جدول جو
جدول جو

معنی خبل - جستجوی لغت در جدول جو

خبل
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، مخبول
تصویری از خبل
تصویر خبل
فرهنگ فارسی عمید
خبل
دیوانگی، دیوانه بودن، جنون، خبط دماغ
تصویری از خبل
تصویر خبل
فرهنگ فارسی عمید
خبل
(خُ)
خاطر. دل. گمان. (از ناظم الاطباء). منه: وقع فی خبلی، افتاد در دل من معنی این اصطلاح: خطا کردم و پشیمان شدم. (از منتهی الارب) ، گمان. تصور. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خبل
(خَ بِ)
دیوانه. مجنون. (از اقرب الموارد) ، سخت و تنگ. منه: ’دهرخبل’، روزگار سخت و پیچان بر مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خبل
(خَ بَ)
تباهی و فساد اعضاء، فالج. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جنون. (از اقرب الموارد) ، مرغی است که تمام شب بانگ کند و گوید ماتت خبل، توشه دان، مشک پر و مملو. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خبل
(خَ)
تباهی اعضاء، فالج. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، قطع دست و پای. ج، خبول. منه: لنا فی بنی فلان دماء و خبول. و نیز: من اصیب بدم اوخبل. (از اقرب الموارد) ، منع. (از منتهی الارب) ، انعام. آنچه زیاده بر اجرت مشروطی که حمال معین کرده است داده شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قرض، استعاره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خبل
(اِ)
فاسد گردانیدن. خراب کردن. تباه نمودن. (از اقرب الموارد) ، زایل کردن غصه عقل را. زایل شدن عقل در اثر غصه و حزن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) (قاموس) (لسان العرب) (تاج المصادر بیهقی).
- امثال:
عاد غیث علی ما خبل، ای افسد.
، شل کردن دست. منه: ید مجبوله عن العضد، بازداشت کردن و منع کردن. منه:واﷲ خابل الریاح، ای حابسها. (از اقرب الموارد) ، کوتاهی کردن در کار پدر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). فعل این مصدر در این معنی با ’عن’ استعمال میشود یعنی بصورت: خبل عن فعل ابیه، ای قصر. (از اقرب الموارد) ، پیر زفت شدن. (از تاج المصادر بیهقی) ، اسقاط سین و فاء از مستفعلن در بحر رجز و بسیط کردن. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). اجتماع خبن و طی است در مستفعلن و متعلن بماند فعلتن بجای آن نهند و این فاصله کبری است... و چون هر دو بسبب جزو بدین زحاف ناقص میشود و آنکه بنفس خویش مستقل می آید آنرا مخبول خوانند. (از المعجم)
مجنون شدن، شل شدن دست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خبل
فاسد گردانیدن، تباه نمودن، خراب کردن، زایل شدن عقل بر اثر غصه و حزن مجنون، دیوانه، سخت و تنگ مجنون، دیوانه، سخت و تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
خبل
((خَ))
فاسد کردن، تباه کردن، فساد، تباهی
تصویری از خبل
تصویر خبل
فرهنگ فارسی معین
خبل
((خَ بَ))
دچار جنون شدن، فلج شدن
تصویری از خبل
تصویر خبل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بَ)
دیوانه
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
تباه وخشک شدن دست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
لغزش، کژ روی، ندانمکاری در تازی با آرش های دیگری به کار می رود بیراه رفتن کژ رفتن، بدون آگاهی و بصیرت در امری تصرف کردن، سهو کردن اشتباه کردن، کژ روی کج روی، سهو اشتباه: (خبط ایشان در غالب امور واضح و آشکاراست)، شوریدگی پریشانی آشفتگی: خبط دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبک
تصویر خبک
فشردن گلو، خفه کردن فشردگی گلو خفگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبق
تصویر خبق
آواز، تارا گیاهی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبع
تصویر خبع
پنهان کردن، بریدن گریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبس
تصویر خبس
به مشت گرفتن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبص
تصویر خبص
آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبش
تصویر خبش
جمع کردن، بگیرآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبه
تصویر خبه
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبز
تصویر خبز
نان خورانیدن، نان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خابل
تصویر خابل
تباهکار، مفسد، اهرمن
فرهنگ لغت هوشیار
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبل
تصویر جبل
آفریدن، خلق کردن کوه، آنچه از زمین بلند شود و بزرگ و طویل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبی
تصویر خبی
پنهان کرده، پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختل
تصویر ختل
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدل
تصویر خدل
پر گوشت، ستبر آگنده گوشتی
فرهنگ لغت هوشیار
نقطه سیاه بر روی پوست بدن، دلجوی، دلربای، دل آرای، نیک اختر برادر مادر، دائی برادر مادر، دائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبل
تصویر حبل
ریسمان، طناب، بند سختی، دانشمند، زیرک سختی، دانشمند، زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببل
تصویر ببل
بابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخل
تصویر بخل
بخیلی و منع کردن، امساک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبله
تصویر خبله
تباه اندامی، تباه مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجل
تصویر خجل
شرم، حیا، شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر
تصویر خبر
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
فرهنگ واژه فارسی سره