جدول جو
جدول جو

معنی خذء - جستجوی لغت در جدول جو

خذء
(خَ ذَ)
ضعف نفس. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خذء
(تَ طَوْ وُ)
فروتنی نمودن و منقاد شدن کسی را. خذوء. خذاء. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَطْ)
فروتنی کردن. رجوع به خذء در این لغت نامه شود، منقاد شدن. (از منتهی الارب). رجوع به خذء در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خدا. رب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
سست و کوفته گردیدن گوش و از بیخ گوش رو بصورت افتادن آن و آن در اسب و خر و خرگوش است و این یا از حیث خلقت است یا امری عارضی است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه) (اقرب الموارد). صاحب صبح الاعشی آنرا از عیوب خلقی اسب شمرده و می گوید: و هو ان یکون اذناه مستر خیتین منکوستین نحو العینین و الخدین، کاذان الکلاب السلوقیه. (صبح الاعشی ج 2 ص 24)
لغت نامه دهخدا
(خُرْءْ)
حدث مردم. (مهذب الاسماء). چلغوزه. فضلۀ مرغ و آدمی و سگ و جز آن. (یادداشت بخط مؤلف) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج، خروء، خرآن.
- خرء حمام، فضلۀ کبوتر. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرء عصافیر، فضلۀ گنجشک. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرء کلب، گه سگ. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَهَْ هَُ)
ریدن و پلیدی انداختن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ ذَی ی)
از القاب خر است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
سست و مسترخی گردیدن چیزی. (از ناظم الاطباء) ، سست و کوفته گردیدن گوش و از بن کج شدن آن بسوی روی. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَذْوْ)
سست گردیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). سست شدن، فروتنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، آگنده شدن گوشت و پر گردیدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فروتنی نمودن و منقاد کسی شدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). مصادر دیگر آن: خذه. خذوء
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
آب دهان انداختن. لغتی در خذو. خیو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به کلمه خدو شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ذِ)
جوانمرد و نیک نفس در لقاء و عطاء. ج، خذمون، اسب تیزرو. ج، خذمون، شمشیری که زودبرد. ج، خذمون. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ ذِ)
نام اسب مرداس بن ابی عامر است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریدن و پاره پاره کردن. (از منتهی الارب) از (تاج المصادر بیهقی) ، چنگال زدن. (از تاج العروس). منه: خذم الصقر، چنگال زد آن چرغ، بریده شدن. منقطع گردیدن، مست گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
شتافتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَطْ)
گذاشتن یاری کسی. (از مصادر زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عقیم گردیدن آهو بتفقد بچه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خوار کردن. (دهار). خذلان
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سرگین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سبکی و سستی شنوایی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
بریدن وریزه کردن هر چیزی که صلابت ندارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بریدن و ریزه ریزه کردن گوشت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءْ)
چیز پنهان کرده. شی ٔ مخفی شده. امر پنهانی. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از المنجد) (منتهی الارب) (از ترجمان عادل بن علی). پوشیدگی. (از غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی) ، بکنایه دل، قلب، اندرون، خب ء الارض، گیاه، روییدنی، خب ء السموات، باران. مطر. غیث. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از منتهی الارب). منه: ’اخرج خب ء السماء، خب ء الارض’
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناخوش دیدن حال کسی را و کراهیت داشتن از آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
موی سرین، (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)، (اسم فعل) یقال خاء بک علینا یعنی شتاب کن، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ ذَ)
متفرق، منه: هم ذهبوا خذع و مذع ، رفتند پراگنده و متفرق. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
وادیی است به عربستان که از ’کاثب’ شروع می شود و تا پشت ریگزار ’کشب’ می رود و بعد از آن به بیابان ’جموح’ که پائین ’قباء’است منتهی میگردد. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
صحرائی است در مدینه جنب قباء. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(تَضْ)
حفظ کردن. پنهان کردن. (از ترجمان عادل بن علی) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از المنجد) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وی)
پیخال کردن مرغ یا خاص است به پیخال باز. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). سرگین افکندن مرغ. (تاج المصادر بیهقی) ، خلانیدن آهن و مانند آن ستور را تا تیزرود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، ریدن ماهی خذاق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ)
سفال ریزه. (از قاموس) (از غیاث اللغه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
سنگریزه و خسته خرما و مانند آن انداختن به انگشتان یا بچوب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از آنندراج). به انگشت سنگ انداختن. (مصادر زوزنی) ، بیوکندن و بینداختن چیزی بسوی کسی، دریدن، دروغ گفتن، سوراخ کردن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
راندن سگ و دور کردن آن، دور شدن سگ و رفتن آن، خیره شدن چشم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خذاء
تصویر خذاء
فروتنی نمودن، سبکی و سستی شنوائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذع
تصویر خذع
ریزه کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذق
تصویر خذق
پیخال سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذم
تصویر خذم
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوء
تصویر خوء
((خُ))
کفل اسب
فرهنگ فارسی معین