جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد، نوعی پوستین بلند، تکه ای از پارچه یا لباس خرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن، برای مثال هر جا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی - شاعران بی دیوان - ۴۵۵) خرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن خرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن خرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
جبه ای که از دست پیر می پوشیده اند و گاهی از تکه های گوناگون دوخته می شد، نوعی پوستین بلند، تکه ای از پارچه یا لباس خِرقه از کسی داشتن: مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن، برای مِثال هر جا که سیه گلیم و شوریده سری است / شاگرد من است و خرقه از من دارد (شیخ ابوالحسن خرقانی - شاعران بی دیوان - ۴۵۵) خِرقه انداختن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خِرقه افکندن خِرقه افکندن: خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خِرقه انداختن خِرقه تهی کردن: کنایه از جان، سپردن مردن
شهری است بزرگ (بناحیت مغرب) و او راناحیتی است بحدود مصر پیوسته جائی با خواسته و بازرگانان بسیار. (از حدود العالم). ناحیه ایست در لیبی وآنرا برقۀ سیرنائیک نیز نامند. (یادداشت مؤلف)
شهری است بزرگ (بناحیت مغرب) و او راناحیتی است بحدود مصر پیوسته جائی با خواسته و بازرگانان بسیار. (از حدود العالم). ناحیه ایست در لیبی وآنرا برقۀ سیرنائیک نیز نامند. (یادداشت مؤلف)
گرفتن باز صید را و دریدن آن را. (منتهی الارب) : شبرق البازی الصید، گرفت باز شکار را و درید آن را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بریدن جامه. (منتهی الارب) : شبرقت الثوب شبرقه و شبراقا، بریدم جامه را و پاره کردم آن را، بد بافتن جامه را. (منتهی الارب) : شبرق الثوب، بد بافت جامه را. (ناظم الاطباء) ، پاره کردن گوشت. (منتهی الارب) : شبرقت اللحم، پاره کردم و قطعه قطعه نمودم گوشت را. (ناظم الاطباء). و رجوع به شبارق در این معنی شود، نوعی از دویدن ستور. (منتهی الارب) : شبرق الدابه فی مشیها، باعدت خطوها. (اقرب الموارد) : شبرقت الدابه، بسرعت دوید آن ستور و گام فراخ گذاشت. (ناظم الاطباء)
گرفتن باز صید را و دریدن آن را. (منتهی الارب) : شبرق البازی الصید، گرفت باز شکار را و درید آن را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بریدن جامه. (منتهی الارب) : شبرقت الثوب شبرقه و شبراقا، بریدم جامه را و پاره کردم آن را، بد بافتن جامه را. (منتهی الارب) : شبرق الثوب، بد بافت جامه را. (ناظم الاطباء) ، پاره کردن گوشت. (منتهی الارب) : شبرقت اللحم، پاره کردم و قطعه قطعه نمودم گوشت را. (ناظم الاطباء). و رجوع به شبارق در این معنی شود، نوعی از دویدن ستور. (منتهی الارب) : شبرق الدابه فی مشیها، باعدت خطوها. (اقرب الموارد) : شبرقت الدابه، بسرعت دوید آن ستور و گام فراخ گذاشت. (ناظم الاطباء)
چیز کم و بی ارزش از گیاه و درخت. و یقال: فی الارض شبرقه من النبات، در روی زمین گیاه پراکنده و کمی است. (از ذیل اقرب الموارد) ، قطعه ای از جامه. (از ذیل اقرب الموارد)
چیز کم و بی ارزش از گیاه و درخت. و یقال: فی الارض شبرقه من النبات، در روی زمین گیاه پراکنده و کمی است. (از ذیل اقرب الموارد) ، قطعه ای از جامه. (از ذیل اقرب الموارد)
دنده. قبرغه. (نظام). رجوع به قبرغه شود: و سوخته قبرقۀ او (ضأن) قاطع اسهال و سیلان خون. (تحفۀ حکیم مؤمن). - شش قبرقه، دشنام گونه ای است سیاهان یعنی غلامان و کنیزان سیاه را
دنده. قبرغه. (نظام). رجوع به قبرغه شود: و سوخته قبرقۀ او (ضأن) قاطع اسهال و سیلان خون. (تحفۀ حکیم مؤمن). - شش قبرقه، دشنام گونه ای است سیاهان یعنی غلامان و کنیزان سیاه را
پیغام آور. پیغام آورنده، آنکه خبر دهد. آنکه حادثه ای را دیده و نقل کند. آنکه حادثه ای را بدیگران رساند: خبردهی به بر خسرو آمد و گفتا که تیز گشت یکی جنگ تنگ را بازار. فرخی. آن خبرده مرا تضرع کرد که مرو مر مرا بزی و بمان. فرخی
پیغام آور. پیغام آورنده، آنکه خبر دهد. آنکه حادثه ای را دیده و نقل کند. آنکه حادثه ای را بدیگران رساند: خبردهی به بر خسرو آمد و گفتا که تیز گشت یکی جنگ تنگ را بازار. فرخی. آن خبرده مرا تضرع کرد که مرو مر مرا بزی و بمان. فرخی
شهری است در مغرب از ناحیۀ برّ بربر، بر کنار دریا نزدیک باجه در آنجا آثار باستانی و بناهای شگفت میباشد و در این شهر رودی است بزرگ که کشتیهای بزرگ در آن داخل میگردد. (مراصدالاطلاع ص 262). یاقوت در معجم البلدان گوید: کشتیهای بزرگ پس از دخول در رود طبرقه به دریای طبرقه بیرون میروند، و این شهر برای ورود بازرگانان شهر آبادی است، و در شرقی طبرقه دزهائی هست که به دزهای ’بنزرت’ معروف میباشند. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 21). شهری است (بناحیت مغرب) بر کران دریای روم، و بنزدیک این شهر اندر دریا معدن مرجان است سخت بسیار، و اندر همه جهان جائی دیگر نیست، و اندر وی کژدم است کشندۀ بزرگ. (حدود العالم). دمشقی از رودهای بزرگ ’برالعدوه’ یکی نهر طبرقه را میشمارد و میگوید: کبیرٌ غزیرٌ یأتیها من غربیها و یصیب فی البحر الرومی. (نخبهالدهر ص 113). و نیز در ضمن وصف بلاد افریقیه ساحلیه و... گوید: و طبرقه، و لها نهر یدخل المراکب من البحر بالامتعه و بها آثار قدیمه. (نخبهالدهر ص 235). و نیز رجوع به الحلل السندسیه ص 54 شود. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: طبرقه نام اسکله وقصبۀ کوچکی است در ساحل شمالی تونس قرب حدود جزائر. در حال حاضر بیش از 1000 تن سکنه ندارد، اما خرابه های واقعه در گرداگردش به داشتن گذشته ای درخشان شهادت میدهند، و در زمان قرطاجنیان و رومیان تجارت گاه بزرگی بوده است. یاقوت حموی گوید: نهری که در نزدیکی این قصبه روان است، وارد دریا می شود و برای سیر سفائن صلاحیت دارد، در حوالی آن مرجان صید کنند. ادوات و آلات کلی از اینجا صادر می گردد، و تجارت پر جنب و جوش دارد. روبرویش جزیره ای کوچک مسمی به همین اسم است
شهری است در مغرب از ناحیۀ برّ بَربَر، بر کنار دریا نزدیک باجه در آنجا آثار باستانی و بناهای شگفت میباشد و در این شهر رودی است بزرگ که کشتیهای بزرگ در آن داخل میگردد. (مراصدالاطلاع ص 262). یاقوت در معجم البلدان گوید: کشتیهای بزرگ پس از دخول در رود طبرقه به دریای طبرقه بیرون میروند، و این شهر برای ورود بازرگانان شهر آبادی است، و در شرقی طبرقه دزهائی هست که به دزهای ’بنزرت’ معروف میباشند. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 21). شهری است (بناحیت مغرب) بر کران دریای روم، و بنزدیک این شهر اندر دریا معدن مرجان است سخت بسیار، و اندر همه جهان جائی دیگر نیست، و اندر وی کژدم است کشندۀ بزرگ. (حدود العالم). دمشقی از رودهای بزرگ ’برالعدوه’ یکی نهر طبرقه را میشمارد و میگوید: کبیرٌ غزیرٌ یأتیها من غربیها و یصیب ُ فی البحر الرومی. (نخبهالدهر ص 113). و نیز در ضمن وصف بلاد افریقیه ساحلیه و... گوید: و طبرقه، و لها نهر یدخل المراکب من البحر بالامتعه و بها آثار قدیمه. (نخبهالدهر ص 235). و نیز رجوع به الحلل السندسیه ص 54 شود. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: طبرقه نام اسکله وقصبۀ کوچکی است در ساحل شمالی تونس قرب حدود جزائر. در حال حاضر بیش از 1000 تن سکنه ندارد، اما خرابه های واقعه در گرداگردش به داشتن گذشته ای درخشان شهادت میدهند، و در زمان قرطاجنیان و رومیان تجارت گاه بزرگی بوده است. یاقوت حموی گوید: نهری که در نزدیکی این قصبه روان است، وارد دریا می شود و برای سیر سفائن صلاحیت دارد، در حوالی آن مرجان صید کنند. ادوات و آلات کلی از اینجا صادر می گردد، و تجارت پر جنب و جوش دارد. روبرویش جزیره ای کوچک مسمی به همین اسم است
تیزروی بر روی زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، زجر است مر بزان و آهوان ماده را. (از تاج العروس) (منتهی الارب) ، یک حب ویک دانه از خربق. (یادداشت بخط مؤلف) : خردول و خربغایی و نی عقل و نی خرد اندر سرت بخردله او بخربقه. سوزنی
تیزروی بر روی زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، زجر است مر بزان و آهوان ماده را. (از تاج العروس) (منتهی الارب) ، یک حب ویک دانه از خربق. (یادداشت بخط مؤلف) : خردول و خربغایی و نی عقل و نی خرد اندر سرت بخردله او بخربقه. سوزنی
جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود، جبه مخصوص درویشان، جسد، تن، خال، مفرد خرق خرقه تهی کردن: کنایه از مردن، درانداختن از خود بیرون شدن، مجرد شدن
جامه ای که از تکه پارچه های گوناگون دوخته شود، جبه مخصوص درویشان، جسد، تن، خال، مفرد خَرَق خرقه تهی کردن: کنایه از مردن، درانداختن از خود بیرون شدن، مجرد شدن