جدول جو
جدول جو

معنی خبتع - جستجوی لغت در جدول جو

خبتع(خُ تَ)
نام موضعی است. (از منتهی الارب). صاحب معجم البلدان میگوید این کلمه اسم موضعی است ولی من از محل آن بی اطلاعم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ طَرْ رُ)
دم گرفتن کودک را از گریستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خبعالصبی خبوعاً، انقطع نفسه و فحم من البکاء. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن درتاریکی و گذشتن در آن بقصد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، راهبری کردن در تاریکی شب. (از متن اللغه) :
اعیت ادلاء الفلاه الختعا.
رؤبه (از اقرب الموارد).
، رفتن. روان شدن. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) : ختعالرجل فی الارض، ای ذهب و انطلق، گریختن. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس) (منتهی الارب) ، تیز رفتن. (از متن اللغه) (منتهی الارب) ، بناگاه بر کس درآمدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (منتهی الارب). ختع علیهم، لنگان رفتن کفتار. ختعت الضبع. (از متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیست شدن و رفتن کوراب. اضمحلال سراب، در پشت شتر رفتن فحل. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد) : ختع الفحل خلف الابل، ای قارب فی مشیه
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
کفتار. (از منتهی الارب). نامی از نامهای کفتار است ولی ثبت نشده است. (از متن اللغه). کفتار ماده. (از ناظم الاطباء) ، راهبر دانا در رهبری. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) : وجدته ختع لاسکع، ای لایتحیر. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نام سکه ای (= محله) بوده است به بخارا که نهر ’بیکند’ از نهر بزرگ شهر (= نهری که از رود سند جدا میشد) نزدیک آغاز ’سکه ختع’ گرفته میشد و بعضی ازربض را مشروب می کرد و در نو کنده آب آن کم میشد. (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 96)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
فرونشستن زمین. پست شدن زمین. انخفاض یافتن آن. بصورت خبت درآمدن زمین. (از معجم الوسیط) ، پوشیده شدن نام کسی. در تواری و پنهانی رفتن نام کسی. فرو نشستن نام کسی. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام صحرایی است بین مکه و مدینه که آنرا خبت الجمیش نیز میگویند. (معجم البلدان یاقوت). رجوع به خبت الجمیش شود
قریه ای است از قرای زبید بیمن. (از یاقوت در معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زمین بدون سنگلاخ که در آن شن ریزه باشد. (از یاقوت در معجم البلدان) ، زمین گود وسیع. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از لسان العرب) : ’نزلوا فی خبت من الارض’. (از اقرب الموارد) ، زمین صاف در بیابان پر از سنگ سیاه حره. (بنابر قول ابوعمر و بنقل یاقوت در معجم البلدان) ، زمین فرورفته و مشکلی که چون از آن برآمدن حاصل آید بزمین صاف و سهل رسند. (از معجم البلدان یاقوت). ج، خبوت، اخبات، گودالی که در آن ریگ باشد. (از معجم الوسیط). ج، خبوت، اخبات، درۀ طولانی که در آن نباتی از نوع عضاء باشد. (معجم الوسیط) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت و درازگردن شدن اسب. (منتهی الارب). درازگردن شدن با سختی آن. (تاج المصادر بیهقی). دراز شدن گردن کسی با سختی بیخ آن. (از اقرب الموارد).
نبیذ ساختن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام تیره ای از قبیلۀ همدان. و کلمه تبع که لقب ملوک یمن است تحریفی ازین کلمه است. (از اعلام المنجد).
- ذوبتع، لقب بعضی از ملوک حمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به بتع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تِ)
اسب سخت و درازگردن. (منتهی الارب). درازی گردن و سختی آن. (از تاج العروس). سخت و درازگردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
جمع واژۀ ابتع. و ابتعون نیز جمع بتع است و در تأکید گویند: جاؤا کلهم اجمعون اکتعون ابصعون ابتعون. و این هم از اتباع اجمعون است که بدون ذکر آن مذکور نشود و بعد از ذکر اجمعون در تقدیم و تأخیر همه برابر است: و جأت النساء کلهن جمع کتع بصع، بتع. (از منتهی الارب). جمع واژۀ ابتع: گویند جأت النساء کلهن جمع کتع بصع بتع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
می. (منتهی الارب). و رجوع به بتع شود
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ / بِ)
نبید انگبین. (مهذب الاسماء). نبیذ عسلی. و از آن است گفتۀ ابوموسی اشعری: شراب مدینه از خرمای تازه است و شراب اهل فارس از انگور و شراب اهل یمن بتع است که از عسل باشد. (از اقرب الموارد). نبیذ تند از شهد یا عصارۀ انگور. (آنندراج) (منتهی الارب). نوعی نبید که مردم یمن کنند از خرمای تازه. (ابن البیطار). بلغت اهل بربر شرابی است مست کننده، بعضی گوینداز عسل و بعضی گویند از خرمای تر سازند. (برهان قاطع).
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
راهبر دانای در رهبری. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مگس کبود که در گیاه باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، بچۀ خرگوش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
زن کوتاه قد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از متن اللغه) (ازمعجم الوسیط) (از لسان العرب) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
(خُ ذُ)
غوک. قورباغه. ضفدع. (از متن اللغه). خبذع
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
ج، ابتعون. همگان
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
قوی سخت مفاصل. مؤنث: بتعاء. ج، بتع
لغت نامه دهخدا
(خِ ذَ)
نام قبیله ای است از همدان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ ذَ)
ابن مالک بن ذی بارق ابن مالک... ابن همدان جد بطن خبذع (که بطنی از همدان است). (از لباب الانساب ابن اثیر)
لغت نامه دهخدا
(خُ دُ)
غوک، قورباغه. ضفدع. (متن اللغه) (معجم الوسیط) (منتهی الارب) (لسان العرب) (تاج العروس). پگ. چغز
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ تَ)
تواضع. خشوع. فروتنی. (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (اقرب الموارد) (البستان) (لسان العرب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ تُ)
مرد گول شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (البستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقیم گردیدن در جای. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در محلی اقامت کردن. در مکانی جای برای اقامت گرفتن. (متن اللغه) (معجم الوسیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس). در آمدن در جای. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، دم گرفتن کودک را از گریستن. (از منتهی الارب) ، پنهان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبدع
تصویر خبدع
وزغ درختی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبع
تصویر خبع
پنهان کردن، بریدن گریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتع
تصویر بتع
می انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوتع
تصویر خوتع
رهبر دانا، مگس کبود، بچه خرگوش، آز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبتت
تصویر خبتت
فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبتل
تصویر خبتل
زن کوتاه کوچک اندام مرد گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبته
تصویر خبته
فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار