جدول جو
جدول جو

معنی خدج - جستجوی لغت در جدول جو

خدج
(تَ)
لرزیدن، ترسیدن، تحمل ضرر و آسیب کردن، سیخک به گردن خر یا بپای گاو زدن. (از دزی ج 1 ص 353)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدا
تصویر خدا
آنکه همۀ موجودات و کائنات را آفریده و معبود یکتا است، الله، خداوند، صاحب و مالک، فرمانروا، امیر، حاکم، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدم
تصویر خدم
خادم ها، خدمت کننده ها، خدمتگزارها، نوکرها، خدمتکارها، کنایه از مطیع ها، در تصوف کسانی که در خانقاه به درویشان خدمت می کنند، جمع واژۀ خادم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنج
تصویر خنج
شادی، طرب، برای مثال ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری - ۳۵۴)، نفع، فایده، سود، بهره، برای مثال گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی- مجمع الفرس - خنج)، ناز و عشوه، غنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ودج
تصویر ودج
شاهرگ گردن که هنگام غضب متورم می گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدر
تصویر خدر
سستی اندام، در پزشکی به خواب رفتن عضوی از بدن
ویژگی عضوی از بدن که دچار خواب رفتگی یا سستی شده باشد، بی حس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدک
تصویر خدک
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، بل، پول، قنطره، جسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاج
تصویر خاج
چلیپا، صلیب، در علم زیست شناسی گشنیز، در ورق بازی گشنیز
نرمۀ گوش
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
شتر جوان فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
صیف کم باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ناقه ای که بچۀ ناقص خلقت زاید اگر چه ایام او کامل بود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). و بچۀ این حیوان مخدج است. (از محیط المحیط). و رجوع به اخداج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
دبران. فنیق. تابع النجم. و رجوع به تابع النجم در همین لغت نامه و آثار الباقیۀ ابوریحان چ لایپزیک ص 342 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
بچۀ ناقص خلقت ناقه اگر چه بعد تمامی ایام زاده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، مرد ناقص دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، بخیل و طمعکار. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهن، بزاق، تف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدن
تصویر خدن
یار، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردج
تصویر ردج
سرگین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدج
تصویر حدج
تیز نگریستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدج
تصویر سدج
گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنج
تصویر خنج
باطل، ضایع، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمج
تصویر خمج
بویناکی بوی گرفتگی، تباهخویی، تباهدینی
فرهنگ لغت هوشیار
هزینه، بیرون شدن از مال هرچه باشد، ضد درآمد، بکار بردن پول، پول دادن و خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
سست، آب آشامیدنی دیو خار لاز گیاهان سنگینیی که بهنگام خواب شخص احساس کند بختک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبج
تصویر خبج
چوب زدن، تیز دادن، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا
تصویر خدا
نام ذات باریتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدب
تصویر خدب
گولی، شتابزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن، بی حسی پرده، چادر پرده، چادر بی حس بی حس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خده
تصویر خده
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدع
تصویر خدع
اژدهای حیله گری و مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدف
تصویر خدف
بناز زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدک
تصویر خدک
حاکم، رئیس، عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدل
تصویر خدل
پر گوشت، ستبر آگنده گوشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدم
تصویر خدم
چاکران، غلامان، خادمان، خدمتکاران، جمع خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدش
تصویر خدش
خوف، آشفتگی، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدا
تصویر خدا
اله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرج
تصویر خرج
هزینه
فرهنگ واژه فارسی سره