مطلع. بااطلاع. بیدار. هشیار. آگاه. (از ناظم الاطباء). خبیر: بدین چربی زبانی کرده در کار نه ای از بازی شیرین خبردار. نظامی. ز تعظیم آن زن خبردار بود که با ملک و با مال بسیار بود. نظامی. گفت چه گوئی که ایشان از همه چیز خبردار باشند و پیوسته بکار دین مشغول اند. (تذکره الاولیاء عطار ج 2 ص 336). عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم. صائب. ، خبردهنده. مطلعکننده. آگاه کننده. (ناظم الاطباء). مخبر