- خدو
- آب دهن، بزاق، تف
معنی خدو - جستجوی لغت در جدول جو
- خدو
- آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، بفج
- خدو ((خَ))
- آب دهان، بزاق
- خدو
- آب دهان، تف، خوی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آشفته و پریشان آشفته پریشان آزرده پراکنده، اندوهناک از حسد یا اثری نا ملایم، رشک حسد، غصه اندوه، قهر خشم
فریب دهنده
کیک کک، مگس جمع خدر
رخسار، گونه
خدرها، پرده ها، جمع واژۀ خدر
رشک، حسد، برای مثال از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب / همچو جحا کز خدوک چرخۀ مادر شکست (انوری - ۹۲) ، قهر، خشم، غصه، آشفته، پریشان
خدها، روی ها، چهره ها، سیماها، گونه ها، رخ ها، جمع واژۀ خد
آغاز
تند رو، کسی که بسیار دود
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
خداوند، پادشاه، امیر، سلطان
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
یار، دوست
چاکران، غلامان، خادمان، خدمتکاران، جمع خادم
پر گوشت، ستبر آگنده گوشتی
حاکم، رئیس، عامل
بناز زیستن
اژدهای حیله گری و مکاری
خوف، آشفتگی، ترس
شکسته شدن از اندوه یا بیم و مرض
سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن، بی حسی پرده، چادر پرده، چادر بی حس بی حس
گولی، شتابزدگی
نام ذات باریتعالی
گام زدن
سرگین مرغ نر خانگی از راسته ماکیان که دارای نژاد های مختلف است. یا خروس بی محل (بی هنگام) کسی که کارها را بیموقع و بیجا انجام دهد
کیفر دادن، دارا شدن، باز داشتن، دشمنی کردن، راماندن رام کردن
هم آوای عفو درخشش، هویدایی
خالی، تنها، منفرد
ضمیر مشترک میان گوینده و شخص غائب، نفس و ذات و به معنی کلاه آهنی