جدول جو
جدول جو

معنی خدره - جستجوی لغت در جدول جو

خدره
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، اخگر، ابیز، آلاوه، لخشه، جرقّه، خدره، ژابیژ، آییژ، جذوه، لخچه، بلک، جمر، ایژک، جمره، ضرمه، آتش پاره، سینجر
تصویری از خدره
تصویر خدره
فرهنگ فارسی عمید
خدره
(خُ رَ)
تاریکی سخت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از للسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خدره
(خُ رَ)
بنی خدره، نام بطنی از خزرج است که بنام بنی خدره موسومند و از آنانست: مالک بن سنان که در روز احد شهید شد. (از تاریخ گزیده چ 3 ص 239)
نام گروهی از انصار است. (از منتهی الارب) (از انساب سمعانی). ابوسعید خدری از این گروه است
بطنی است از ذهل بن شیبان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
خدره
(خُ رَ)
ابن عوف بن حارث بن خزرج. یکی از اجداد جاهلی عربست و فرزندان او بطنی از بنی خزرجند که ازجمله آنهاست: ابوسعید خدری صحابی. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 288). رجوع به ’امتاع الاسماء’ ص 163 و 250 شود
ابن کاهل. نام یکی از افراد قبیلۀ بلعمی است. (از منتهی الارب)
نام بندۀ آزادکردۀ عبیدۀ محدّثه است. (منتهی الارب)
لقب عمر بن ذهل بن شیبانست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خدره
(خُ رَ)
نام ماده خری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خدره
(خُ / خَ رَ)
خرده و ریزۀ هر چیز. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). صاحب آنندراج و انجمن آرای ناصری آنرا مقلوب ’خرده’ آورده اند و صحیح می نماید. (حاشیۀ برهان چ معین) :
نه در آن معده خدرۀ میده.
سنائی.
گر چنین خانی نچینی خدرۀ تتماج را.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
، شرارۀ آتش. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خدرک. جرقه. جریغه. اخگر:
شرارۀ خدره بود مارج و شواط لهب
زبانه فحم چه انگشت رماد خاکستر.
(نصاب الصبیان).
مخزن مه بدرۀ موزون تست
آتش خور خدرۀ کانون تست.
کاتبی (از آنندراج).
جثوه، جذوه. رجوع به خدرک شود
لغت نامه دهخدا
خدره
ریزه و خرده، شراره آتش
تصویری از خدره
تصویر خدره
فرهنگ لغت هوشیار
خدره
((خُ رِ))
ریزه و خرده، شراره آتش
تصویری از خدره
تصویر خدره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاره
تصویر خاره
(دخترانه)
خارا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مخدره
تصویر مخدره
زن پرده نشین، زنی که در حجاب باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
زراندود کردن: دخدر القرط، زراندود کرد گوشواره را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رَ)
زن پرده نشین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دخترک پرده نشین و بازداشته شدۀ از خدمت و کار. (ناظم الاطباء). مخدّره. (اقرب الموارد). و رجوع به مخدّره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دَ رَ)
زن پرده نشین. (منتهی الارب) (از غیاث) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). دخترک پرده نشین و بازداشته شده از خدمت و کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دَ رَ)
زن باحجاب و پرده نشین و پاکدامن و باشرم و حیا. (ناظم الاطباء) : مخدره دست شاهزاده بگرفت و با او در حجرۀ خلوت رفت. (سندبادنامه ص 69). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
اجتماع مردم، قوم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خادع، فریبکاران، کوره راه ها، دژ خویان بلوس اروند کرش دستان فریب مکرورزی دستان آوری: (بمکر و خدعه در دام افتاد)، مکر فریب دستان فسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدشه
تصویر خدشه
خراش، هول، بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدریه
تصویر خدریه
ماچه خر سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبره
تصویر خبره
آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدری
تصویر خدری
کرخی خر سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاره
تصویر خاره
سنگ سخت، سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداره
تصویر خداره
پرده نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
بدل گذشتن، چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت، قلب (باعتبار تسمیه حال باسم محل)، ادعیه ای که خوانده شود، جمع خطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذره
تصویر خذره
جمع خذره، باد فره باد فره بادریسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضره
تصویر خضره
سبزی، تیره رنگی در اسپ ، گندمگونی در آدمی، نرمی و نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدره
تصویر حدره
چشم بر جسته، گلمژه
فرهنگ لغت هوشیار
بدره همیان هنبان انبان خریطه ای از جامه یا گلیم یا تیماج که طول آن از عرضش بیشتر و آنرا پر از پول کنند همیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدره
تصویر آدره
شبی سرد
فرهنگ لغت هوشیار
مخدره در فارسی مونث مخدر بنگرید به مخدر مخدره در فارسی مونث مخدر بنگرید به مخدر مونث مخدر دختر و زن در پرده نشانیده مستوره: اجازت فرمای تا به جهت تو مخدره ای را از اقران و اکفاء طلب کنیم، جمع مخدرات. مونث مخدر جمع مخدرات. یا ادویه (مواد) مخدره. داروهایی که استعمال آنها سبب بیحسی و بی حالی و تخدیر عمومی یا موضعی گردد (مانند کوکائین هروئین و غیره)، این داروها معمولا موجب اعتیاد میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدره
تصویر مخدره
((مُ خَ دَّ رَ یا رِ))
زن باحجاب و پرده نشین، جمع مخدرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده
تصویر خرده
اشکال، ذره، ایراد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خدشه
تصویر خدشه
خراش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوره
تصویر خوره
آکله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبره
تصویر خبره
کارشناس، زبردست
فرهنگ واژه فارسی سره
بانو، پرده نشین، خاتون، خانم، مستور، مستوره، نهفته رو، تخدیرکننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد