جدول جو
جدول جو

معنی خدمتکاری - جستجوی لغت در جدول جو

خدمتکاری
(خِمَ)
عمل خدمتکار. پرستاری. چاکری. نوکری. (ناظم الاطباء). وصافه. ایضاف. (منتهی الارب). بندگی. کنیزی. غلامی: من بنده در مراسم خدمتگاری و لوازم حق گزاری تقصیر و غفلت جایز نداشته ام. (سندبادنامه ص 280). روی را بسپیده و غازه نیاز و اخلاص بیارای و پای را بخلخال خدمتکاری آراسته گردان. (کتاب المعارف) ، وزارت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خدمتکاری
پایزنی پا کاری زواری پرستاری عمل خدمتکار نوکری چاکری کلفتی
تصویری از خدمتکاری
تصویر خدمتکاری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
مرد یا زنی که در خانۀ دیگران خدمت می کند، مستخدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام کاری
تصویر خام کاری
بی تجربگی، برای مثال به عشق اندر، صبوری خام کاری ست / بنای عاشقی بر بی قراری ست (نظامی۲ - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
(خِ مَ گُ)
عمل خدمتگزار. پرستاری. نوکری، وزارت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
خدمتگار. پرستار. نوکر. چاکر. بنده. چاکر اعم از کنیز و غلام. بلون. (از برهان قاطع). زوار. زواه. زاور. زواره. (از ناظم الاطباء). بنده. خادم. خدمتگر. گماشته. ملازم. (آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف). تؤّثور. (از منتهی الارب). ج، خدمتکاران: خدمتکار چندان دار که نگریزد و آنرا که داری بسزاوار و نیکو که یک تن ساخته داری به که دو تن ناساخته. (از قابوسنامه).
چنانکه این پادشاه را پیدا آرد و با وی گروهی مردم دررساند اعوان و خدمتکاران وی که فراخور وی باشند. (تاریخ بیهقی). پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان راخوشتر آید و ترسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند. (تاریخ بیهقی). از جملۀ همه معتمدان و خدمتکاران اعتماد بر وی افتاد. (تاریخ بیهقی). تاریخها دیده ام بسیار که پیش از من کرده اند پادشاهان گذشته را خدمتکاران ایشان. (تاریخ بیهقی). دست وی را از شغل عرض کوتاه کرده، او را نشاندند تا تضریب و فساد وی از ملک و خدمتکاران دور شود. (تاریخ بیهقی). قرار گرفت که عبدالجبار پسر وزیر آنجا برسولی فرستاده آمد، با دانشمندی و خدمت کارانی که رسم است. (تاریخ بیهقی). دوازده هزار کنیزک در سراهاء او بودند از سریه یا مطربه یا خدمتکار. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 103). و هرکه ازخدمتکاران خدمتی شایسته بواجب بکردی در حال او را نواخت و انعام فرمودندی بر قدر خدمت. (نوروزنامۀ خیام). و سلطان سنجر را بگرفتند و همچنان با خویشتن می آوردند بر آیین سلطنت الا آنکه خدمتکاران از آن خویش نصب کردند. (مجمل التواریخ و القصص). زینت ملوک خدمتکاران مهذب و چاکران کار دانند. (کلیله و دمنه). از حقوق پادشاهان بر خدمتکاران گذارد حق نعمت است. (کلیله و دمنه). با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و تربیت خدمتکاران... حاصل است، می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه).
تا صبح دمد آمده با خدمتکاران
تا شام شود درشده با روزه گشایان.
سوزنی.
خدمتت را هرکه فرمانی کمر بندد بطوع
لیکن آن بهتر که فرمایی بخدمتکار خویش.
سعدی (بدایع).
اگر ملول شدی حاکمی و فرمانده
وگر قبول کنی بنده ایم و خدمتکار
سعدی.
صدوپنجاه شتر بار داشت و چهل بندۀ خدمتکار. (گلستان سعدی). یکی از وزراء روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت: جهان بکام خداوند باد و اقبال و دولت غلام سیاه بیچاره در این نوبت خطایی ندارد که سایر بندگان و خدمتکاران بنوازش خداوندی. (گلستان سعدی). و دیگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغولند. (گلستان سعدی).
چو هر خاکی که باد آورد فیضی برد ز انعامت
ز حال بنده یاد آور که خدمتکار دیرینم.
حافظ.
دلبربایی همه آن نیست که عاشق بکشد
خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش.
حافظ.
و چون از آنجا فارغ شد خدمتکاران را گفت چه دارید؟ (تاریخ قم ص 82).
هبنیق. هبنق. هبنوق. (از منتهی الارب). وصیف، خدمتکار غلام باشد یا کنیزک. (منتهی الارب). حشم، خدمتکاران باشد. (منتهی الارب) (دهار). وشاق، خدمتکار باشد. (از دهار). تواثیر، تئاثیر، خدمتکاران باشد. خول، خدمتکاران باشد. (از منتهی الارب) ، در تداول امروز خادمه، زنی که با ماهیانۀ معلوم در خانه ای کار کند غیر آشپزی. (یادداشت بخط مؤلف). کلفت. سرپایی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستکاری
تصویر دستکاری
با دست کار کردن، صنعت یدی، دست بردن در چیزی تصرف کردن، مرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتگزاری
تصویر خدمتگزاری
عمل خدمتگزار نوکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتگری
تصویر خدمتگری
خدمتکای نوکری چاکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتگاری
تصویر خدمتگاری
عمل خدمتکار نوکری چاکری کلفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
نوکر، خدمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
نوکر، چاکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدمت کار
تصویر خدمت کار
زاور، پیشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
خادمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
Attendant, Servant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
assistant, serviteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
супроводжуючий , слуга
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
görevli, hizmetçi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
сопровождающий , слуга
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
معاون , خادم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
পরিচারক , চাকর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
mhudumu, mtumishi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
수행원 , 하인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
asystent, sługa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
添乗員 , 使用人
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
משרת , מְשָׁרֵת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
परिचारक , नौकर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
pelayan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
Begleiter, Diener
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
bediende, dienaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
asistente, sirviente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
assistente, servitore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
atendente, servo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
服务员 , 仆人
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خدمتکار
تصویر خدمتکار
พนักงานบริการ , คนรับใช้
دیکشنری فارسی به تایلندی