جدول جو
جدول جو

معنی ختایلو - جستجوی لغت در جدول جو

ختایلو
(خِ لُ)
دهی است از دهستان باراندوز چای بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 13500 گزی جنوب ارومیه و 5500 گزی باختر شوسۀ ارومیه. مهاباد. این ناحیه در درۀ معتدل قرار دارد و آب و هوایش مالاریایی و دارای 127 تن سکنه میباشد مردم آنجا ترک زبانند. آب آن از باراندوز چای و محصولاتش، غلات، توتون، انگور، چغندر و حبوبات است اهالی بکشاورزی گذران میکند و از صنایع دستی جوراب می بافند. راه آنجا ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خصایل
تصویر خصایل
خصلت ها، صفت ها، خصوصیت ها، ویژگی ها، خوها، عادت ها، جمع واژۀ خصلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تایله
تصویر تایله
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تاه، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابلو
تصویر تابلو
پرده ای که روی آن تصویر کسی، چیزی یا منظره ای را ترسیم کرده باشند
صفحۀ فلزی یا چوبی که که بر سر در مکان ها، گذرگاه ها، فروشگاه ها و مؤسسه ها نصب می کنند و نام یا اطلاعات دیگری راجع به آن محل را بر روی آن درج می نمایند
کنایه از انگشت نما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، انگشت کش، شهره، انگشت نشان، مشارٌ بالبنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختایی
تصویر ختایی
از مردم ختا، طرحی به شکل گل، غنچه، شاخه، برگ و خطوط منحنی که در هنرهای تزئینی مانند قالی، کاشی و تذهیب به کار می رود، نوعی آجر، کوچک تر از آجر نظامی، پرورش یافته یا تهیه شده در ختا مثلاً آهوی ختایی
فرهنگ فارسی عمید
از سازهای ضربی چین و هند، طبلی است از یک استوانۀ چوبی مجوف که دو طرف آنرا پوست کشند و آنرا به اندازه های مختلف سازند، رجوع به مجلۀ موسیقی شمارۀ 29 دورۀ سوم بهمن 1337 هجری شمسی ص 38 شود
لغت نامه دهخدا
پدر امیر ارغون از قبیلۀ ’اویرات’ و امیر هزار بوده و قبیلۀ اویرات در میان مغول از قبایل مشهور است و اکثراً از اولاد و احفاد چنگیزخان باشند، رجوع به جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 242 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 132 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، بنشن و میوه. شغل اهالی زراعت، قالیچه و گلیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دهی است از دهستان گاوگان واقع در بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. این محل در نه هزارگزی باختر دهخوارقان و 2 هزارگزی شوسۀ مراغه بدهخوارقان در مسیر راه آهن قرار دارد. (راه آهن مراغه به تبریز). خاصلو ناحیه ای است جلگه ای با هوای معتدل و 274 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و شغلشان زراعت و گله داری میباشد. آب آنجا از چشمه و محصولات آن غلات و بادام وکنجد است. و راه ارابه رو میباشد. این ده بنام خاصلونیز مشهور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به ختا:
گر نامه کند شاه سوی قیصر رومی
ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
تکبر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر و تبختر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
خصائل. خصلتها. صفتها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پرده، پردۀ نقاشی، نمایش یاتصویربرجسته: تابلونویس، تابلوسازی، تابلو نویسی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، در 36هزارگزی شمال کلیبر و 4500گزی ارابه رو اصلاندوز به لاریجان. کوهستانی معتدل مایل به گرمی مالاریائی و سکنۀ آن 8 تن می باشد. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آن غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَتْ تا)
تیره ای از ایل نفراز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در دو هزار و پانصدگزی جنوب باختری ارومیه و پانصدگزی شمال باختری ارابه رو بند به ارومیه. آب آن از شهر چای و محصول آن غلات و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش نوخندان شهرستان درگز. دارای 193 تن سکنه. آب آن از رودخانه و محصولاتش: غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت و راه فرعی شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است مرکز دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، دارای 396 تن سکنه، آب آن از رود خانه محلی است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. این دهکده دبستان و نمایندۀ آمار و ادارۀ مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
فردریک ونسلو. مهندس و اقتصاددان آمریکائی است که در سال 1856 میلادی در ’ژرمانتون’ متولدو بسال 1915 در ’فیلادلفی’ درگذشت. وی در سال 1900 بسبب کشف فولادهای ’تندبر’ و بسال 1906 با بکار بردن ’وانادیوم’ در تراش بسیار سریع فلزات مشهور گشت. وی مبتکر روش خاصی در تشکیلات کارهای تولیدی بود که به ’تالریسم’ مشهور گشته است. رجوع به ’تالریسم’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایلو
تصویر ایلو
ترکی آلا بخشی در کردستان
فرهنگ لغت هوشیار
دایی کاکویه خالو پارسی نیز هست و برابر است با سورنای دائی خال برادر مادر. خواهر مادر، جمع خالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتایل
تصویر فتایل
چرک بدن میان انگشتان تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایله
تصویر تایله
تاقوت داغداغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابلو
تصویر تابلو
نمایش یا تصویر برجسته، پرده نقاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخایل
تصویر تخایل
تکبر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصایل
تصویر خصایل
جمع خصیلت (خصیله) خصلتها صفات
فرهنگ لغت هوشیار
از مردم ختا اهل ختا، یکی از طرحهای اساسی و قرار دادی هنرهای تزیینی ایرانی که در قالی و کاشی و تذهیب بکار میرود و آن طرح نموداری است از شاخه درخت یا بوته با گل و برگ و غنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختال
تصویر ختال
خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختایی
تصویر ختایی
((خَ))
از مردم ختا، یکی از طرح های اساسی و قراردادی هنرهای تزیینی ایرانی که در قالی و کاشی و تذهیب به کار رود و آن طرح نموداری است از شاخه درخت یا بوته با گل و برگ و غنچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصایل
تصویر خصایل
((خَ یِ))
جمع خصیلت، خصلت ها، صفات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابلو
تصویر تابلو
((لُ))
صفحه نقاشی، تخته ای سیاه یا سبز در کلاس درس، صفحه ای از جنس فلز، پلاستیک... که نام یا مشخصات محلی روی آن قید شده باشد، بسیار متمایز و مشخص
فرهنگ فارسی معین
بوم، پرده، تصویر، منظره، تخته سیاه، انگشت نما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خصلت ها، صفات، محامد، مناقب، فضایل
متضاد: ذمائم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوته ی خیار، ساقه ی خزنده ی خیار، ساقه ی خزنده ی خیار
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار جاده، مرتعی در حوزه کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی