- خبجه
- تمرهندی
معنی خبجه - جستجوی لغت در جدول جو
- خبجه
- تمر هندی، درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد، میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تمر گجرات، خرمای گجرات، انبله، صبّار
- خبجه ((خَ جِ))
- تمر، درختی است با برگ های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل هایش زرد یا سرخ رنگ است. میوه اش سرخ و ترش مزه است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب و معده مفید است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کارشناس، زبردست
پارسی تازی گشته شاماکچه پیراهنی بی آستین که زنان در خانه پوشند، گلیم سیاه
محکم استوار
تباه اندامی، تباه مغزی
گولی شور مغزی، سرما خوردگی
نان کوماج، تکه نان
آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن
فروتنی
گردو سرخ رنگ دارد عوسج ولیک
پارسی تازی گشته خم خنب خنبک
شادی، خوشی
متخصص، کارشناس، خبرت
خر دم بریده، خری که دمش را بریده باشند، برای مثال ندانی ای به عقل اندر خر کبجه به نادانی / که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۶۶) ، هر چهار پایی که زیر دهانش ورم کرده باشد
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
چوب زدن، تیز دادن، گاییدن
خفه
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خبک، خپک، خپه، اختناق، کیارا
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خبک، خپک، خپه، اختناق، کیارا