خدای ناکرده. خدای ناخواسته. خدا نکند که چنین شود: ز جذب دوستداریهای من در نیم ره ماند خداناکرده از طاق دل من گر کسی افتد. بوعلی (از آنندراج). نمیدانم بعکس خود چه رو بنماید از خجلت خداناکرده گر افتم ز چشم همنشین خود. خالص (از آنندراج). مرا با آنکه در خوابست بخت بد به این روزم خداناکرده گر بیدار می بودی چه می کردم. اشرف (از آنندراج)
خدای ناکرده. خدای ناخواسته. خدا نکند که چنین شود: ز جذب دوستداریهای من در نیم ره ماند خداناکرده از طاق دل من گر کسی افتد. بوعلی (از آنندراج). نمیدانم بعکس خود چه رو بنماید از خجلت خداناکرده گر افتم ز چشم همنشین خود. خالص (از آنندراج). مرا با آنکه در خوابست بخت بد به این روزم خداناکرده گر بیدار می بودی چه می کردم. اشرف (از آنندراج)
زبون کرده. ذلیل کرده. مقهورکرده. (یادداشت بخط مؤلف) : چون دل لشکر ملک نگاه ندارد درگه ایوان چنانکه درگه میدان کار چو پیش آیدش بود که بمیدان خواری بیند ز خوارکردۀ ایوان. ابوحنیفۀ اسکافی. ، نرم کرده. ژولیدگی برطرف کرده با زدن به شانه مو را
زبون کرده. ذلیل کرده. مقهورکرده. (یادداشت بخط مؤلف) : چون دل لشکر ملک نگاه ندارد درگه ایوان چنانکه درگه میدان کار چو پیش آیدش بود که بمیدان خواری بیند ز خوارکردۀ ایوان. ابوحنیفۀ اسکافی. ، نرم کرده. ژولیدگی برطرف کرده با زدن به شانه مو را