهود نباشد، و در سحر مسأله چنین نیست زیرا هر کس که مباشر اسباب مختصۀ سحر شود میتواند عمل ساحر را مطابق جریان عادت مرتب کرده انجام دهد چنانکه شفاء بیماران را بوسیلۀ ادعیه خارق گویند، اما شفاء آنان را بوسیلۀ داروهای پزشکی خارق نمی گویند. همین است حال طلسم و شعبده و بعضی میگویند گهگاه می توان خارق را بر سحر اطلاق نمود زیرا بسیار اتفاق می افتد که در عمل سحر شخص بشرائطی نیازمند میشود که برای بشر عادی انجام و تهیۀ آن شرایط مقدور نیست چون وقت و مکان و جز آن. باید توجه داشت که در خارق نبودن افعال شرط نیست که جمیع شرایط آنها مقدور باشند بلکه بعد از مباشرت اسباب آن امر غیر خارق دیگر اهمیتی ندارد که اسباب آن امر مقدور باشد یا نباشد چه در صورت چنین نبودن لازم می آید که مثلاً حرکت بطش از خوارق باشد زیرا آن حرکت توقف بر صحت و سلامت اعصاب وعضلات دارد که آن از قدرت بشر خارج است. برخی گفته اند اطلاق خارق بر سحر بر سبیل مجاز است. امام فخررازی در تفسیر کبیر در سورۀ کهف گفته است: وقتی امر خارقی بر دست کسی ظاهر شد یا آن کس را دعوی هم هست یا نیست. اگر امر خارق مقرون بدعوی باشد آن دعوی خارج از این چهار نباشد که دعوی خدائی یا دعوی پیغمبری یا دعوی ولایت و یا دعوی سحر و فرمان بری شیاطین است. اما دعوی خدائی: خارقی که از دعوی کننده خدائی بروز کند مسمی به ابتلاء میباشد چنانچه در شمائل محمدیه مذکور است. اصحاب ظهور خوارق را از دست چنین کس جایز دانسته اند بدون معارضه و اشکال، چنانچه از فرعون و دجال، ظهور خوارق بر دست آنها نقل شده است. سبب جواز آنهم این است که شکل و آفرینش این نوع اشخاص دلالت بر کذب دعوی آنها کند. و ظهور خارق از دست این قبیل مردم منجر به از راه راست منحرف ساختن دیگران نشود. اما دعوی پیمبری و آن بر دو گونه است: چه در این مورد مدعی یا در ادعای خود راستگو است یا کاذب. پس اگر در دعوی خود صادق بوده باشد ظهور خوارق بر دست او بالاتفاق واجب است و هر کس که بصحت دعوی پیمبری پیمبران اقرار دارد بدین امر نیز مقر خواهد بود، ولی اگر بالعکس در دعوی خود کاذب بود ظهور خوارق بر دست او جائز نخواهدبود. و بتقدیر اینکه خارقی هم بر دست او ظاهر شود، معارضه با او واجب باشد. اما دعوی ولایت کسانی که قائل به کرامات اولیاء میباشند اختلاف دارند در اینکه آیا دعوی کرامت جایز است و آیا این کرامت بوفق دعوی صاحبش حاصل میشود یا نه. و اما ادعاء سحر و فرمانبرداری از شیاطین، اصحاب ظهور خوارق را بر دست این نوع اشخاص جائز می دانند. اما معتزله جایز نمی دانند. بالاخره ظهور خوارق بر دست کسانی که آنان را هیچگونه دعوی نمیباشد، چنین کسان بر دو گونه اند، یا آنکه مردمان صالح و خدای تعالی از آنها خشنود است یا بر خلاف ذواتی پلید و گنهکار هستند. اگر از قسم اول باشند کسانی که بکرامات اولیاء قائلند، قولشان درباره آنان صادق می آید و اصحاب نیز بالاتفاق ظهور خوارق را بر دست آنها جایز می دانند جز ابوالحسن بصری علماء دیگر معتزله دراین عقیده با ما مخالف میباشند. محمود خوارزمی رفیق ابوالحسن نیز با او موافقت کرده است اگر از قسم دوم یعنی کسانی باشند که مردود بارگاه الهی هستند، ظهورخوارق بر دست آنان نیز جائز باشد. ظهور این خوارق را استدراج نامند. باید دانست که هرکس از خدای تعالی چیزی طلبید و خدای تعالی نیز مقصود او را بدو عطا فرمود، این دلیل آن نباشد که چنین کسی نزد خدای تعالی وجیه است، خواه آن عطیۀ الهی بر وفق عادت یا بر خلاف عادت باشد بلکه گاهی این امر نسبت به بنده ای بزرگ داشت جانب اوست و گاه صرف استدراج است، و معنی استدراج آن است که خدای حاجت بندۀ بی ایمان را برآورد تا گمراهی و ضلالت او بیشتر و در جهل و عناد زیادتر بماند و هر روز از بارگاه الهی دورتر شود و این برای آن است که در علوم عقلیه مقرر است که تکرار افعال سبب حصول ملکۀ راسخه از آن افعال شود. پس چون دل بنده بدنیا میل کرد و روی آورد و در این حال آنچه نفس او بدان مایل بود از حق طلبید و حق نیز مشتهیات او را چنانکه طلبیده است فراهم آورد در این حال بنده مطلوب خود را دریافته و حصول لذتش افزون گردیده و خواهش او روزافزون میشود، و این پیش آمد موجب سعی او در پیروی از نفس می گردد و هر ساعت حس فرمانبرداری نفس اماره در وجود او نیرومندتر میشود و هر لحظه این حالات در او بپایه های بالاتر ترقی می کند تا بحد کمال رسد و نهایت دوری از ساحت عرش الهی او را حاصل شود و صاحب استدراج بدین حالات اُنس یابد و گمان برد که او را در بارگاه الهی منزلتی است که بچنین کرامتی نائل آمده و خود راسزاوار و مستحق آن شناسد. اندک اندک غیر خود را خوار و کوچک شمارد و اعمال آنان را هر چند هم مرضیاً عنداﷲ باشد منکر گردد و از مکر الهی غافل شود. اما اگراین اقبال که از جانب حق بسوی بندۀ اسیر نفس اماره روی آورد بجانب صاحب کرامت واقعی روی آورد در حال آن را استدراج یابد و هیچگاه به آن انس نگیرد، بلکه در هر آن و هر لحظه بیم صاحب کرامت حقیقی از حق تعالی زیاده شود و فرار او از قهر خدا بیشتر گردد هر چند هم بر حسب واقع حق عز اسمه از روی استحقاق بندۀ فرمانبردار و صالح خود را بدین کرامات مخصوص داشته است، و از این رو باشد که محققان گفته اند: بیشتر بریدگی راه بسوی خدا در مقام کرامات باشد. لاجرم محققان و بندگان خاص الهی از کرامات بیمناک باشند همانطور که ازبدترین بلیات بر حذرند و این است فرق بین کرامت و استدراج. بدانکه استدراج را در کلام مجید نامهای بسیاراست: 1- استدراج چون آیۀ سنستدرجهم من حیث لایعلمون. (قرآن 182/7 و 44/68). 2- مکر، چو: مکروا و مکراﷲ. (قرآن 54/3) 3- کید، چون: ان کیدی متین. (قرآن 183/7 و 45/68). 4- خدعه، چون:یخادعون اﷲ و هو خادعهم. (قرآن 142/4). 5- املاء، چون: انما نملی لهم لیزدادوا اثماً. (قرآن 178/3). 6- اهلاک، چون: اذا اردناان نهلک... (قرآن 16/17). (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 از صص 444- 446)
جمع واژۀ خارق و خارقه. (یادداشت بخط مؤلف). افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً، کرامات اولیاء. (غیاث اللغات). - خوارق عادت، افعالی که خلاف عادات است و مجازاً کرامات اولیاء
جَمعِ واژۀ خارق و خارقه. (یادداشت بخط مؤلف). افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً، کرامات اولیاء. (غیاث اللغات). - خوارق عادت، افعالی که خلاف عادات است و مجازاً کرامات اولیاء
یکی از بخشهای یازده گانه شهر یزد که در شمال این شهرستان واقع است با حدود و مشخصات بشرح زیر: حدود: شمال بخش خوربیابانک و بخش انارک شهرستان نائین، جنوب بخشهای بافق و حومه یزد و اشکدز، خاور بخش بافق، باختر بخش اردکان و بخش حومه نائین. وضع طبیعی: بطور کلی این بخش در جنوب خاوری کوهستانی بوده و در قسمت باختری آن کوههای منفرد قرار دارد که از طرف شمال بلوت جمال خان و زمینهای ریگزار منتهی میشود. مهمترین ارتفاعات آن در قسمت باختر کوه سفید است که قلۀ آن 1500 متر از سطح دریا ارتفاع دارد و دیگر رشته ارتفاعات تارونه می باشد که در جنوب آن قرار دارد. آب زراعتی این بخش در قسمت های کوهستانی از چشمه و قنات و در قسمت های مسطح بیشتر از قنات تأمین میشود. هوای بخش نسبتاً معتدل بوده و محصول عمده آن غلات، پنبه و رناس می باشد و زیرۀ سیاه نیز از صحاری آن بدست می آید. شغل اهالی کشاورزی و مختصری گله داری است و از صنایع دستی کرباس بافی می کنند. این بخش از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 3162تن سکنۀ فارسی زبان میباشد. بیشتر قرای آن بوسیلۀ راههای فرعی بیکدیگر مربوط است و جادۀ خراسان از راه طبس از این بخش میگذرد. معدن زغال سنگ در خرانق معروف و قبلاً از آن استخراج میشده، ولی اکنون استفاده ای از آن نمیشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
یکی از بخشهای یازده گانه شهر یزد که در شمال این شهرستان واقع است با حدود و مشخصات بشرح زیر: حدود: شمال بخش خوربیابانک و بخش انارک شهرستان نائین، جنوب بخشهای بافق و حومه یزد و اشکدز، خاور بخش بافق، باختر بخش اردکان و بخش حومه نائین. وضع طبیعی: بطور کلی این بخش در جنوب خاوری کوهستانی بوده و در قسمت باختری آن کوههای منفرد قرار دارد که از طرف شمال بلوت جمال خان و زمینهای ریگزار منتهی میشود. مهمترین ارتفاعات آن در قسمت باختر کوه سفید است که قلۀ آن 1500 متر از سطح دریا ارتفاع دارد و دیگر رشته ارتفاعات تارونه می باشد که در جنوب آن قرار دارد. آب زراعتی این بخش در قسمت های کوهستانی از چشمه و قنات و در قسمت های مسطح بیشتر از قنات تأمین میشود. هوای بخش نسبتاً معتدل بوده و محصول عمده آن غلات، پنبه و رناس می باشد و زیرۀ سیاه نیز از صحاری آن بدست می آید. شغل اهالی کشاورزی و مختصری گله داری است و از صنایع دستی کرباس بافی می کنند. این بخش از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 3162تن سکنۀ فارسی زبان میباشد. بیشتر قرای آن بوسیلۀ راههای فرعی بیکدیگر مربوط است و جادۀ خراسان از راه طبس از این بخش میگذرد. معدن زغال سنگ در خرانق معروف و قبلاً از آن استخراج میشده، ولی اکنون استفاده ای از آن نمیشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
آب شوریست مر تازیان را که هر کس آنرا خورد، بسیار ریخ زند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در معجم البلدان آمده است: آبی است شور به تهامه و آنرا خذارق از آن گویند که چون کس آنرا بنوشد، مبتلا به اسهال میشود. علاوه بر این، یاقوت از قول اصمعی می آورد: و لکنانه بالحجاز ماء یقال له خذارق و هو لجماعه کنانه
آب شوریست مر تازیان را که هر کس آنرا خورد، بسیار ریخ زند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در معجم البلدان آمده است: آبی است شور به تهامه و آنرا خذارق از آن گویند که چون کس آنرا بنوشد، مبتلا به اسهال میشود. علاوه بر این، یاقوت از قول اصمعی می آورد: و لکنانه بالحجاز ماء یقال له خذارق و هو لجماعه کنانه
پاره کننده از هم درذنده، بر هم زننده شورنده، ناجور پاره کنه از هم درنده، آنچه که بر خلاف نظم عمومی و جریان طبیعی امور باشد هر چه که نظام عمومی را بر هم زند، جمع خوارق. یا خارق عادت. آنچه که بر خلاف عادت باشد خارق العاده، امری عجیب و غیر معتاد که از پیغمبر امام و یا ولی سر زند معجزه: کرامت خارق العاده
پاره کننده از هم درذنده، بر هم زننده شورنده، ناجور پاره کنه از هم درنده، آنچه که بر خلاف نظم عمومی و جریان طبیعی امور باشد هر چه که نظام عمومی را بر هم زند، جمع خوارق. یا خارق عادت. آنچه که بر خلاف عادت باشد خارق العاده، امری عجیب و غیر معتاد که از پیغمبر امام و یا ولی سر زند معجزه: کرامت خارق العاده