- ختال
- خدعه کننده
معنی ختال - جستجوی لغت در جدول جو
- ختال
- مکار، بسیار مکر کننده، پرمکر، حیله گر، فریب دهنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خودپسند خود بزرگ بین متکبر خودپسند: مختال آنست که خود را عظیم داند
متکبر و خودپسند
پندار، گمان
عمل ختنه کننده
پایان کار، سرانجام
زیرک، دستکش، پلنگ ماده
فریبنده، مکار، غدار فریبنده، نابکار فریبنده، نابکار
خدعه کننده، مکار
فساد، تباهی
سخت گیر تنگ گیر مردی که بر زن و فرزند سخت گیرد یولاف، سبوس
پوست گاو که از طلا و نقره پر کنند خر طال قنطار
خویها، خصلتها
مردمان رذل و فرومایه
سرکه فروش سراد در میان، سوراخکن، دندان کاو، جمع خل، سرکه ها، جمع خلل، تباهی ها، جمع خله، خوی ها غوره خرما سرکه فروش. در میان، در ضمن، چوب باریکی که میان چیزی گذارند تباهی و فساد
دوست خالص
خوردنی، دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند
پندار، ظن، گمان
با هم دوستی کردن
خدعه کننده، مکار، حیله گر
میانۀ چیزی، بین
خوی ها، خصلت ها
خوی ها، خصلت ها
فساد، تباهی، نقصان، رنج، دیوانگی
جنگیدن و کشتن، جنگ کردن، کارزار، پیکار
خرطال، پوست گاو انباشته از پول طلا یا نقره
پسوند متصل به واژه به معنای فتالنده مثلاً گهرفتال برای مثال جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد / فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال (ازرقی - ۴۹)
وجین، عمل کندن و دور ریختن گیاه های هرز از میان کشتزار
صورتی که در خواب یا بیداری به ذهن آید، پندار، گمان، وهم، نیرویی که به وسیلۀ آن صورت هایی که در زمانی دیده شده در ذهن تجدید و احیا می شود
هر چیزی که به صورت باریک بریده شده است مثلاً خلال بادام، چوب باریک، سیخ چوبی باریک که با آن لای دندان ها را پاک کنند، دندان افریز، دندان کاو، دندان فریز، خلال دندان
ختنه، بریدن پوست یا غلاف سر آلت تناسلی مرد بنابر رسم اسلام و یهودیت
بسیار تاب دهنده، ریسمان تاب
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
بارکش مزدور
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
با یکدیگر کارزار کردن، محاربه، مقاتله بسیار کشنده، بسیار قتل کننده