جدول جو
جدول جو

معنی خدرشاه - جستجوی لغت در جدول جو

خدرشاه
(خِ دِ)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در سی هزارگزی جنوب باختری سی چکنه بالا. این ناحیه کوهستانی و معتدل و دارای 48 تن سکنۀ فارسی زبان است. آب آن از رودخانه و محصولاتش: غلات و شغل اهالی کشاورزی و کرباس بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرشاد
تصویر خرشاد
(دخترانه و پسرانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(خوَرْ / خُرْ)
بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان. آفتاب رو. برآفتاب. خورتاب. (یادداشت مؤلف) :
وقت منظر شد و وقت نظر خورگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پادشاه افغانستان که به سال 1880 میلادی در دهرا دون هندوستان به دنیا آمد و در سال 1929 میلادی به سلطنت افغانستان رسید. نادرشاه پسر محمد یوسف خان برادر دوست محمدخان امیر سابق افغانستان بود، و قبل از رسیدن به سلطنت نادرخان نامیده میشد. در بیست و نه سالگی به خدمت قشون درآمد و در 1907 میلادی به درجۀ ژنرالی رسید. در سومین جنگ انگلیس و افغان، به هند هجوم کرد و تال راگرفت و بعنوان نجات بخش افغان شهرت یافت و وقتی که صلح برقرار شد به وزارت جنگ رسید. در سال 1924 وزیر مختار افغانستان در پاریس گردید. در سال 1926 نادرخان شغل سیاسی خود را ترک گفت و مدتی در نیس گذراند، ولی بعداً به هند آمد و در مرز افغانستان سپاهی تجهیزکرد و کابل را مسخر ساخت. سرانجام بزرگان و روحانیون افغان انجمن کردند و نادرخان را به سلطنت برگزیدندو نادرخان رأی این مجمع را پذیرفته و در 15 اکتبر 1929م. بعنوان نادرشاه به تخت پادشاهی افغان نشست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان برخوار است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان اهواز، 50هزارگزی شمال مسجدسلیمان، کنار راه شوسۀ مسجدسلیمان به لالی. کوهستانی، گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 55 تن. آب آن از کارون. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و کارگری شرکت نفت می باشد. چاه نفت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. در 6هزارگزی جنوب گهواره، کنار رود خانه زمکان. کوهستانی. سردسیر. دارای 140 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، صیفی، توتون، حبوبات، مختصر میوه جات. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه مالرو دارد. توتون این آبادی بخوبی معروف است. ازتیره گهواره هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
شکرسان. (ناظم الاطباء). رجوع به شکرسان شود
لغت نامه دهخدا
غرچه، غرشاه، نام وی انوشتگین است و از پادشاهان خوارزمشاهی بود، (ازمعجم الانساب ج 2 ص 317)، در حدود العالم آمده: غورشاه لقب پادشاه غور است، و قوتش از میرگوزکانان است - انتهی، رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 17 و انوشتگین شود
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
ملقب به شهاب الدین. از سلاطین خلجی در دهلی بود که از 715 تا 716 ه. ق. سلطنت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 268)
لغت نامه دهخدا
محمد بن شار ابونصر بن محمد معروف به شارشاه از پادشاهان غرشستان در عهد سلطان محمود غزنوی و این شارشاه چون به عرصه رسید پدر وی شارابونصر ملک به وی بازگذارد، چون بر طاعت آل سامان نشو و نما یافته و در حجر رعایت ایشان روزگار گذاشته بود در برابر ابوعلی بن سیمجور که عصیان بر ملک نوح آغاز کرده بود سر فرونیاورد و ابوعلی ابوالقاسم فقیه را به محاصرۀ قلاع غرشستان فرستاد و ابوالقاسم آن ولایت بگرفت تا امیر ناصرالدین به خراسان آمد و شارشاه و پدرش شارابونصر به نصرت ملک نوح برخاستند و انتقام از ابوعلی بکشیدند و با سر ولایت و مملکت خویش رسیدند تا در عهد سلطنت سلطان یمین الدوله شارشاه بخدمت تخت سلطان آمد و مدتی عزیز و مکرم ملازم خدمت بود لیکن پس از باز گشتن به وطن خود نافرمانی آغاز کرد و چون سلطان را ارادۀ غزوی افتاد خواست که از هر طرفی لشکری فراهم گردد و مثالی به استدعای شارشاه روان کرد و عصیان او ظاهر شد، سلطان ابتدا کار او فروگذاشت و روی بمهم خویش آوردو چون از آن فارغ آمد و مجاهرت شارشاه بعصیان پیش او روشن گشت امیر حاجب آلتونتاش و ارسلان جاذب را بمناهضت او فرستاد، شارشاه در قلعه ای که بعهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود متحصن شد و خزاین و ممالیک و حواشی و مواشی خویش بدان جایگاه نقل کرد و حاجب آلتونتاش وارسلان جاذب پیرامن حصار او فرا گرفتند ...، شارشاه چون دید که کار از دست برفت زنهار خواست، سرانجام اورا بدست آوردند و از قلعه بیرون کشیدند و اموال و خزائن او را غارت کردند و وزیر او بگرفتند و شکنجه برکعبش نهادند تا ودایع و ذخایر و دفاین به دست باز داد و ولایت غرش و معاملات آن نواحی در مجموع ابوالحسن منیعی بستند و کوتوالی معتمد بر قلعه گماشتند و شارشاه را با تخت بندی که داشت بجانب غزنه بردند و چون اورا به بارگاه سلطان رسانیدند بفرمود تا او را بینداختند و به تازیانه تعریک و مالش دادند و جایی محبوس کردند، (از ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ چاپی صص 337 -347)، و رجوع به شارابونصر بن محمد شود:
همی ندید که بر گاه شار شیردلی است
به تیغ شهر گشای و به تیر قلعه ستان،
فرخی،
خبر شنید که پیش از پی تو شار از گنگ
گذشت و پیل پس پشت او قطار قطار،
فرخی،
نگاه کن که امیر جلیل تا بنشست
بجای شار بفرمان خسرو ایران،
فرخی،
چو شار را بزد و مال و پیل او بستد
کز آنچه زوبستد شاد باد و برخوردار،
فرخی،
در این دیار بهنگام شار چندین بار
پلنگ وار نمودند غرچگان غر عصیان،
فرخی
لغت نامه دهخدا
نام چاکرسلطان احمد برادر شاه شجاع از خاندان آل مظفر، (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 316) (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 314)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قره قویون بخش حومه شهرستان ماکو، واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 1هزارگزی باختر راه ارابه رو مرگن به سیه چشمه، کوهستانی و معتدل، دارای 40 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است و از راه ارابه رو مرگن به سیه چشمه در تابستان میتوان اتومبیل برد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
داماد پیر:
عروس جوان گفت با پیرشاه
که موی سپید است مار سیاه
لغت نامه دهخدا
غم، اندوه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
اندرون خانه. اندرونی. درون خانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
خورشید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار. واقع در 25هزارگزی شمال باختری جغتای و پنج هزارگزی شمال شوسۀ عمومی سبزوار بجغتای. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوای آن معتدل است. بدانجا 767 تن سکنه زندگی می کنند که ترک و فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، پنبه، زیره و کنجد است. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و راه آن اتومبیل رو میباشد. از آثار قدیم، مزار امام زاده سیدسلطان محمدرضا در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
جای خطر. جای آفت. آفتگاه:
سر برون زد ز عرش نورانی
در خطرگاه سر سبحانی.
نظامی.
چون قدر مایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند.
نظامی.
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به فاصله بیست وشش هزارگزی جنوب غربی قلعۀ دوست محمدخان علاقۀ حکومت کلان کتو از حکومت اعلی غربی افغانستان بمختصات جغرافیایی زیر: طول شرقی 68 درجه و 15 دقیقه و 14 ثانیه و عرض شمالی 31 درجه و 48 دقیقه و 10 ثانیه، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خِ ضِ)
دهی است جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان. واقع در سی وسه هزارگزی جنوب باختری ماه نشان و 6هزارگزی راه مالرو عمومی. این ده کوهستانی و سردسیر و دارای 413 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام او صاروخان و بزمان سلطان بایزیدخان از بزرگان عثمانی بوده است و در بعد از سلطان بایزیدخان بزمان تیمور لنگ نیز مورد توجه قرار گرفت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
رکن الدین خورشاه الموتی. آخرین حکمران اسماعیلیان بر قلعۀ الموت بود که بوسیلۀ هلاکو از حکمرانی خلع و قدرت اسماعیلیان از قلعۀ الموت برچیده شد بسال 654 هجری قمری به تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 و جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله (فصل اسماعیلیه) و از سعدی تا جامی و تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 و تاریخ مغول و حبیب السیر و روضه الصفا رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زرین شهرستان اهواز واقع در 21 هزارگزی شمال خاوری قلعه زرین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رِ گَهْ)
مخفف خارش گاه. دبر. است. رجوع به خارشگاه شود:
زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
نام جوسقی (کوشک) بوده است میان روقان و خانشاه و در تاریخ قم آمده است:اردشیر بابک بفرمود تا این جوسق را میان روقان و خانشاه بنا کردند تا منظره ای باشد از برای کسی که در روقان بنشیند، بعد از آنک بنا نهادند به خانشاه معروف شد، (از ترجمه تاریخ قم چ جلال الدین طهرانی ص 70)
نام موضعی بوده است که بعد از نیاستر کاشان قرار داشته و در تاریخ قم آمده است: اردشیر بموضع نیاستر قاسان (کاشان) فرودآمد و نیاستر بنا کرد پس از آنجا رحلت کرد و به موضع خانشاه فرودآمد، (از تاریخ قم چ سیدجلال الدین طهرانی ص 70)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 60هزارگزی باختر اسفراین وپنج هزارگزی شمال مالرو عمومی میان آباد به جاجرم. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 123 تن سکنۀکردی و ترکی زبان می باشد. آب آن از رودخانه و قنات و محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
اصطلاحی در قمار، اصطلاحی در بازی آس و ورق، چهارورق از اوراق بازی که بر هر یک تصویر شاه نقش شده باشد، چار صورت شاه در بازی آس و دیگر بازیهای ورق
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خیمۀ کوچکی که در درون خیمۀ بزرگی برپا کنند. (ناظم الاطباء) ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بزمین رسد ومانند کف پای او باشد. (ناظم الاطباء). پینه گاه شکم شتر، سم چارپا که چدار را بر آن بندند. بندگاه دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) :
برون کند خرد از خردگاه آهوشکل
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری).
سنع، خردگاه دست. فدع، کجی خردگاه دست و پای چندان که کف دست و پا چپ رو به برگردد. انفداع، کج گردیدن خردگاه دست و پای ستور. هجار، رسن که در خردگاه پای شتر بسته بر تهیگاه یا به تنگ آن بندند. وظیف ممصوص، خردگاه باریک دست و پای ستور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ شُ دَ / دِ)
ریزریزشده. خردشکسته:
شعری چو سیم خردشده باشد
عیوق چون عقیق یمان احمر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
نام یکی از دهستانهای بخش اسکو است. شهرستان تبریز در باختر و شمال این بخش واقع است. خسروشاه از شمال بدهستان سردرود و از خاور و جنوب به دهستان حومه اسکو و از باختر به بخش شبستر محدود میباشد. موقعیت آن جلگه و معتدل کمی مایل به سردی است، آب آن از چشمه و رودخانه های محل تأمین می گردد. خط شوسه و راه آهن مراغه و تبریز از این ده عبور می نماید. این دهستان از بیست آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. محصولات عمده خسروشاه غلات و انگور و سردرختی و قراء عمده آن خسروشاه و باویل می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
ابن مبادر ملک دیلم. وی معاصر صاحب بن عباد و جبرئیل بن عبیدالله بن بختیشوع بوده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 146 و ص 148 شود
ابن ملک حسام الدین سرلشکر ملک نصرهالدین احمد اتابک لرستان است. (از تاریخ گزیده چ 2 ص 548)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
ماه تابستان. (ناظم الاطباء) ، نام روز یازدهم از ماههای ایرانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خارراه
تصویر خارراه
کنایه از کسی یا چیزی که مانع پیشرفات کسی بشود
فرهنگ لغت هوشیار
مانع، مزاحم، سد راه
فرهنگ واژه مترادف متضاد