جدول جو
جدول جو

معنی خداوندگار - جستجوی لغت در جدول جو

خداوندگار
خداوند، خدا، ارباب، خواجه، سرور
تصویری از خداوندگار
تصویر خداوندگار
فرهنگ فارسی عمید
خداوندگار
(خُ وَ دِ)
لقب مولانا جلال الدین محمد بلخی شاعر معروف به مولوی است: خداوندگار فرمود در تفسیر این که من این را به امیر پروانه برای آن گفتم که تو اول سر، مسلمانی شدی که خود را فدای کنم. (فیه مافیه چ فروزانفر ص 4). یکی گفت که اینجا چیزی فراموش کرده ام خداوندگار فرمود که در عالم یک چیزیست که آن فراموش کردنی نیست اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آنرا فراموش نکنی. (فیه مافیه چ فروزانفر ص 14). پسر اتابک آمد. خداوندگار فرمود که پدر تو دائماًبحق مشغول است و اعتقادش غالبست و در سخنش پیداست. (فیه مافیه چ فروزانفر ص 28). گفتیم آرزو شد او را که شما را ببیند و می گفت که می خواهم که خداوندگار را بدیدمی. خداوندگار فرمود که خداوندگار را بدین ساعت نبیند. (فیه مافیه چ فروزانفر ص 35). و رجوع شود به کتاب فیه مافیه چ فروزانفر ص 37، 42، 240، 264 و 295
لغت نامه دهخدا
خداوندگار
(خُ وَ)
خالق. صانع عالم. (ناظم الاطباء). خدا. اﷲ:
رضا ده بفرمان حق بنده وار
که چون او نبینی خداوندگار.
سعدی (بوستان).
ز محرمان سراپردۀ وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم.
حافظ.
، والی. (زمخشری). هر شخص بزرگوار. بیگ. رئیس. سرور، مولا. (ناظم الاطباء). خواجه. آقا:
کار خداوندگار خود نکند
بلکه همی کار پیشکار کند.
ناصرخسرو.
امیر اسماعیل گفت:این نکنم چکنم و بنده را با خداوندگار خویش جز این معامله نشاید کردن. (تاریخ بخارای نرشخی).
کاری کنم که باز خداوند دل شوم
دارم بنظم مدح خداوندگار دل.
سوزنی.
بزرگترین حسرتی روز قیامت آن بود که یکی بندۀ صالح را به بهشت برند و خداوندگار فاسقش را به دوزخ. (گلستان سعدی).
سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
فخر بود بنده را داغ خداوندگار.
سعدی (طیبات).
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رای خداوندگار اوست.
سعدی (بدایع).
خداوندگاری که عبدی خرید
بدارد فکیف آنکه عبد آفرید.
سعدی (بوستان).
ترا نیست آن تکیه بر کردگار.
که مملوک را بر خداوندگار.
سعدی (بوستان).
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را بعفو و لطف خداوندگار بخش.
حافظ.
، صاحب. (حبیش تفلیسی) (ناظم الاطباء). مالک:
زیانی که آمد بر آن کشتمند
شمارش بیاید گرفتن که چند
ز خسرو زیان باز باید ستد
اگرچه زیانست صد بار صد
درمهای گنجی بر آن کشت زار
بریزند پیش خداوندگار.
فردوسی.
، موجد. مخترع. درست کننده هر چیزی، پادشاه. (ناظم الاطباء). سلطان: اسحاق بن احمد برسید و از اسب فرونیامد. امیر اسماعیل گفت: یا فلان ! خداوندگار خویش را فرونایی و دشنامش داد. (تاریخ بخارای نرشخی)
لغت نامه دهخدا
خداوندگار
(خُ وَ دِ)
شهرستانی است بزرگ از سرزمین آناطولی و بسبب استعداد طبیعی و نزدیک بودن بپایتخت دولت عثمانی و این که دولت عثمانی نخستین بار در این شهر تشکیل شد، دارای اهمیت بسزا می باشد. وجه تسمیۀ آن بواسطۀ نام سومین پادشاه عثمانی خداوندگار غازی سلطان مراد است. این ولایت در شمال باختری شبه جزیره آناطولی و غرب آنکارا و شرق قونیه و ساحل دریای سفید و دریای سیاه و بحر مرمره قرار دارد و مساحت آن در حدود 74792 میلیون گز مربع میباشد. زمینهای خداوندگار از درّه و کوه وبیابان تشکیل شده و از زیباترین نقاط جهان است. بلندترین کوه آن، کوه کشیش است که از سطح دریا 2500 گز ارتفاع دارد و سراسر سال از برف پوشیده شده است. مهمترین رود آن رود سگاریاست که پس از گذشتن از آنکارا و دیگر نقاط و پیوستن به رودهای چندی به دریای سیاه می ریزد. پس از آن، رود بیوک مندرس (مندرس بزرگ) است که با سیراب کردن زمینهای اطراف به دریای سفید داخل میشود. خاک این سرزمین بسیار سبز و خرم و حاصل خیز و دارای آبهای معدنی فراوان می باشد. محصولات عمده آن میوه، مخصوصاً هلو، توت، انگور، حبوبات، ابریشم، خشخاش و پنبه است. آب و هوای خداوندگار بطور کلی معتدل و سالم، ولی در مناطق کوهستانی زمستانها بسیار سرد است. در خلال تاریخ هر بخشی و حکومتی از این سرزمین تحت استیلای دولت قرار گرفته است، چنانکه مدتها دولت ایران و روم در آن فرمانروایی داشته اند و پس از تقسیم روم نیز جزء روم شرقی گردید. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
خداوندگار
(خُ وَ دِ)
لقب پادشاهان عثمانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خداوندگار
مالک، صاحب
تصویری از خداوندگار
تصویر خداوندگار
فرهنگ فارسی معین
خداوندگار
آقا، ارباب، خواجه، سرور، مخدوم، مولا، صاجب، مالک، پادشاه، خدایگان، سلطان
متضاد: بنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خداوندگاری
تصویر خداوندگاری
بزرگی، بزرگ بودن، سروری، توانایی، شوکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
عنوان هر یک از پادشاهان عثمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوندگار
تصویر خاوندگار
خداوندگار، خداوند، خدا، ارباب، خواجه، سرور
فرهنگ فارسی عمید
(خُنْدْ / خُنْ دِ)
مخفف خداوندگار. خواندگار. خاوندگار. خونگار. خوندکار. (یادداشت مؤلف) ، لقبی است که ایرانیان بپادشاهان عثمانی بزمان صفویه می داده اند. خوندکار. (یادداشت مؤلف). (ناظم الاطباء) ، خداوند. خوندکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دِ)
مخفف خداوندگار. خواندگار است که لقب عام سلاطین عثمانی است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ)
مخفف خداوندزاده. زادۀ خداوند. بزرگزاده. مهترزاده. شاهزاده. ملک زاده. امیرزاده. (ناظم الاطباء). رجوع به خداوندزاده شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دِ)
مخفف خداوندگار است که صاحب و بزرگ باشد. (از برهان قاطع) ، حکمران. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
این چنین سوزان و گرم آخر مکار
مشورت کن با یکی خاوندگار.
مولانا (از فرهنگ ضیاء).
، لقب پادشاهان روم. (انجمن آرای ناصری (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا وَ)
خواندگار. خونگار. لقب عام سلاطین عثمانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نام دریاچه ای در جنوب شرقی ولایت خداوندگار ملحق بناحیت قره حصار. طول او از مشرق بمغرب ده و عرض آن از شمال بجنوب هشت هزار گز است و در نقشه ها بغلط نام آنرا ابر نوشته اند
اسم کوهی بحجاز. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاوندگار
تصویر خاوندگار
مخفف خداوندگار است که صاحب و بزرگ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندگار
تصویر خواندگار
مالک صاحب، پادشاه، خدا ا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداوند گار
تصویر خداوند گار
مالک صاحب، پادشاه، خدا ا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
مخدوم خداوند گار سرور، عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوندگار
تصویر خاوندگار
((وَ))
خداوندگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
((خُ دِ))
مخدوم، خداوندگار، سرور، عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان
فرهنگ فارسی معین
خدا، خداوندگار، خالق، ایزد، یزدان، پروردگار
متضاد: بنده، مخلوق
فرهنگ واژه مترادف متضاد