جدول جو
جدول جو

معنی خبردار - جستجوی لغت در جدول جو

خبردار
کسی که از امری خبر دارد، باخبر، مطلع، بااطلاع، آگاه، فرمان ایستادن به حالت خبردار، راست و منظم ایستاده برای ادای احترام، کنایه از جاسوس
تصویری از خبردار
تصویر خبردار
فرهنگ فارسی عمید
خبردار
(خَ بَ)
امر) اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند، کلمه ای است امر که در آگاه کردن کسی استعمال کنند یعنی حذر کن و آگاه باش. (ناظم الاطباء). مواظب باش، آگاه باش، برو! بیا! کلمه ای است گفته میشود تا مردمان راه برای حمل چیزی دهند که از تصادم با آن ممکن است زیانی حاصل شود. (یادداشت بخط مؤلف).
- خبردار بودن، بااطلاع بودن. باخبر بودن. آگاه بودن:
ز تعظیم آن زن خبردار بود
که با ملک و با مال بسیار بود.
نظامی.
-، مواظب بودن. در انتظار امری بودن. آمادۀ پذیرش امری بودن
لغت نامه دهخدا
خبردار
(بَرْ، رَ تَ / تِ)
مطلع. بااطلاع. بیدار. هشیار. آگاه. (از ناظم الاطباء). خبیر:
بدین چربی زبانی کرده در کار
نه ای از بازی شیرین خبردار.
نظامی.
ز تعظیم آن زن خبردار بود
که با ملک و با مال بسیار بود.
نظامی.
گفت چه گوئی که ایشان از همه چیز خبردار باشند و پیوسته بکار دین مشغول اند. (تذکره الاولیاء عطار ج 2 ص 336).
عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم.
صائب.
، خبردهنده. مطلعکننده. آگاه کننده. (ناظم الاطباء). مخبر
لغت نامه دهخدا
خبردار
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
خبردار
باخبر، آگاه، وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست، پاها چسبیده به هم و دست ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم
تصویری از خبردار
تصویر خبردار
فرهنگ فارسی معین
خبردار
صفت آگاه، مستحضر، مطلع، واقف، هشدار، ایستاده، فرمان ادای احترام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاردار
تصویر خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
خارآور، صاحب خار، خارور، شائک، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، مشوّک، (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد)، شائکه، (منتهی الارب)، خارناک، (ناظم الاطباء)، درختان سبزی که خار دارند، جلبه، (منتهی الارب)، سیم خاردار سیمی است که در اطراف آن خارهای آهنی وجود دارد و آن را برای منع دخول در محوطه در پیرامن آن محوطه روی پایه های چوبی یا جز آن نصب می کنند
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
کسی که شغل او شکستن چوب و درخت باشد با تبر. (ناظم الاطباء). تبردارنده. دارندۀ تبر. هیزم شکن. خارکن:
تبردار مردی همی کند خار
ز لشکر بشد نزد او شهریار.
فردوسی.
، سپاهیی که با تبر بود. (ناظم الاطباء). رجوع به طبردارشود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
هوشیاری. (از ناظم الاطباء). باخبری، آگاهی. اطلاع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طبردار
تصویر طبردار
بردارنده طبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر دار
تصویر خبر دار
ازد، بر پا، آژیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
شائكٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
Prickly, Thistly, Thorny
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
épineux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
קוצני , קוצני , קוצני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
کانٹے دار , کانٹے دار , کانٹے دار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
কাঁটাযুক্ত , কাঁটাযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
ndefu, wenye miiba, yenye miiba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
dikenli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
가시가 있는 , 가시가 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
とげのある
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
หนาม , เต็มไปด้วยหนาม , มีหนาม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
काँटेदार , कांटेदार , कांटेदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
berduri
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
stekelig, doorntakig, doornig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
espinoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
spinoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
带刺的 , 带刺的 , 有刺的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
kolczasty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
колючий , колючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
stachelig, dornenreich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
колючий , колючий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
espinhoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی