- خدرک (خَ رَ)
جرقّه. جریغّه. ضرام. (یادداشت بخط مؤلف). سوختگی و افروختگی زغال. (ناظم الاطباء). جمره. ذکو خدرک شعله زن. جذوه، خدرک آتش. والب، خدرک آتش که فروبمیرد. صفیف، چیزی که بر خدرک آتش نهند تا کباب گردد. ضرمه، خدرک آتش. مهل، خدرک که از نان فروریزد. ذکاء، خدرک شعله زن. جثوه، خدرک آتش. جاجم، خدرک آتش سخت شعله زن. ملّه، خدرک آتش. جمر، خدرک آتش دادن کسی را. (از منتهی الارب) ، پاره ای از چوب افروخته. (ناظم الاطباء)
