جدول جو
جدول جو

معنی خذاء - جستجوی لغت در جدول جو

خذاء
(خَ)
فروتنی نمودن و منقاد کسی شدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). مصادر دیگر آن: خذه. خذوء
لغت نامه دهخدا
خذاء
(خَ)
سبکی و سستی شنوایی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خذاء
فروتنی نمودن، سبکی و سستی شنوائی
تصویری از خذاء
تصویر خذاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلاء
تصویر خلاء
جای خالی، جایی که در آن کسی نباشد، خلوت، در علم فیزیک فضایی که ماده ای در آن نباشد، جای خالی از هوا
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
اذن خذواء گوش سبک و سست شنوا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء). ’اتان خذواء’، ماده خر سست گوش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام پدر خنساء است بعضی او را پسر ودیعه نام برده اند و بعضی دیگر پسر خالد. ابونعیم می گوید: کنیۀ او ابوودیعه است. صاحب مبسوط و بخاری از طریق خنساء روایت کردند که گفت: پدرم مرا بشوهر سپرد، در حالی که من دختری بیش نبودم. صاحب اصابه این خبر را کریه دانسته است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 106)
ابن خالد، وی از بنی عبید بن زید بن احد بن عمرو بن عوف و از منافقان و از اصحاب مسجدالضرار بود. (از امتاع الاسماع ص 480، 472)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
داغی است که بر موضع پوشیده ای از ماده شتر نجیب زنند. ج، اخبئه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)، خرگاهی که از موی یا پشم سازند و دارای دو یا سه ستون باشد. ج، اخبئه و اخبیه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد) : الخباء من الشعر والصوف. قال ابوهلال: هو بالفارسیه ’بیان’ اعرب فقیل خباء. (از المعرب جوالیقی ص 134)، غشاء و غلاف گندم وجو در خوشه. ج، اخبیه. و له (لجوز القطا) اخبیهکاخبیه الکاکنج فی جوف کل خباء غلف صغیر. (از ابن البیطار)، غنچۀ گل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از تاج العروس)، ستارۀ مستدیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ستارگان کلاغ را خباء خوانند ای خیمۀاعرابیان و نیز تحت سماک خوانند. (از التفهیم ص 106)، نام منزلی است از منازل قمر که آن رااخبیه نیز گویند. رجوع به اخبیه شود، منزل. خانه. ج، اخبیه. (یادداشت بخط مرحوم مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فحش در گفتار. (از معجم متن اللغه). فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی). بدزبانی. فحش. کلام قبیح. هرزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
باز ایستانیدن کسی از کار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کف. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (متن اللغه) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام وادیی بوده است در دیار همدان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام بطنی است از محارب بعربستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام اسپ خیاس بن قیس بن عور است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَذْ ذا)
نام ماهیی است که گیسوهای مانند رشته دارد و چون آنراشکار کنند در آب می رید. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَدْ دا)
نام موضعی است. یاقوت آن را بنقل از کتاب جمهره آورده ولی معلوم نکرده است که محل آن در کجاست در ’منتهی الارب’ و ’متن اللغه’ بدون تعیین محل آمده است. شاید این کلمه همان ’خدا’ باشد
لغت نامه دهخدا
(خَذْ ذا)
نام پدر یزید عبدی است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
برابر. (دهار) (غیاث). ازاء. مقابل. (منتهی الارب). محاذات. ازاء. (زوزنی). مقابله. (زوزنی). رویاروی. روبرو: حذاءالشی ٔ، ازائه. (مهذب الاسماء) : اخبار عدل نوشروانی در حذای آن مکتوم بود. (جهانگشای جوینی) ، نعلین. (دهار). نعل. (منتهی الارب). کفش. هملخت. حذو. حذوه. حذه، سپل شتر. (منتهی الارب) ، سم اسب و جز آن. (منتهی الارب). ج، احذیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَذْ ذا)
نعلین دوز. (دهار) (مهذب الاسماء). نعلین گر. (دستور ادیب نطنزی). کفشگر. نعل گر. کفش دوز. کفاش. ارسی دوز. منسوب به حذو به معنی کفش. (سمعانی) (منتهی الارب). ج، حذّأون. (منتهی الارب) ، قصیده ای که در آن تصرف حذذ کرده باشند. (منتهی الارب) ، قصیدۀ حذّاء، قصیده ای که در آن حذذ رخ داده باشد. رجوع به حذّ و حذذ شود، قصیدۀ جید بی عیب (از اضداد است). ج، حذّ، تیزرو و گذران که به آن چیزی آویختن نتواند، یمین حذاء، سوگندی که بسرعت یاد کنند یا سوگندی که بدان حق صاحب خود را باطل گردانند، رحم حذاء، رحم که صلۀ آن بجای نیارند، قطاه حذاء، سنگخوار و اسفرود که دم سبک و پرهای کم دارد، ید حذاء، دست کوتاه، لحیه حذاء، ریش کوتاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ رُ)
برابر کردن چیزی را با چیزی. برابر کردن چیز با چیز. برابر کردن در جهت، اندازه کردن کفش و بریدن. (از منتهی الارب) ، افشاندن و پاشیدن، چنانکه خاک را بر روی کسی، گزیدن، چنانکه تیزی سرکه زبان را، عطا دادن، در برابر کسی نشستن، در برابر چیزی افتادن، حذاء بحذو کسی، فعلی بر نهاد فعل او بجای آوردن. (ازمنتهی الارب) ، مقابل شدن. محاذی شدن
لغت نامه دهخدا
(فَ)
زن که مردرا میان ران خود گیرد و بند نماید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ خَ)
جمع واژۀ اخیذ
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
خوار و رام کردن. (تاج المصادر بیهقی). مطیع کردن آدمی و رام کردن چاروا
لغت نامه دهخدا
(خِ)
اسم است ریدن را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از آنندراج) ، جمع واژۀ خرء. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَضْ)
چیستان گفتن برای در غلط افکندن. چون: خاباته هکذا مخاباه و خباء، چیستان گفتم تا او را در غلط افکنم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصاء
تصویر خصاء
اخته کردن، خایه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاء
تصویر خطاء
گناهی غیر عمدی، سهو اشتباه نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
پنهانی، پوشیدگی، بطور مخفیانه، پوشیده شدن، نهفته گشتن، پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
برابر، مقابل روبرو، تیز رو، گذران، بران روبرو شدن، برابر شدن، رویاروی بودن، برابر روبرو، (بحذاء منزل وی نزول کرد)، کفش، نعل، سم ستوران، جمع احذیه
فرهنگ لغت هوشیار
فحش گفتن، بدزبانی، هرزه، چیرگی، مانند همتا، تک تندی دشنام بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخذاء
تصویر اخذاء
خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاء
تصویر خفاء
((خَ))
پوشیدگی، نهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
((خَ))
جای خلوت، مستراح، فضا، فضای خالی از هوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حذاء
تصویر حذاء
((حِ))
روبرو، برابر، کفش، روبرو شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطاء
تصویر خطاء
((خَ))
سهو، گناه غیرعمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
پوچی، تهیگی
فرهنگ واژه فارسی سره
فضا
دیکشنری اردو به فارسی