مجلس سوگواری و یادبودی که پس از مردن کسی برای او برپا می کنند، پایان، انجام، آخر، به پایان رسیدن، پایان یافتن، تمام شدن، کنایه از قرآن یا دعایی که تمامی آن در یک مجلس خوانده می شود، بسیار زرنگ و حقه باز مثلاً ختم روزگار، مهر کردن نامه یا چیز دیگر ختم قرآن: تلاوت قرآن از ابتدا تا انتها
جَمعِ واژۀ خِتام که جای پیوند مفاصل اسب است. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) ، جَمعِ واژۀ خِتام و آن گلی است که بدان نامها مهر کنند. (از متن اللغه)
دهی است از دهستان سربنان بخش زرند کرمان واقع در 52 هزارگزی شمال خاوری زرند و هشتهزارگزی خاور راه مالرو زرند- راور. این ناحیه کوهستانی و سردسیر دارای شصت سکنه میباشد که فارسی زبانند. آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و حبوبات است اهالی به کشاورزی گذران میکنند و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج هشتم)
مهر کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از منتهی الارب) ، پوشانیدن دهان ظرف غذا یا شراب بگل یا موم تا نه از آن چیزی خارج شود و نه بدان چیزی داخل. منه: لیسقون من رحیق مختوم. (از معجم الوسیط) ، مهر کردن نامه. امضاء کردن نامه با انگشتری. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). منه: ختم الکتاب و علی الکتاب، مهر نهادن بر دل کسی تا فهم نکند بچیز و بر نیاید از آن چیزی. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) : ختم اﷲ علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه. (قرآن 7/2) ، رسیدن به آخر چیزی (از منتهی الارب). و چون: هذاالمرهم... دواء ’نافعاً’... فی ختم الجراحات و ادمالها. (ابن البیطار) ، تمام گردانیدن و تمام خواندن آن. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). منه: ختم الکتاب و نحوه، تمام گردانیدن. و خواندن همه قرآن. (دهار) (زوزنی) : ختم القرآن، بستن در خود بر دیگری. اعراض کردن. رو نشان ندادن. (از معجم الوسیط). منه: ختم بابه علی فلان، ای اعرض عنه. (از متن اللغه) ، برگزیدن کسی بر دیگری. برکشیدن. در خانه خود بر دیگری گشودن. منه: ختم بابه له، ای آثره علی غیره. (از معجم الوسیط) (متن اللغه) ، آب نخستین بکشت دادن. اولین آب بزراعت دادن. پس از تخم افکندن اولین آب به روی کشت بستن. (از معجم الوسیط) (متن اللغه). منه: ختم الزرع، گرد آوردن زنبوران اندک موم رقیق تراز موم لانه و مالیدن وی بر لانه. (از منتهی الارب)