جدول جو
جدول جو

معنی خذ - جستجوی لغت در جدول جو

خذ
(خَ)
پسوند مکانی مانند: تغانخذ، صیخذ، حصن خذیمنکن، این کلمه برای بیان مکان بکار می رود (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خذ
(خُ)
بگیر. رجوع به اخذ شود
لغت نامه دهخدا
خذ
بگیر (هرچه در گیتی برو نام عطا افتد کفش جمله را گفتست: خذ جام و قلم قلم را گفته: هات خ) (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خذلان
تصویر خذلان
خودداری از یاری کردن، درماندگی، ذلت، خواری
فرهنگ فارسی عمید
(خَ ذَ)
عنکبوت کلان. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 390) ، نره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وی)
پیخال کردن مرغ یا خاص است به پیخال باز. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). سرگین افکندن مرغ. (تاج المصادر بیهقی) ، خلانیدن آهن و مانند آن ستور را تا تیزرود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، ریدن ماهی خذاق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ رَ)
پاره ای از جامه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ)
نوعی از رفتار شتر است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ)
سفال ریزه. (از قاموس) (از غیاث اللغه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
سنگریزه و خسته خرما و مانند آن انداختن به انگشتان یا بچوب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از آنندراج). به انگشت سنگ انداختن. (مصادر زوزنی) ، بیوکندن و بینداختن چیزی بسوی کسی، دریدن، دروغ گفتن، سوراخ کردن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
پاره ای از کدو و از خیار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
پاره ای از کدو و از خیار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
نوعی از رفتن بر روی زمین است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) ، بریدن خار و کدو و مانند آن ریزه ریزه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ عِ)
زن گول. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، فوطۀ چرمین که زنان حائض و دختران پوشند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
بریدن هر چیزرا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ ذَ)
متفرق، منه: هم ذهبوا خذع و مذع ، رفتند پراگنده و متفرق. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَوْ وُ)
بریدن وریزه کردن هر چیزی که صلابت ندارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بریدن و ریزه ریزه کردن گوشت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
چرمی مدور که کودکان ریسمان در آن کرده در کشاکش آرند تا از آن صدابرآید و بفارسی بادفره گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 390)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بادفره که بازیچۀ کودکان از چرم مدور باشد. (ناظم الاطباء). ج، خذاریف. بادبرک. بادفره. بادفرک. فرفره. (یادداشت بخط مؤلف). چرم پاره کرده که کودکان در آن ریسمان کنند و بدو دست بکشند تا آواز کند. (فرهنگ جهانگیری) ، چوبک بادریسه. (یادداشت بخط مؤلف) ، شتابرو. تیزرو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرد چالاک در جنگ. (فرهنگ جهانگیری) ، گلۀ شتران، شتران جداشده از گله، برق درخشنده در ابر که از ابر جدا شود. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گل که طفلان خمیر کرده مانند کره سازند و بدان بازی کنند. (از منتهی الارب) ، تورک آسیا که در سر قطب بود. (محمود بن عمر ربنجنی). العود الذی یوضع فی خرق الرحاالعلیا. (از تاج العروس) ، هر چیزی که پراگنده شود از چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خذاریف
تصویر خذاریف
جمع خذروف، باد فرها بازیچه ای است از چرم باد ریسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاریم
تصویر خذاریم
کهنه و پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذراف
تصویر خذراف
دیو اسپست از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذرنق
تصویر خذرنق
جولاهه تننده نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذروف
تصویر خذروف
بادریسه، تیز رو، تیرک آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذره
تصویر خذره
جمع خذره، باد فره باد فره بادریسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذع
تصویر خذع
ریزه کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذعل
تصویر خذعل
زن گول، لنگ چرمین: زن دشتان پوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذق
تصویر خذق
پیخال سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذل خذلان
تصویر خذل خذلان
فروگذاشت یاری نکردن، بی بهرگی، خواری سستی، درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
فرو گذاشتن یاری مدد نکردن، بی بهرگی از یاری، درماندگی ضعف سستی، خواری. خوارفروگذاشتن، خودداری از یاری کردن کسی، درماندگی، بی بهره گی از یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذم
تصویر خذم
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذول
تصویر خذول
شرمنده، بی بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذیم
تصویر خذیم
گوش بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاء
تصویر خذاء
فروتنی نمودن، سبکی و سستی شنوائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذلان
تصویر خذلان
بی بهره گی از کمک و یاری، درماندگی، ضعف
فرهنگ فارسی معین