جدول جو
جدول جو

معنی خدا - جستجوی لغت در جدول جو

خدا
آنکه همۀ موجودات و کائنات را آفریده و معبود یکتا است، الله، خداوند، صاحب و مالک، فرمانروا، امیر، حاکم، پادشاه
تصویری از خدا
تصویر خدا
فرهنگ فارسی عمید
خدا
(خَ)
نام موضعی است. (منتهی الارب). یاقوت آن را بنقل از عمرانی ذکر می کند
لغت نامه دهخدا
خدا
(خَ)
کرمها که با سرگین ستور برآیند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خدا
نام ذات باریتعالی
تصویری از خدا
تصویر خدا
فرهنگ لغت هوشیار
خدا
((خُ))
آفریننده جهان، مالک، صاحب
تصویری از خدا
تصویر خدا
فرهنگ فارسی معین
خدا
اله
تصویری از خدا
تصویر خدا
فرهنگ واژه فارسی سره
خدا
آفریدگار، الله، اهورامزدا، ایزد، پروردگار، خالق، خداوند، دادار، رب، کردگار، یزدان
متضاد: بنده، عبد، مخلوق، سلطان، پادشاه، امیر، خدیو، مالک، صاحب، استاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خدا
دادار، خدا آفریدگار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خداع
تصویر خداع
فریبکار، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خداع
تصویر خداع
حیله گری، فریبکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدام
تصویر خدام
خادم ها، خدمت کننده ها، خدمتگزارها، نوکرها، خدمتکارها، کنایه از مطیع ها، جمع واژۀ خادم
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
قلعتی بعربستان بوده است که از آنجا تا صنعاء یک روز راه فاصله داشته بعضی آن را ’ذوالخدار’و جز آن آورده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
آلتی است که دجر را با لومه جمع میکند. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ابن قتاده بن ربیعه بن مطرف بن حارث بن زید بن عبید بن زید انصاری اوسی... هشام بن کلبی و ابوعبیده می گویند: او واقعۀ بدر را دید و در واقعۀ احد بشهادت رسید. (از اصابه قسم 1 ص 105)
ابن عیاش انصاری عجلی... ابن اسحاق او را در جزء کسانی که به یمامه شهادت یافته اند، نام برده و ابن فتحون نیز این مطلب را استدراک کرده است. (از اصابه قسم 1 ص 105)
ابن محمد. وی نوادۀ خداش الدارمی است. (از لسان المیزان ج 2 ص 395)
ابن حمید. وی از شاعران عرب بوده است. (از منتهی الارب)
ابن عیاش عبدی، مکنی به ابومحل. وی از تابعان بود
ابن بشر بن لبید ملقب به بعیث مجاشعی. از خطباء و شاعران عرب بود. جاحظ درباره او می گوید: وی اخطب بنی تمیم است، بشرط آنکه قناه از آنها گرفته شود. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 288). رجوع شود به موشح ص 164 و 165
لغت نامه دهخدا
(خَدْ دا)
سخت مکار. حیله باز مشهور. (از ناظم الاطباء). سخت فریبنده. زراق، سال کم حاصل، مأیوس کننده مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُدْ دا)
جمع واژۀ خادع
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خدله. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). رجوع به خدل و خدله شود، جمع واژۀ خدل. (متن اللغه). رجوع به خدل شود. صاحب متن اللغه می گوید: خدل و خدله بر کسی که ساق پا یا بازوانش پر باشد، اطلاق می شود و گاه درباره زن یا مرد چاق و پر نیز بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(خُدْ دا)
جمع واژۀ خادم. (غیاث اللغات) ، خدمه. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از قاموس). خادمان. چاکران. خدمتگاران. (از آنندراج) :
ای بس ملکان را که او فروخورد
با ملکت و با چاکران و خدام.
ناصرخسرو.
ببزمگاه تو شاهان و خسروان خدام
برزمگاه توخانان و ایلکان حجاب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خدمه و خدمه، دوال سطبر تافته شده مانند حلقه که بر خرده گاه شتر بسته پاافزار شتر را بدان محکم کنند و حلقه قوم و پای برنجن و ساق را گویند. (از آنندراج). رجوع به خدمه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طَمْ مُ)
مصدر دیگر مخادنه است و مخادنه، مصاحبت و مصادقت است. رجوع به مخادنه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دْ دا)
جمع واژۀ خد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء). رجوع به خد در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ د دا)
ابن عامر. وی مردی عرب و از قبیلۀ اسد بن خزیمه بوده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
در تداول مردم گیلان، خدا، شاه. (یادداشت بخط مؤلف) : اولاد ماهویه مروزی (= ماهوی سوری) قاتل یزدجرد سوم را الی یومنا هذا خداه کشان می نامند. (تاریخ حمزۀ اصفهانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
اله. (مهذب الاسماء). الله. خدا. (ناظم الاطباء). کلمه خدای صورت دیگریست برای خدا و بهمان معنی و اطلاق است. رجوع به خدا و ترکیبات آن شود: تا آنگه که بگویند که خدای عزوجل یکی است و بجز او خدای نیست، چون بگویندتیغ از گردن ایشان بیوفتاد. (ترجمه تفسیر طبری).
اگر به نبودی سخن از خدای
نبی کی بدی نزد ما رهنمای.
فرخی.
بدان رسید که بر ما و بنده بودن ما
خدای وار همی منتی نهد هر خس.
عسجدی.
چون خدای...بدان آسانی تخت ملک بما داد، اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم. (تاریخ بیهقی).
خدای دانی خلق خدای را مآزار.
ناصرخسرو.
بر زبان شیخ رفت که الحمدالله رب العالمین کارهای ما خدای سان باشد. (اسرار التوحید).
خدای داند کز خجلت تو بادل خویش
که تابمقطع شعر آمدستم از مبدا
همی چه گفتم گفتم که زیره و کرمان
همی چه گفتم گفتم که بصره و خرما.
انوری (از شرفنامۀ منیری).
- خدای آباد، کنایه از مدینه فاضلۀ خیالیست که در آن احکام الهی بی چون و چرا و صددرصد و از روی رغبت اجراء میشود:
در خدای آباد یابی امر و نهی و دین و کفر
و احمد مرسل خدای آباد را بس پادشا.
سنائی.
- خدای آزمائی:
پذیریم هرچ آن خدائی بود
خصومت خدای آزمائی بود.
نظامی.
- خدای آفرید، آفریدۀ خدا:
جز آن را که باشد خدای آفرید
کس از رستنیها گیاهی ندید.
- خدای آورد،: بعضی از قیلان ایشان... بدست آوردند و بعضی بطوع با مرابط سلطان می آمدند و ایشان را خدای آورد نام نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 419).
- خدایا، ای خدای. اللهم. (از ناظم الاطباء). الهی. ربی. (یادداشت بخط مؤلف). پروردگار را:
خدایا راست گویم فتنه از تو است
ولی از ترس نتوانم چغیدن
لب و دندان ترکان ختا را
بدین خویی نبایست آفریدن
که از دست لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب باید گزیدن
اگر ریگی بکفش خود نداری
چرا بایست شیطان آفریدن.
ناصرخسرو.
- خدایان، آلهه. قصد از ذکر این لفظ رؤسا و قضات قوم می باشد، زیرا که ایشان از جانب خدا قضاوت می نمودند. (از قاموس کتاب مقدس).
- خدایان خدا، رب الارباب. (یادداشت بخط مؤلف).
- خدای باقی (به اضافه) ، خداوند لایزال:
رحمت صفت خدای باقی است
وآن را که خدای برگزیند.
سعدی (قطعات).
- خدای بر تو، کلمه قسم مانند تو و خدا. (از ناظم الاطباء). در مورد قسم گویند: مثل تو و خدا. (آنندراج) :
تو و کرشمۀ ما و دل جفا بردار
خدای بر تو که جور آنقدر که بتوانی.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
- خدای را، برای خدای. عبارتی است که قسم را به بکار است: خدای را این امیر جلیل شهاب بن اثیر. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 443)
لغت نامه دهخدا
(خَدْ دا)
چابک و چالاک در خدمت. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام اسپ قتال کلابی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خداب
تصویر خداب
کذاب، دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدات
تصویر خدات
آقا، برتر، بزرگتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداد
تصویر خداد
جمع خد، دیم ها رخساره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداع
تصویر خداع
سخت مکار، حیله باز، مشهور، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدام
تصویر خدام
خدمتگزاران، خدمتکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدان
تصویر خدان
جمع خد، دیم ها رخساره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدای
تصویر خدای
آفریدگار جهان ا، مالک صاحب، جمع خدایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداع
تصویر خداع
((خِ))
فریبکاری، فریب آوری. خداع (خ دّ) فریبکار، فریفتار، سخت مکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدام
تصویر خدام
((خُ دّ))
جمع خادم، خدمتکاران، خدمتگزاران
فرهنگ فارسی معین