جدول جو
جدول جو

معنی خبازی - جستجوی لغت در جدول جو

خبازی
پنیرک، گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، توله، نخیلک، نان کلاغ
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
فرهنگ فارسی عمید
خبازی
نانوایی، نان پزی، شغل و عمل خباز
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
فرهنگ فارسی عمید
خبازی
(خَبْ با)
جلال الدین عمر بن محمد الخبازی متوفی بسال 691 هجری قمری وی صاحب حاشیۀ مشهوری است بر هدایه برهان الدین علی بن ابوبکرمزغینانی حنفی (متوفی بسال 593 هجری قمری) و محمد بن احمد قونوی این حاشیه را تکمیل کرده و آنرا ’تکمله الفوائد’ نام گذارده است. (از کشف الظنون ج 2 ص 2031)
لغت نامه دهخدا
خبازی
(خُبْ با)
گیاهی است شبیه به خطمی و آنرا ’خطمی کوچک’ و ’دبوسک’ و ’دبوکی’ و ’باب سنجاب’ و ’خبیز’ نیز میگویند. (از ناظم الاطباء). نوعی از خطمی باشد و آنرا شیرازیان خطمی کوچک خوانند معتدل است. بر گزیدگی زنبور ضماد کنند نافع باشد. (از برهان قاطع). نوعی از خطمی باشد و آن عربی است و گلی سرخ رنگ دارد و در دواها بکار آید بفارسی خرد گویند. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خرده سفره (مهذب الاسماء). بقلۀ یهودیه. (بحرالجواهر). نان کلاغ، پنیرک خورپرست، ملوکیه، آفتاب گردک، پنیره، دبوسک، توکه، خیلو، خیرو، خروج، ملوخیا، خرو ورتاج، درتاج، هشت دهان، خبز الغراب، ملخج، باب سنجاب: خبازی پنیرک ملوکیه نیز گویند. (از نزهه القلوب). خبازی نباتی است دشتی و او را ساق بلند نیست و شاخها بسیار دارد از یک اصل، و بر هر شاخی برگی است چون برگ خطمی لیکن خردتر از برگ خطمی، نوعی از ملوخیات، و گروهی گفته اند: خبازی دشتی است و ملوخیا بیابانی است. و نوعی از ملوخیا هست آنرا ملوخیا الشجرهگویند و آن خطمی است، و اگر بقله الیهود را گویند نوعی از ملوخیاست، بس دور نباشد. اما دشتی محلل است ونرم کننده است و بستانی بسبب آنکه آب بیشتر و تخم (کذا) هر دو قوی تر از برگ خطمی باشد و ملوخیا الشجره، از هر دو تحلیل کننده تر است. بولس گوید: خبازی دشتی را که با آفتاب همی گردد قوتی گرم و خشک و پاک کننده است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). خبازی بپارسی خرو خوانند و بشیرازی نان کلاغ گویند و آن نوعی از ملوکیه است و گویند ملوخیاء بستانی است و ملوکیه بری و نوعی ازملوخیا بقلهالیهودیه خوانند و ملوکیه گویند و آن خطمی است، و بری لطیف تر و خشک تر از بستانی بود و طبیعت آن سرد و تر بود در اول، و گویند معتدل بود در گرمی و سردی و گویند تلیین در وی هست و معتدل بود، و فولس گوید گرم و خشک است و این قول دور است. ورق وی چون بر گزندگی عقرب و زنبور و نحل ضماد کنند نیکو بود وقتی که خام بود خاصه با زیت، و ورق بری نافع بود با زیتون بر سوختگی آتش چون بر وی طلا کنند، طبیخ وی چون زنان در آن نشینند صلابت رحم و مقعد نرم گرداند. ورق وی با بیخ وی بجوشانند نافع بود جهت زهرها و ادویه های کشنده و بر گزندگی رتیلا ضماد کردن نافع بود و بول براند و تخم وی چون خلط کنند با تخم حندقوقا بری و باشراب بیاشامند درد مثانه ساکن گرداند و چون ورق وی بپزند و بر دمامیل نهند ورمها که احتیاج بر شکافتن دارد بگشاید و ماده بیرون آورد و بدان حقنه کردن گزندگی روده و مقعد و رحم سودمند بود، و آنچه بستانی بود معده را بد بود و چون تر بود مثانه را نافع بود و تخم وی جهت خشونتی که در سینه و شش و مثانه حادث شودنافع بود و اگر با روغن بپزند و ضماد کنند بر ورمهای گرم ساکن گرداند، و وی نافع بود جهت سرفه که از خشکی بود خشونت ببرد و بول براند و شکم. و ورق وی چون بخایند همچنان خام با اندکی نمک ضماد کنند بر ناصور که در چشم بود پاک گرداند و گوشت برویاند و ضماد کنند خاصه چون با زیت بود و گل وی نافع بود جهت قرحه گرده و مثانه و آشامیدن و ضماد کردن قضبان وی نافع بودجهت روده و مثانه و شکم نرم دارد و نوعی از خبازی بری بود که مسهل مرۀ خام بود تا حدی که گاهگاه باشد که خون بیاید. (از اختیارات بدیعی). و حکیم مؤمن گوید: خبازی از جنس خطمی است و بفارسی نانکلاغ و پنیرک و به ترکی ابم کماجی نامند و بستانی او ملوخیاست و بری او را بفارسی خیرو گویند و از مطلق او مراد بری است. برگش مستدیر و بیمزه و گلش کوچک و سرخ و مایل به تیرگی و تخمش مایل به سیاهی مدور و پهن و در وسط اوتقعیری و نبات او کوچکتر از خطمی در اول سرد و تر، گویند در دوم و با بورقیه و قوه متضاده و ملین طبع ولطیفتر از ملوخیا و مدر بول و منضج و رادع و مفتح سده و نیم رطل از طبیخ شاخ او با شکر جهت جرب و قرحۀامعاء و زحیر و قرحه مثانه و بول و درد سپرز و یرقان و طبیخ برگ و بیخ او جهت ادویۀ قتاله و درد گرده و ضماد او جهت اورام حاره و شکستگی اعضاء و با نمک جهت تنقیۀ نواصیر چشم و بی نمک جهت التیام آن و گزیدن زنبور و مگس عسل و با روغن زیتون جهت سوختگی آتش و باد سرخ و ضماد خشک او با بول جهت قروح سر و رفع نخاله نافع و تخم او سرد و تر و کثیر اللعاب و مزلق و ملین و جهت سرفۀ گرم و خشک و قرحۀ گرده و مثانه و سجح و گرفتگی آواز و تقویت امعاء و رفع لدغ ادویه حاره و گزیدن رتیلا و رفع نزله و با تخم حند قوقی بری بالسویه جهت درد مثانه و حقنۀ او جهت سوزش امعاء و رحم و مقعد و با عسل جهت درد جگر و ضماد او جهت اورام حاره نافع و مضر معده ضعیف و مصلحش ربوب فواکه، و قدر شربتش از آب خبازی تا پنج درهم، و او مولد ریاح ومصلحش پختن با گوشت مرغ و ادویه حاره است و خبازی بستانی برگش دراز و گلش زرد و کوچکتر از گل خیار و درپنبه زار بسیار می روید و بقدر گیاه پنبه می شود و تخمش سیاه و دراز شبیه بشونیز و بسیار تلخ و غلاف او شبیه بکرم و مایل به سبزی و برودت و رطوبت او زیاده از بری و ملین طبع و سینه و مهیج حرارت بسبب لطافت و جهت خشونت سینه و تبهای حاره و تصفیۀ صوت نافع و مضر معده بارده و مصلحش ادویۀ حاره است و تخم او مسهل قوی اخلاط غلیظه و مفتح سده و جهت عرق النساء و آب او با شکر جهت تحلیل اورام و تسکین درد گزیدن عقرب نافعو قدر شربتش دو درهم است. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
خبازی
(خُبْ با زا)
نام گیاهی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء). رجوع به ’خبازی ̍’ شود
لغت نامه دهخدا
خبازی
نان پزی
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
فرهنگ لغت هوشیار
خبازی
((خَ بّ))
نانواگری
تصویری از خبازی
تصویر خبازی
فرهنگ فارسی معین
خبازی
نانوایی، خبازخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازی
تصویر بازی
فعالیتی برای سرگرمی یا تفریح، ورزش، اجرای نقش در نمایش، فیلم، ومانند آن، قمار کردن، بیهوده، عبث
بازی کردن: چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
بازی دادن: کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن، فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباز
تصویر خباز
نانوا، آنکه نان می پزد و می فروشد، نان فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرازی
تصویر خرازی
جایی که در آن مهره، گردنبند، آینه، شانه، عطر، جوراب، زینتآلات زنانه و مانند آن فروخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
جمع واژۀ خبراء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (البستان) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ ی ی)
منسوب به ’خباشه’ که آن ’شریک بن خباشه’ است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بازی که در آن مشت و لگد بکار برند و احتمال خطر در آن باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را)
مهره های در رشته کشیده شده. (از ناظم الاطباء) ، مهره فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب). امروز فروشندۀ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلمتراش و آینه های کوچک و قوطی سیگار و سر سیگارو کش و امثال آنرا خرازی گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ را)
جمع واژۀ خبراء. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس) (البستان)
لغت نامه دهخدا
(خُبْ با زَ)
نام گیاهی است. رجوع به ’خبازی’ شود. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
نان پزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس). نانوایی. نانبایی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دیگر کوه خزاز است. رجوع به معجم البلدان یاقوت شود. در منتهی الارب آمده: نام کوهی است که عرب برآن آتش افروختندی بامداد غارت. و بدون الف و لام می آید. میدانی در مجمع الامثال می آورد: نام کوهی است و بدانجا وقعه ای بین نزار و یمن اتفاق افتاد:
و نحن غداه اوقد فی خزازی
هدیت کتایباً متحیرات.
- یوم خزازی، جنگی که در جبل خزازی واقع شده و از مشهورترین وقایع زمان جاهلیت است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ابوالحسن علی بن عبداﷲ الخباقی الصوفی. از زهاد زمان بود. اصل وی از خباق و بشام و عراق حدیث شنید و از ابوسعید اسماعیل بن عبدالقاهر جرجانی روایت کرد و ابوسعد او را درزمرۀ شیوخ خود نام برده است. مرگ او به سال 519 هجری قمری اتفاق افتاد. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(اِظْ ظِ)
بلند کردن سرین خود را، گام فراخ نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، بسیاری نمودن به آنچه نزد خود نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، تبازی رهام (مرغ غیرشکاری) ، خود را مانند باز نمودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خانم و معشوقه. (ناظم الاطباء). معشوقه. دوست. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خباز
تصویر خباز
نان پز، نانوا
فرهنگ لغت هوشیار
هر کاری که مایه سرگرمی باشد، رفتار کودکانه و غیر جدی برای سرگرمی، کار تفریحی، لهو لهب
فرهنگ لغت هوشیار
مهره فروش، مهره های در رشته کشیده شده، مهره و آئینه و قرقره و دگمه کردن و گردن بند فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرازی
تصویر خرازی
((خَ رّ))
دکانی که در آن مهره، آینه، گردن بند و زیورآلات زنانه به فروش می رسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازی
تصویر بازی
فعالیت جسمی یا ذهنی برای سرگرمی یا تفریح، فعالیت ورزشی، قمار، اجرای نقش در یک نمایش یا یک فیلم. مجازاً کار بیهوده، فریب و نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خباز
تصویر خباز
((خَ بّ))
نانوا
فرهنگ فارسی معین
حماقت، بلاهت، خشونت گری، وحشیگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازی
تصویر بازی
Game
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لودگی کردن، مسخره بازی در آوردن، بازی بی قائده که همراه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بازی
تصویر بازی
игра
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازی
تصویر بازی
Spiel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازی
تصویر بازی
гра
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازی
تصویر بازی
gra
دیکشنری فارسی به لهستانی