فاسد گردانیدن. خراب کردن. تباه نمودن. (از اقرب الموارد) ، زایل کردن غصه عقل را. زایل شدن عقل در اثر غصه و حزن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) (قاموس) (لسان العرب) (تاج المصادر بیهقی). - امثال: عاد غیث علی ما خبل، ای افسد. ، شل کردن دست. منه: ید مجبوله عن العضد، بازداشت کردن و منع کردن. منه:واﷲ خابل الریاح، ای حابسها. (از اقرب الموارد) ، کوتاهی کردن در کار پدر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). فعل این مصدر در این معنی با ’عن’ استعمال میشود یعنی بصورت: خبل عن فعل ابیه، ای قصر. (از اقرب الموارد) ، پیر زفت شدن. (از تاج المصادر بیهقی) ، اسقاط سین و فاء از مستفعلن در بحر رجز و بسیط کردن. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). اجتماع خبن و طی است در مستفعلن و متعلن بماند فعلتن بجای آن نهند و این فاصله کبری است... و چون هر دو بسبب جزو بدین زحاف ناقص میشود و آنکه بنفس خویش مستقل می آید آنرا مخبول خوانند. (از المعجم) مجنون شدن، شل شدن دست. (از اقرب الموارد)