- خبره
متخصص، کارشناس، خبرت
معنی خبره - جستجوی لغت در جدول جو
- خبره (خِ رَ)
دانش. آگاهی. بصیرت. (از معجم الوسیط) (از متن اللغه)
- خبره (خَ بِ رَ)
زمینی که در آن گیاه سدر روید. (از معجم البلدان یاقوت)
- خبره (خَ بِ رَ)
آبی است از آن بنی ثعلبهین سعد از حمی (قرقگاه) ربذه، نام چاهی است از آن اشجع نزد این آب، نام نخستین علامت این قرقگاه (قرقگاه ربذه) از طرف مدینه. (از معجم البلدان)
- خبره
آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن
- خبره ((خِ یا خُ رِ))
دانستن حقیقت و کنه چیزی را، آگاه، دانا
- خبره
کارشناس، زبردست
- خبره
آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع
متضاد: تازه کار، ناآزموده
متضاد: تازه کار، ناآزموده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بدل گذشتن، چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت، قلب (باعتبار تسمیه حال باسم محل)، ادعیه ای که خوانده شود، جمع خطرات
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش خم کوچک خمچه
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
هر چه که چیزیرا بخورد و نابود کند، مانند بیماری جذام نور، پرتو، فروغ
گیاهی از تیره قرنفلیان که در مناطق معتدل آسیا و اروپا میروید جبرو اولسطیون
