بصیغۀ تثنیه، دو بداد که بر پشت ستور بندند تا ریش نگردد. (ناظم الاطباء). هر دو طرف زین و کوسۀ (ظ:کوهۀ) اسپ. بدیدان. (کشف اللغات از آنندراج). و رجوع به بداد شود، برای آن. به خاطر آن. بسبب آن. به آن سبب. تا آنکه: که افراسیاب آن بداندیش مرد بسی پند بشنید و سودش نکرد بدان تا چنین روزش آید بسر شود پادشاهیش زیر و زبر. فردوسی. نه بگریست بر وی کسی هیچ زار بدان کش بدی بود آیین و کار. فردوسی. به مصر اندرون بود یکسال شاه بدان تا بیاسود شاه و سپاه. فردوسی. همی خواهداز شاه ایران نبرد بدان تا کند روز ما پر ز گرد. فردوسی. بدان زایند مردم تا که میرند بدان کارند تابکنند دارا. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ذوالقرنین بدان گفتند او را که دو گیسو بر پشت فروگذاشته بود. (مجمل التواریخ). و رجوع به آن شود. - بدانسان (به + آن + سان) ، بدانگونه. چنان. (یادداشت مؤلف) : به بهمن چنین گفت بر دست راست بیارای جایش بدانسان که خواست. فردوسی. تهمتن گز اندر کمان راند زود بدانسان که سیمرغ فرموده بود. فردوسی. - بدانگونه (به + آن + گونه) ، به آن گونه. به آن طور. (از آنندراج). بدانسان. چنان. (یادداشت مؤلف). - بدانگه (به + آن + گه) ، آن زمان. آن وقت. (یادداشت مؤلف) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور