جدول جو
جدول جو

معنی خباد - جستجوی لغت در جدول جو

خباد(خُ)
دستۀ جاروب و چوبی بلند که جاروب بدان بندند و دیوار و سقف را پاک کنند. (از ناظم الاطباء). چوب جارو. دستۀ جارو. چون در سابق جاروهایی مثل امروز نبود (یعنی برسهای با دستۀ بلند) که با آن بتوان سقف ها را پاک کرد، غالباً چوبهای طویلی را به انتهای جاروب ها می بستند و بوسیلۀ آن سقفها ونقاطی را که دسترس نبود جاروب و گردگیری میکردند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خراد
تصویر خراد
(پسرانه)
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله دلاوری ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قباد
تصویر قباد
(پسرانه)
سرور، گرامی، شاه محبوب، پدر کیکاوس از پادشاهان کیانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غباد
تصویر غباد
(پسرانه)
قباد، از شخصیتهای شاهنامه، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عباد
تصویر عباد
(پسرانه)
بندگان، نام چندتن از خاندان بنی عباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لباد
تصویر لباد
نمد مال، نمد فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباد
تصویر مباد
برای بیان دعا و نفرین به کار می رود، نیست باد، خدا نکند، برای مثال در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یارب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباط
تصویر خباط
اشتباه، مانند شدن چیزی به چیز دیگر در نظر انسان، یکی را به جای دیگری گرفتن، کاری به غلط انجام دادن، سهو، خطا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قباد
تصویر قباد
نوعی ماهی بی فلس که در خلیج فارس پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباز
تصویر خباز
نانوا، آنکه نان می پزد و می فروشد، نان فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباک
تصویر خباک
چهاردیواری بدون سقف برای نگه داری چهارپایان، برای مثال خدنگش بیشه بر شیران کند تنگ / کمندش دشت بر گوران خباکا (رودکی - ۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباد
تصویر لباد
چوبی که هنگام شخم زدن بر گردن گاو می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آباد
تصویر آباد
ویژگی جایی که مردم در آن زندگی می کنند، برای مثال مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲ - ۷۱۵)
ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است، خرم، برای مثال بدو گفت کای خواجۀ سالخورد / چنین جای آباد ویران که کرد؟ (فردوسی - ۶/۴۴۸)
جمع واژۀ ابد، همیشه ها
کنایه از دایر، برقرار، برای مثال بقاش باد که از تیغ او و بازوی اوست / بنای کفر خراب و بنای دین آباد (فرخی - ۳۴)
در دنبالۀ نام ده و شهر می آید و بیشتر مرکب با نام بنا کننده یا آبادکنندۀ آن ده یا شهر است مثلاً حسن آباد، فیروزآباد،
کنایه از شاداب، آکنده، غنی، پر، برای مثال همیدون سپهدار او شاد باد / دلش روشن و گنجش آباد باد (فردوسی - ۶/۱۳۶) سالم، تندرست، برای مثال تو را ای برادر تن آباد باد / دل شاه ایران به تو شاد باد (فردوسی - ۸/۴۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبال
تصویر خبال
فساد، تباهی، نقصان، رنج، دیوانگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عباد
تصویر عباد
عبدها، بندگان، جمع واژۀ عبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباث
تصویر خباث
هر نوتار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ابد، با رونق، جائی که آب و گیاه دارد معمور دایر برپا مقابل ویران خراب: قریه آباد کشورآباد، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی: خزانه آباد، سالم تن درست، بسامان منظم، مرفه در رفاه، آبادی معموره مقابل ویرانه خرابه: (به آباد و ویرانه جایی نماند) (فردوسی)، آفرین، احسنت، مرحباخ زه، آباد بر آن شاه، بصورت پسوند در آخر نامها مکان در آید بمعنی بنا شدهء... معمور . . .: علی آباد حسن آباد جعفر آباد. یا آباد بودن، معمور بودن دایر بودن بر پا بودن مقابل ویران بودن خراب بودن، مزروع بودن کاشته بودن، پر بودن ممتلی بودن: (... گنجش آباد باد) (فردوسی)، سالم بودن تن درست بودن، 5 بسامان بودن منظم بودن، مرفه بودن در رفاه بودن جمع ابد جاوید بودنها
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شراب افکند، نبیذفروش می فروش: روزپس جاهلی که درخوراویی مطرب بهترنشسته بردرنباد. (ناصرخسرولغ) توضیح درمتن دیوان ناصرص: 117 مطرب شاید نشسته بردربیاد. ودرحاشیه: ظاهرانباذ
فرهنگ لغت هوشیار
مبادا (فعل صیغه دعا و نفرین) سوم شخص مفرد نهی از بودن: الف - مشود نباشد اتفاق نیفتد: بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ که کس مباد چو من در پی خیال محال. (حافظ) ب - نیست باد، محو بشود خ
فرهنگ لغت هوشیار
نمد ساز جامه ای که در روزهای بارانی پوشند بارانی نمدین: دیدش و بشناختش چیزی نداد روز دیگر او بپوشیداز لباد. (مولوی لغ) چوبی که بر گردن گاو گردونه و گاو زراعت گذارند یوغ: کشاورز بر گاو بندد لباد ز گاو آهن و گاو جوید مراد. (نظامی آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباد
تصویر کباد
جگر درد درد جگر ترنج از گیاهان نارنج
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است کوات غباد: نام ها، گونه ای ماهی گونه ای ماهی که در خلیج فارس فراوانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غباد
تصویر غباد
گونه ای ماهی بی فلس با گوشتی لذیذ که در خلیج فارس فراوانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباد
تصویر عباد
جمع عابد، بندگان و بمعنای عبادت کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
بویک بویه ای که از کلن گربه دشتی (سنور الزباد) می تراود سر شیر، گل ستاره ای ماده معطری که از غده مشک جانوری استخراج میشود و چون مقداری کم آنرا در یک ماده روغنی حل کنند عطر بسیار خوشبوی و گرانبهایی به مقدار فراوانی بدست می آید. مدفوع جانور مذبور چون در موقع خروج از مقعد طبیعه با غده مترشحه مشک این حیوان تماس یابد بسیار خوشبوست بدین جهت مدفوع خشک شده جانور را هم به نام نوعی مشک به بازار عرضه کنند، پستانداری است از تیره گوشتخواران جزو راسته زبادها در ناحیه میان دو راه این حیوان غده ای وجود دارد که از آن غده مایعی خوشبو و بسیار معطر ترشح میشود که به نام نوعی مشک به بازار عرضه میگردد قد این حیوان باندازه گربه است و پشمهایش خاکستری و دارای خطوط سیاه رنگی میباشد. جانور مذکور در نواحی بسیار گرم آسیا و آفریقا میزید گربه زباد قط الزباد سنور الزباد رباح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباب
تصویر خباب
جوش دریا، آشوب دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراد
تصویر خراد
یونانی تازی گشته خراشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداد
تصویر خداد
جمع خد، دیم ها رخساره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبال
تصویر خبال
فساد، تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباط
تصویر خباط
مرضی است جنون گونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباش
تصویر خباش
گرد آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباس
تصویر خباس
پروه (غنیمت)، شیر بیشه، بنده، ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباز
تصویر خباز
نان پز، نانوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبار
تصویر خبار
جمع خبار، زمین های نرم، سوراخ های کلاکموش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آباد
تصویر آباد
جمع ابد، جاوید بودن ها
فرهنگ فارسی معین