جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدان لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بدند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را برد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مِثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدانِ لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مِثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بُدَند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را بَرَد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
صاحب فرهنگ لسان العجم (شعوری) گوید که لقب شاهان باستانی است از کیومرث تا گشتاسپ شاه، (شعوری ج 1ص 321)، اما این سخن بر اساسی نیست و ظاهراً قسمت اول کلمه پیشدادان یا پیشدادیان یعنی ’پیش’ در مأخذ نقل لغت محذوف گشته بوده است و شعوری جزء دوم را که ’دادان’ باشد مستقل پنداشته و به معنی پادشاهان باستانی ایران گرفته و سپس اشتباه دیگری نیز مرتکب گشته و سلسلۀ کیانیان را به پیشدادیان منضم ساخته است
صاحب فرهنگ لسان العجم (شعوری) گوید که لقب شاهان باستانی است از کیومرث تا گشتاسپ شاه، (شعوری ج 1ص 321)، اما این سخن بر اساسی نیست و ظاهراً قسمت اول کلمه پیشدادان یا پیشدادیان یعنی ’پیش’ در مأخذ نقل لغت محذوف گشته بوده است و شعوری جزء دوم را که ’دادان’ باشد مستقل پنداشته و به معنی پادشاهان باستانی ایران گرفته و سپس اشتباه دیگری نیز مرتکب گشته و سلسلۀ کیانیان را به پیشدادیان منضم ساخته است
دهی است از دهستان جی بخش حومه شهرستان اصفهان واقع در 7 هزارگزی خاور اصفهان و یک هزارگزی شوسۀ سابق یزد به اصفهان و 650 تن سکنه دارد، آب آن از زاینده رود و راه آنجا ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان جی بخش حومه شهرستان اصفهان واقع در 7 هزارگزی خاور اصفهان و یک هزارگزی شوسۀ سابق یزد به اصفهان و 650 تن سکنه دارد، آب آن از زاینده رود و راه آنجا ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است جزء دهستان حسن آباد، بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در بیست وسه هزارگزی باختری کلیبر و بیست وسه هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر. کوهستانی، و معتدل و مایل بگرمی و مالاریائی است. دارای 253تن سکنه میباشد آب آن از رود خانه الجیاو و چشمه است و محصول آن غلات و میوه است و دارای جنگل میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی، گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان حسن آباد، بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در بیست وسه هزارگزی باختری کلیبر و بیست وسه هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر. کوهستانی، و معتدل و مایل بگرمی و مالاریائی است. دارای 253تن سکنه میباشد آب آن از رود خانه الجیاو و چشمه است و محصول آن غلات و میوه است و دارای جنگل میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی، گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
بصیغۀ تثنیه، دو بداد که بر پشت ستور بندند تا ریش نگردد. (ناظم الاطباء). هر دو طرف زین و کوسۀ (ظ:کوهۀ) اسپ. بدیدان. (کشف اللغات از آنندراج). و رجوع به بداد شود، برای آن. به خاطر آن. بسبب آن. به آن سبب. تا آنکه: که افراسیاب آن بداندیش مرد بسی پند بشنید و سودش نکرد بدان تا چنین روزش آید بسر شود پادشاهیش زیر و زبر. فردوسی. نه بگریست بر وی کسی هیچ زار بدان کش بدی بود آیین و کار. فردوسی. به مصر اندرون بود یکسال شاه بدان تا بیاسود شاه و سپاه. فردوسی. همی خواهداز شاه ایران نبرد بدان تا کند روز ما پر ز گرد. فردوسی. بدان زایند مردم تا که میرند بدان کارند تابکنند دارا. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ذوالقرنین بدان گفتند او را که دو گیسو بر پشت فروگذاشته بود. (مجمل التواریخ). و رجوع به آن شود. - بدانسان (به + آن + سان) ، بدانگونه. چنان. (یادداشت مؤلف) : به بهمن چنین گفت بر دست راست بیارای جایش بدانسان که خواست. فردوسی. تهمتن گز اندر کمان راند زود بدانسان که سیمرغ فرموده بود. فردوسی. - بدانگونه (به + آن + گونه) ، به آن گونه. به آن طور. (از آنندراج). بدانسان. چنان. (یادداشت مؤلف). - بدانگه (به + آن + گه) ، آن زمان. آن وقت. (یادداشت مؤلف) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور
بصیغۀ تثنیه، دو بداد که بر پشت ستور بندند تا ریش نگردد. (ناظم الاطباء). هر دو طرف زین و کوسۀ (ظ:کوهۀ) اسپ. بَدیدان. (کشف اللغات از آنندراج). و رجوع به بَداد شود، برای آن. به خاطر آن. بسبب آن. به آن سبب. تا آنکه: که افراسیاب آن بداندیش مرد بسی پند بشنید و سودش نکرد بدان تا چنین روزش آید بسر شود پادشاهیش زیر و زبر. فردوسی. نه بگریست بر وی کسی هیچ زار بدان کش بدی بود آیین و کار. فردوسی. به مصر اندرون بود یکسال شاه بدان تا بیاسود شاه و سپاه. فردوسی. همی خواهداز شاه ایران نبرد بدان تا کند روز ما پر ز گرد. فردوسی. بدان زایند مردم تا که میرند بدان کارند تابکنند دارا. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ذوالقرنین بدان گفتند او را که دو گیسو بر پشت فروگذاشته بود. (مجمل التواریخ). و رجوع به آن شود. - بدانسان (به + آن + سان) ، بدانگونه. چنان. (یادداشت مؤلف) : به بهمن چنین گفت بر دست راست بیارای جایش بدانسان که خواست. فردوسی. تهمتن گز اندر کمان راند زود بدانسان که سیمرغ فرموده بود. فردوسی. - بدانگونه (به + آن + گونه) ، به آن گونه. به آن طور. (از آنندراج). بدانسان. چنان. (یادداشت مؤلف). - بدانگه (به + آن + گه) ، آن زمان. آن وقت. (یادداشت مؤلف) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور
چیزی که خدا بخشنده است و کس را در آن دخلی نباشد. (آنندراج). فطری. جبلی. موهوبی: گفت کافر خدای داد بمن این خداداد شاد باد بمن. نظامی. خوب رویان جهانی همه زیور بستند دلبرماست که با حسن خداداد آمد. حافظ (از آنندراج). چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ز طوق قمریان خلخال داده سرو آزادش. صائب (از آنندراج). - امثال: خریت بهرۀ خداداد است
چیزی که خدا بخشنده است و کس را در آن دخلی نباشد. (آنندراج). فطری. جبلی. موهوبی: گفت کافر خدای داد بمن این خداداد شاد باد بمن. نظامی. خوب رویان جهانی همه زیور بستند دلبرماست که با حسن خداداد آمد. حافظ (از آنندراج). چه سازد صنعت مشاطه با حسن خدادادش ز طوق قمریان خلخال داده سرو آزادش. صائب (از آنندراج). - امثال: خریت بهرۀ خداداد است
دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در پانزده هزارگزی جنوب رودسر و سه هزارگزی رحیم آباد، کوهستانی و معتدل و مرطوب، آب آن از چشمه و محصول آن لبنیات، شغل اهالی گله داری، راه آنجا مالرو است این ده از دو محله بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در پانزده هزارگزی جنوب رودسر و سه هزارگزی رحیم آباد، کوهستانی و معتدل و مرطوب، آب آن از چشمه و محصول آن لبنیات، شغل اهالی گله داری، راه آنجا مالرو است این ده از دو محله بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن
معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن