نوکر. چاکر. (ازناظم الاطباء). خادم. پرستار. پرستنده: اینم قبول بس که بمیرم بر آستان تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست. سعدی (بدایع). چو خدمت گزاریت گردد کهن حق سالیانش فرامش مکن. سعدی (بوستان). بشستند خدمتگزاران شاه سر و تن بحمامش از گرد راه. سعدی (بوستان). ، در تداول امروز، مستخدمین جزء. خدمتکاران مرد در دستگاههای دولتی، مهربان. مشفق، حاضر و آمادۀ بخدمت. (ناظم الاطباء)
نوکر. چاکر. (ازناظم الاطباء). خادِم. پرستار. پرستنده: اینم قبول بس که بمیرم بر آستان تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست. سعدی (بدایع). چو خدمت گزاریت گردد کهن حق سالیانش فرامش مکن. سعدی (بوستان). بشستند خدمتگزاران شاه سر و تن بحمامش از گرد راه. سعدی (بوستان). ، در تداول امروز، مستخدمین جزء. خدمتکاران مرد در دستگاههای دولتی، مهربان. مشفق، حاضر و آمادۀ بخدمت. (ناظم الاطباء)