جدول جو
جدول جو

معنی خبیوه - جستجوی لغت در جدول جو

خبیوه(خَ وَ)
جمع حساب، تودۀ ریگ. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به ’خبیوره’ و ’خبیره’ شود، سامان کار. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوه
تصویر بیوه
فاقد همسر بر اثر طلاق یا مرگ همسر مثلاً بیوه زن، بیوه مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبیثه
تصویر خبیثه
خبیث، ناپاک، نجس
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَ / رِ)
ساخته. پرداخته، جمع حساب، پیچیده. (از برهان قاطع) ، سنجیده. (اوبهی) ، تل ریگ. تودۀ ریگ. (برهان قاطع).
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
دارویی است که برگ آن ببرگ کبر ماند اما خارندارد و ثمر آن به خیار شباهت دارد لیکن کوچکتر از آن باشد و آن را بعربی قثاءالبری خوانند و قثاءالحمار همان است. (برهان). دارویی شبیه به خیار که بتازی قثاءالحمار گویند. (ناظم الاطباء). نام داروئی است که برگ آن ببرگ کبر ماند اما خار ندارد و ثمر آن به خیار شباهت دارد لیکن کوچکتر از آن باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
غریب. تنها. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، زنی را گویند که شوهرش مرده باشد یا او را طلاق داده باشد. (از برهان) (از ناظم الاطباء). زنی که شوهرش مرده باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) (شرفنامه منیری). زن بی مرد. زن که شوی داشته و شوی او بمرده یا او را طلاق داده بود. زن از شوی بجا مانده. آن زن که شوی ندارد اما از پیش داشته است. ثیب. ارمله. ایم. کالم. مقابل دوشیزه. (یادداشت مؤلف) :
سه دیگر به نیکان ببخشید سیم
زن بیوه و کودکان یتیم.
فردوسی.
جوربر بیوه و یتیم خود مکن
ای ستمگر بر تن بیوه و یتیم.
ناصرخسرو.
خورشید خسروان که جهان را ز عدل او
همچون چراغ بیوه به هر خانه کدخدای.
سوزنی.
کیست فلک پیر شده بیوه ای
چیست جهان دردزده میوه ای.
نظامی.
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم.
نظامی (هفت پیکر ص 339).
ستمدیده را دادبخشی کنی
شب بیوگان را درخشی کنی.
نظامی.
باغ خود را نچیده گل بیوه
برد سرهنگش ایزم و میوه.
اوحدی.
نیم شب کرد بر کریوه رود
دزد بر بام طفل و بیوه رود.
اوحدی.
در دین موسی چنین بوده است که چون کسی را اجل محتوم فرارسد و نسلی از او باقی نماند و زوجه اش یائسه نشده باشد برادرش زوجه او را بحبالۀ نکاح خود درآورد و دو اثر براین مطلب مترتب بود یکی آنکه اموال و املاک میت از بین نمیرفت و دیگر اسم وی باقی میماند. (از قاموس کتاب مقدس) ، مردی که زنش مرده باشد. (از برهان) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری). گاه در مرد از زن مانده نیز اطلاق کنند. مرد بی زن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهریست از جمهوری ازبکستان که در سال 1956 میلادی 15400 تن جمعیت داشته است و در ناحیۀ خوارزم نزدیک بیابان قراقورم بفاصله 40 کیلومتری غرب آمودریا و 32 کیلومتری جنوب غربی ایستگاه راه آهن اورگنج قرار دارد.
محل خیوه احتمالا از پیش از اسلام مسکون و در قرن 4 هجری قمری شهرکی از خوارزم بوده است. شیخ نجم الدین کبری در آنجا متولد شد و پس از دورۀ امیرتیمور خیوه بتدریج گرگانج را تحت الشعاع قرار داد و کرسی خوارزم گردید و نام خود را بعنوان خانات خیوه به همه آن سرزمین داد خانات خیوه عنوان مشهور دولتی بوده است که در دهۀ دوم قرن دهم هجری قمری در خوارزم تشکیل شد و تا1873 میلادی استقلال خود را حفظ کرد و سپس تحت الحمایۀ روسیه گردید و تا انقلاب کبیر روسیه تابع دولت روسیه بود. سلسلۀ اول خانهای خیوه معروف به سلسلۀ عربشاهیه است که بوسیله ایلبارس از خاندان شیبانی از اعقاب جوجی خان تأسیس گردید. پس از او فرزندان او حکومت کردند تا آنکه این حکومت برافتاد و فرمانروائی خوارزم بدست ایناق بزرگ خاندان قنقرات افتاد و اگر چه در ظاهر کسانی را از خاندان چنگیزخان بتخت خانی می نشانیدند ولی فرمانروائی اینها جز در موارد استثنائی اسمی بیش نبود. در قرن 17 میلادی پطر کبیر با خانات خیوه روابطی برقرار کرد ولی با حملۀ نادر و از بین بردن ایلبارس دوم مدتی این حکومت بدست گماشتۀ نادر اداره میشداما این تحت الحمایگی نادر طولی نکشید و باز خانی ازخانات خیوه حاکم آنجا گردید. بعد از چندی در نتیجۀمهاجمات و دستبردهای ترکمانهای یموت خیوه ویران گردید ولی در سال 1770 میلادی محمدامین بزرگ خاندان قنقرات ترکمانها را مقهور کرد و رونق شهر و خانات خیوه را تجدید نمود. در سال 1219 هجری قمری ایناق وقت بنام ایلتوزر که از نوادگان محمدامین بود خود را عنوان خان داد و سلسلۀ ایناق را تأسیس کرد و آن دومین سلسلۀ خانهای خیوه است که تا سال 1873 میلادی که حکومت آنها تحت الحمایۀ روسیه شد دوام داشت و آنها بدینقرار است ایلتوزر (1219- 1221 هجری قمری) ، محمدرحیم خان (1221- 1249 هجری قمری) ، الله قلی خان (1249- 1258 هجری قمری) ، رحیم قلیخان (1258- 1261 هجری قمری) ، ابوالغازی محمدامین خان (1261- 1271 هجری قمری) ، عبدالله خان (1271- 1272 هجری قمری) ، قتلغ محمدخان (1272- ؟) ، سیدمحمدخان (1272؟ - 1282 هجری قمری) ، سید محمدرحیم خان (1282- 1290 هجری قمری). در دورۀ سیدمحمدرحیم خان روسیه لشکر عظیم بخیوه فرستاد و بدون جنگ خان خیوه تسلیم شد و سید محمدرحیم خان تا سال 1910 میلادی حکومت کرد ولی دست نشاندۀ روسها بود. بعد از انقلاب روسیه در 26 آوریل 1920 میلادی جمهوری خلق خوارزم تشکیل شد و خیوه جزء آن درآمد. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
محکم. استوار. (از برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). خبوک
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ / وِ)
محکم. استوار. (برهان قاطع) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). خبوک
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
مؤنث خبیث است به معنی ناپاک. ج، خبیثات، خبائث.
- ارواح خبیثه، ارواح پلید. ارواح ناپاک. مقابل ارواح طیبه.
- شجره خبیثه، درخت تلخ گوهر. منه: من اکل من هذه الشجره الخبیثه فلایقربن مجلسنا. (از اقرب الموارد) : و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه. (قرآن 26/14).
- ، درخت حنظل. (آنندراج).
- ، گیاه کشوث. (منتهی الارب).
- قروح خبیثه، زخمهای منکر دیرعلاج. زخمهای علاج ناپذیر.
، گیاه کریه الطعم و بدبو. (از اقرب الموارد).
- کلمه خبیثه، کلمه زشت. مقابل کلمه طیبه: و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه اجتثت من فوق الارض مالها من قرار. (قرآن 26/14).
، ردیه. مقابل سلیمه و جیده. (یادداشت بخط مؤلف) ، زانیه. زن بدکاره. زن فاجره. زن زشتکار. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خبیثات: الخبیثات للخبیثین. (قرآن 26/24)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
خفه شده. گلوفشرده. (از برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خاکشی که آنرا بزرالخمخم خوانند گرم و تر است و با نبات اگر بخورند بدن را فربه کند. (از برهان قاطع). صاحب انجمن آرای ناصری می گوید: من این معنی را برای خبیده در فرهنگها نیافتم
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
پاره ای از مو، گوسپند که جماعتی بشرکت خریده ذبح کنند، پشم نیکوی گوسپند از اول بریدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
غنیمت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
افروشه. (مهذب السماء). نوعی خاص از خبیص. (یادداشت بخط مؤلف). ج، اخبصه
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
کمی آب باقی مانده در مظروف در حدود نصف و ثلث آن. ج، خبط
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
یخنی. (از بحر الجواهر). شاید مصحف خبیئه باشد
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری اهواز و کنار رود کارون. این دهکده دارای 50تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءَ)
نام دختر ریاح بن یربوع است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءَ)
پنهان کرده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبایا، پنهانی. (از منتهی الارب). راز نهانی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خبایا
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
خرقه که از جامه بیرون کنند و بر دست و مانند آن بندند. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبائب، گوشت بدرازا بریده و تنگ کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، خبائب، شکم وادی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، خبائب
لغت نامه دهخدا
پنهان شده پنهان مخفی، جمع خبایا. مونث حبیث، جمع خبائث (خبایث) خبیثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوه
تصویر بیوه
زن شوهر مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبوه
تصویر خبوه
محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبیوه
تصویر شبیوه
بی چشم ورو زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوه
تصویر بیوه
((وِ))
زن بی شوهر، مرد بی زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبیئه
تصویر خبیئه
((خَ ئِ یا ئَ))
پنهان، مخفی
فرهنگ فارسی معین
ارمله، شومرده، مطلقه، ارمل، زن مرده، مطلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد