جدول جو
جدول جو

معنی خذم - جستجوی لغت در جدول جو

خذم(تَ)
بریدن و پاره پاره کردن. (از منتهی الارب) از (تاج المصادر بیهقی) ، چنگال زدن. (از تاج العروس). منه: خذم الصقر، چنگال زد آن چرغ، بریده شدن. منقطع گردیدن، مست گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
شتافتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خذم(خَ ذِ)
نام اسب مرداس بن ابی عامر است
لغت نامه دهخدا
خذم(خَ ذِ)
جوانمرد و نیک نفس در لقاء و عطاء. ج، خذمون، اسب تیزرو. ج، خذمون، شمشیری که زودبرد. ج، خذمون. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خذم
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
تصویری از خذم
تصویر خذم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خام
تصویر خام
ناپخته، نارس، کال، کنایه از نا آزموده، بی تجربه، برای مثال تا به دکّان و خانه درگروی / هرگز، ای خام، آدمی نشوی (سعدی - ۱۲۰)
ویژگی چیزی که دست کاری نشده و در حالت طبیعی آن تغییری نداده باشند مثلاً نفت خام، دباغی نشده (چرم)، جوشانده نشده، دوال، کمند
خام شدن: کنایه از غافل شدن، فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرم
تصویر خرم
شاد، شادمان، خوش، تازه و شاداب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشم
تصویر خشم
عصبانیت، غضب، برآشفتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیم
تصویر خیم
خوی، سرشت، طبیعت، برای مثال دگر خوی بد آنکه خوانیم خیم / که با او ندارد دل از دیو بیم (فردوسی - ۷/۲۹۲)، خوی بد، آنچه از شکنبه و رودۀ گاو و گوسفند می تراشیدند، زخم، جراحت
جوال پنبه ای
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، رمص، ریمه، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلم
تصویر خلم
قهر، غضب، خشم، برای مثال خلم بهتر از چنین حلم ای خدا / که کند از نور ایمانم جدا (مولوی - ۳۰۰)، گل چسبناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیم
تصویر خیم
خیمه ها، چادرها، جمع واژۀ خیمه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ ذَ)
تیغ بران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شمشیر برنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخذّم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَذْ ذِ)
برنده و پاره پاره کننده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). کسی که می برد و پاره پاره میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخدیم و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَذْ ذَ)
شمشیر که زود برد. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر تیزو برنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بز ماده ای که گوش آن از پهنا کفانیده شده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بریده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به تکلف بریدن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
ساعت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء) ، داغی است شتران را در اسلام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرم
تصویر خرم
شادمان، خوشوقت، خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیم
تصویر خیم
خو، طبیعت، سیرت، منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلم
تصویر خلم
خشم، غضب و بمعنی یار و دوست هم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسم
تصویر خسم
جراحت، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصم
تصویر خصم
غلبه کردن در خصومت مالک، صاحب جانب، ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضم
تصویر خضم
خاییدن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم
تصویر خشم
غضب، غیظ، قهر
فرهنگ لغت هوشیار
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
فرهنگ لغت هوشیار
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
فرهنگ لغت هوشیار
بپایان رساندن، پایان کار، مهر کردن، پایان دادن، امضا کردن نامه با انگشتری، مهر کردن نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام
تصویر خام
نا پخته، نارس، نا آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذع
تصویر خذع
ریزه کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذق
تصویر خذق
پیخال سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذیم
تصویر خذیم
گوش بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذم
تصویر جذم
اصل و بن هر چیز تیز روو شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
روان، ناکس، لبریز دیگ، مفروانی مف آب بینی پریشانی پراکندگی، جمع رذوم، روان گشته ها، لبریزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذم
تصویر بذم
دور اندیشی، ستبری، چستی، فربهی، بردباری، توان، نیک اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدم
تصویر خدم
چاکران، غلامان، خادمان، خدمتکاران، جمع خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیم
تصویر خیم
طبیعت، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره