تباهی اعضاء، فالج. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، قطع دست و پای. ج، خبول. منه: لنا فی بنی فلان دماء و خبول. و نیز: من اصیب بدم اوخبل. (از اقرب الموارد) ، منع. (از منتهی الارب) ، انعام. آنچه زیاده بر اجرت مشروطی که حمال معین کرده است داده شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قرض، استعاره. (از اقرب الموارد)
تباهی اعضاء، فالج. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، قطع دست و پای. ج، خبول. منه: لنا فی بنی فلان دماء و خبول. و نیز: من اصیب بدم اوخبل. (از اقرب الموارد) ، منع. (از منتهی الارب) ، انعام. آنچه زیاده بر اجرت مشروطی که حمال معین کرده است داده شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قرض، استعاره. (از اقرب الموارد)
فاسد گردانیدن. خراب کردن. تباه نمودن. (از اقرب الموارد) ، زایل کردن غصه عقل را. زایل شدن عقل در اثر غصه و حزن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) (قاموس) (لسان العرب) (تاج المصادر بیهقی). - امثال: عاد غیث علی ما خبل، ای افسد. ، شل کردن دست. منه: ید مجبوله عن العضد، بازداشت کردن و منع کردن. منه:واﷲ خابل الریاح، ای حابسها. (از اقرب الموارد) ، کوتاهی کردن در کار پدر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). فعل این مصدر در این معنی با ’عن’ استعمال میشود یعنی بصورت: خبل عن فعل ابیه، ای قصر. (از اقرب الموارد) ، پیر زفت شدن. (از تاج المصادر بیهقی) ، اسقاط سین و فاء از مستفعلن در بحر رجز و بسیط کردن. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). اجتماع خبن و طی است در مستفعلن و متعلن بماند فعلتن بجای آن نهند و این فاصله کبری است... و چون هر دو بسبب جزو بدین زحاف ناقص میشود و آنکه بنفس خویش مستقل می آید آنرا مخبول خوانند. (از المعجم) مجنون شدن، شل شدن دست. (از اقرب الموارد)
فاسد گردانیدن. خراب کردن. تباه نمودن. (از اقرب الموارد) ، زایل کردن غصه عقل را. زایل شدن عقل در اثر غصه و حزن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) (قاموس) (لسان العرب) (تاج المصادر بیهقی). - امثال: عاد غیث علی ما خبل، ای افسد. ، شل کردن دست. منه: ید مجبوله عن العضد، بازداشت کردن و منع کردن. منه:واﷲ خابل الریاح، ای حابسها. (از اقرب الموارد) ، کوتاهی کردن در کار پدر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). فعل این مصدر در این معنی با ’عن’ استعمال میشود یعنی بصورت: خبل عن فعل ابیه، ای قصر. (از اقرب الموارد) ، پیر زفت شدن. (از تاج المصادر بیهقی) ، اسقاط سین و فاء از مستفعلن در بحر رجز و بسیط کردن. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). اجتماع خبن و طی است در مستفعلن و متعلن بماند فعلتن بجای آن نهند و این فاصله کبری است... و چون هر دو بسبب جزو بدین زحاف ناقص میشود و آنکه بنفس خویش مستقل می آید آنرا مخبول خوانند. (از المعجم) مجنون شدن، شل شدن دست. (از اقرب الموارد)
لغزش، کژ روی، ندانمکاری در تازی با آرش های دیگری به کار می رود بیراه رفتن کژ رفتن، بدون آگاهی و بصیرت در امری تصرف کردن، سهو کردن اشتباه کردن، کژ روی کج روی، سهو اشتباه: (خبط ایشان در غالب امور واضح و آشکاراست)، شوریدگی پریشانی آشفتگی: خبط دماغ
لغزش، کژ روی، ندانمکاری در تازی با آرش های دیگری به کار می رود بیراه رفتن کژ رفتن، بدون آگاهی و بصیرت در امری تصرف کردن، سهو کردن اشتباه کردن، کژ روی کج روی، سهو اشتباه: (خبط ایشان در غالب امور واضح و آشکاراست)، شوریدگی پریشانی آشفتگی: خبط دماغ
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران