- خجاره
- اندک، کم، قلیل
معنی خجاره - جستجوی لغت در جدول جو
- خجاره
- کم، اندک مثلاً در مدتی خجاره
- خجاره ((خَ یا خُ رِ))
- اندک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پاداش عمل
کرایه
جمع حجر سنگها
پرده نشینی
گول نادان
مزد نگهبانی، پیمان، زینهار (امان)، نگهبانی
تره سبز
دور ریختنی، فرومایه (خشار برابربا رفته یا روفته و پیراسته پارسی است)
گمراهی ویزار ویزایش زیانمندی، گمراهی
میکده
خوردنی، طعامی که مقوی بدن شود، در ترکیب بمعنی (خوارنده) (خورنده) آید: شرابخواره میخواره
هر چیز لطیف و ظریف و برگزیده منتخب
اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته اسب تخاری. توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجمه گرجی آمده در چاپهای فارسی منظومه مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (تجاره) تحریف شده
حجر، سنگ، طلا و نقره
جست و چالاک، چابک و زرنگ، برای مثال فلک روغنگری گشته ست بر ما / به کار خویش در جلد و خباره (ناصر خسرو - ۴۶۰)
گزیده، پسندیده، انتخاب شده. گزینه
کره اسب، برای مثال آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی - ۳۰۷) ، بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته اند، منسوب به تخارستان مثلاً اسب تخاری
بلند آواز و بیشرم، زن بد و حیا، غوغا، سلیطه و بدزبان
ملک یا مالی را به مدت معینی در اختیار کسی گذاشتن در برابر دریافت بهای تعیین شده، بهای تعیین شده در برابر استفاده از ملک یا مال که به صاحب آن پرداخت می شود
شیار برجستۀ عمودی یا مارپیچ روی ستون های استوانه ای ساختمان ها
جر دهنده، کسره دهنده
سنگ سخت، سنگ خارا
خارا، برای مثال ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت / حوالۀ سر دشمن به سنگ خاره کنم (حافظ - ۷۰۰) ، به دندان مزد از او خواهم قمیصی / اگر اطلس بود یا خاره یا خز (سوزنی) پتکی که آهنگران با آن آهن بر روی سندان می کوبند، برای مثال به زیر ضربت شمشیر و گرزشان گفتی / که آبگینه و موم است خاره و سندان (عبدالواسع جبلی - ۳۹۲)