جدول جو
جدول جو

معنی خذو - جستجوی لغت در جدول جو

خذو
(تَطْ)
آب دهان انداختن. لغتی در خذو. خیو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به کلمه خدو شود
لغت نامه دهخدا
خذو
(خَذْوْ)
سست گردیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). سست شدن، فروتنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، آگنده شدن گوشت و پر گردیدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلو
تصویر خلو
خالی بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختو
تصویر ختو
دندان، استخوان یا شاخ بعضی حیوانات مانند کرگدن و بال قطب شمال که از آن اشیایی، از قبیل کارد، شمشیر و اشیای کوچک دیگر می ساختند. در قدیم گمان می کردند که استخوان ماهی بال را می توان جهت آزمایش و تشخیص وجود زهر در چیزی به کار برد، برای مثال ختو هشتصد بار کز زهر بوی / چو آید فتد هر زمان خوی از اوی (اسدی - ۳۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیو
تصویر خیو
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خدو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذو
تصویر حذو
در قافیه، حرکت ماقبل ردف و قید مانند حرکت «د» و «پ»، برای مثال ای به همت بر آفتابت دست / آسمان با علوّ قدر تو پست (انوری - ۵۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطو
تصویر خطو
فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن، گام، قدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاو
تصویر خاو
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
ماده خر تیزرو، ماده خری که از فربهی ناف آن بزمین برسد. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، ماده خری که از تیزروی وی سنگریزه بجهد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). سیف خذوم، شمشیر که زود برد، شتابنده. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). (از آنندراج). منه: ظلیم خذوم، شترمرغ شتابنده
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شرمنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) ، بی بهره. (غیاث اللغات) ، کثیرالخذلان. (یادداشت مؤلف) :
عاد را باد است حمال خذول
همچو بره در کف مرد اکول.
مثنوی.
، ماده آهویی که از آهوان دیگر بازمانده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ماده اسبی که از درد زه لازم گیرد جای خود را و نگذارد آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قاموس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
فروتنی کردن. رجوع به خذء در این لغت نامه شود، منقاد شدن. (از منتهی الارب). رجوع به خذء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیو
تصویر خیو
آب دهان، تف، لعاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذول
تصویر خذول
شرمنده، بی بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذو
تصویر غذو
خورانیدن خورش دادن، شتافتن، پروراندن، خون روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذع
تصویر خذع
ریزه کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذو
تصویر حذو
برابر کسی نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذق
تصویر خذق
پیخال سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنو
تصویر خنو
دشنامگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذم
تصویر خذم
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفو
تصویر خفو
هم آوای عفو درخشش، هویدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزو
تصویر خزو
کیفر دادن، دارا شدن، باز داشتن، دشمنی کردن، راماندن رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سرگین مرغ نر خانگی از راسته ماکیان که دارای نژاد های مختلف است. یا خروس بی محل (بی هنگام) کسی که کارها را بیموقع و بیجا انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطو
تصویر خطو
گام زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختو
تصویر ختو
شکسته شدن از اندوه یا بیم و مرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهن، بزاق، تف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلو
تصویر خلو
خالی، تنها، منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذو
تصویر حذو
((حَ))
برابر کردن، پیروی، تتبع کردن (شاعر یا نویسنده ای را)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرو
تصویر خرو
((خُ))
خروس، مرغ نر خانگی از راسته ماکیان، خروچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلو
تصویر خلو
((خِ))
تهی، خالی، بیزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلو
تصویر خلو
((خُ لُ وّ))
خالی شدن، تهی گشتن، تنها بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدو
تصویر خدو
((خَ))
آب دهان، بزاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهان، تف، خوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیو
تصویر خیو
آب دهان، تف، خدو، خوی
فرهنگ فارسی معین