مجلس سوگواری و یادبودی که پس از مردن کسی برای او برپا می کنند، پایان، انجام، آخر، به پایان رسیدن، پایان یافتن، تمام شدن، کنایه از قرآن یا دعایی که تمامی آن در یک مجلس خوانده می شود، بسیار زرنگ و حقه باز مثلاً ختم روزگار، مهر کردن نامه یا چیز دیگر ختم قرآن: تلاوت قرآن از ابتدا تا انتها
مجلس سوگواری و یادبودی که پس از مردن کسی برای او برپا می کنند، پایان، انجام، آخر، به پایان رسیدن، پایان یافتن، تمام شدن، کنایه از قرآن یا دعایی که تمامی آن در یک مجلس خوانده می شود، بسیار زرنگ و حقه باز مثلاً ختم روزگار، مهر کردن نامه یا چیز دیگر ختم قرآن: تلاوت قرآن از ابتدا تا انتها
مهر کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از منتهی الارب) ، پوشانیدن دهان ظرف غذا یا شراب بگل یا موم تا نه از آن چیزی خارج شود و نه بدان چیزی داخل. منه: لیسقون من رحیق مختوم. (از معجم الوسیط) ، مهر کردن نامه. امضاء کردن نامه با انگشتری. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). منه: ختم الکتاب و علی الکتاب، مهر نهادن بر دل کسی تا فهم نکند بچیز و بر نیاید از آن چیزی. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) : ختم اﷲ علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه. (قرآن 7/2) ، رسیدن به آخر چیزی (از منتهی الارب). و چون: هذاالمرهم... دواء ’نافعاً’... فی ختم الجراحات و ادمالها. (ابن البیطار) ، تمام گردانیدن و تمام خواندن آن. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). منه: ختم الکتاب و نحوه، تمام گردانیدن. و خواندن همه قرآن. (دهار) (زوزنی) : ختم القرآن، بستن در خود بر دیگری. اعراض کردن. رو نشان ندادن. (از معجم الوسیط). منه: ختم بابه علی فلان، ای اعرض عنه. (از متن اللغه) ، برگزیدن کسی بر دیگری. برکشیدن. در خانه خود بر دیگری گشودن. منه: ختم بابه له، ای آثره علی غیره. (از معجم الوسیط) (متن اللغه) ، آب نخستین بکشت دادن. اولین آب بزراعت دادن. پس از تخم افکندن اولین آب به روی کشت بستن. (از معجم الوسیط) (متن اللغه). منه: ختم الزرع، گرد آوردن زنبوران اندک موم رقیق تراز موم لانه و مالیدن وی بر لانه. (از منتهی الارب)
مهر کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از منتهی الارب) ، پوشانیدن دهان ظرف غذا یا شراب بگل یا موم تا نه از آن چیزی خارج شود و نه بدان چیزی داخل. منه: لیسقون من رحیق مختوم. (از معجم الوسیط) ، مهر کردن نامه. امضاء کردن نامه با انگشتری. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). منه: ختم الکتاب و علی الکتاب، مهر نهادن بر دل کسی تا فهم نکند بچیز و بر نیاید از آن چیزی. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) : ختم اﷲ علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه. (قرآن 7/2) ، رسیدن به آخر چیزی (از منتهی الارب). و چون: هذاالمرهم... دواء ’نافعاً’... فی ختم الجراحات و ادمالها. (ابن البیطار) ، تمام گردانیدن و تمام خواندن آن. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). منه: ختم الکتاب و نحوه، تمام گردانیدن. و خواندن همه قرآن. (دهار) (زوزنی) : ختم القرآن، بستن در خود بر دیگری. اعراض کردن. رو نشان ندادن. (از معجم الوسیط). منه: ختم بابه علی فلان، ای اعرض عنه. (از متن اللغه) ، برگزیدن کسی بر دیگری. برکشیدن. در خانه خود بر دیگری گشودن. منه: ختم بابه له، ای آثره علی غیره. (از معجم الوسیط) (متن اللغه) ، آب نخستین بکشت دادن. اولین آب بزراعت دادن. پس از تخم افکندن اولین آب به روی کشت بستن. (از معجم الوسیط) (متن اللغه). منه: ختم الزرع، گرد آوردن زنبوران اندک موم رقیق تراز موم لانه و مالیدن وی بر لانه. (از منتهی الارب)
دهی است از دهستان سربنان بخش زرند کرمان واقع در 52 هزارگزی شمال خاوری زرند و هشتهزارگزی خاور راه مالرو زرند- راور. این ناحیه کوهستانی و سردسیر دارای شصت سکنه میباشد که فارسی زبانند. آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و حبوبات است اهالی به کشاورزی گذران میکنند و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج هشتم)
دهی است از دهستان سربنان بخش زرند کرمان واقع در 52 هزارگزی شمال خاوری زرند و هشتهزارگزی خاور راه مالرو زرند- راور. این ناحیه کوهستانی و سردسیر دارای شصت سکنه میباشد که فارسی زبانند. آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و حبوبات است اهالی به کشاورزی گذران میکنند و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج هشتم)
جمع واژۀ ختام که جای پیوند مفاصل اسب است. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، جمع واژۀ ختام و آن گلی است که بدان نامها مهر کنند. (از متن اللغه)
جَمعِ واژۀ خِتام که جای پیوند مفاصل اسب است. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، جَمعِ واژۀ خِتام و آن گلی است که بدان نامها مهر کنند. (از متن اللغه)
بپایان بردن. منتهی کردن. اختتام. تمام کردن. به آخر رساندن. به انتهاء رسانیدن: و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد. (نوروزنامۀ خیام نیشابوری). رو که جهان ختم کرده بر تو جهان داشتن. خاقانی. سعدیا قصه ختم کن به دعا ان خیرالکلام قل و دل. سعدی. تمام ذکر تو ناکرد ختم خواهم کرد. سعدی. ختم سخن بدین دو بیت کردیم. (گلستان). ، تکمیل کردن. کامل نمودن
بپایان بردن. منتهی کردن. اختتام. تمام کردن. به آخر رساندن. به انتهاء رسانیدن: و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد. (نوروزنامۀ خیام نیشابوری). رو که جهان ختم کرده بر تو جهان داشتن. خاقانی. سعدیا قصه ختم کن به دعا ان خیرالکلام قل و دل. سعدی. تمام ذکر تو ناکرد ختم خواهم کرد. سعدی. ختم سخن بدین دو بیت کردیم. (گلستان). ، تکمیل کردن. کامل نمودن
یک دور قرآن را از اول به آخر خواندن. یک دور قرآن تمام کردن. یکبار همه قرآن را از بدء تا آخر خواندن. قرائت قرآن را بپایان بردن. (یادداشت بخط مؤلف). نیکخواهانش گفتند که ختم قرآن کن. (گلستان). عابدی را گویند که شبی ده من طعام خوردی و تا صبح نخفتی و ختم قرآن کردی. (گلستان)
یک دور قرآن را از اول به آخر خواندن. یک دور قرآن تمام کردن. یکبار همه قرآن را از بدء تا آخر خواندن. قرائت قرآن را بپایان بردن. (یادداشت بخط مؤلف). نیکخواهانش گفتند که ختم قرآن کن. (گلستان). عابدی را گویند که شبی ده من طعام خوردی و تا صبح نخفتی و ختم قرآن کردی. (گلستان)
شهری است به 25 هزار و پانصدگزی جنوب غربی قریۀ چهارشنبه حکومت قیصار از توابع میمنۀ افغانستان، محل آن بین خط 63 درجه و 43 دقیقه و 48 ثانیۀ طول شرقی و خط 35 درجه و 5 دقیقه و 52 ثانیۀ عرض شمالی میباشد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
شهری است به 25 هزار و پانصدگزی جنوب غربی قریۀ چهارشنبه حکومت قیصار از توابع میمنۀ افغانستان، محل آن بین خط 63 درجه و 43 دقیقه و 48 ثانیۀ طول شرقی و خط 35 درجه و 5 دقیقه و 52 ثانیۀ عرض شمالی میباشد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
نام کوهی است در مدینه و نصر گوید: ’تخنم’ با نون کوهی است در بلاد بلحرث بن کعب و گفته اند به مدینه... طفیل بن الحارث گوید: قرحت رواحاً من أیاء عشیهً الی ان طرقت الحی فی رأس تختم. (از معجم البلدان)
نام کوهی است در مدینه و نصر گوید: ’تخنم’ با نون کوهی است در بلاد بلحرث بن کعب و گفته اند به مدینه... طفیل بن الحارث گوید: قرحت ُ رواحاً من أیاء عشیهً الی ان طرقت الحی فی رأس تختم. (از معجم البلدان)
نام گیاهی از تیره پنیرکیان با ساقه های بلند و گلهای درشت تر با خواص پنیرک. جنسی از آن ختمی درختی است که برای زینت کاشته میشود. (از گیاه شناسی برای سال اول پزشکی تألیف حسین گل گلاب)
نام گیاهی از تیره پنیرکیان با ساقه های بلند و گلهای درشت تر با خواص پنیرک. جنسی از آن ختمی درختی است که برای زینت کاشته میشود. (از گیاه شناسی برای سال اول پزشکی تألیف حسین گل گلاب)
تخلص یکی از شعرای قرن دهم هجری قمری عثمانی بوده و بیت زیر از اوست: کندم کوزم یا شیله دونر برد کرمنم چرخ فلکده کمسه یه نوبت دکر منم. (از قاموس الاعلام ترکی) سلطان حسین. املاء دیگر سلطان حسین خطی است بنا بر نقل حاشیۀ صفحه 110 مجالس النفایس امیر علیشیر نوائی از نسخۀ ج. رجوع به خطی سلطان حسین در این لغتنامه شود
تخلص یکی از شعرای قرن دهم هجری قمری عثمانی بوده و بیت زیر از اوست: کندم کوزم یا شیله دونر برد کرمنم چرخ فلکده کمسه یه نوبت دکر منم. (از قاموس الاعلام ترکی) سلطان حسین. املاء دیگر سلطان حسین خطی است بنا بر نقل حاشیۀ صفحه 110 مجالس النفایس امیر علیشیر نوائی از نسخۀ ج. رجوع به خطی سلطان حسین در این لغتنامه شود