جدول جو
جدول جو

معنی خاکی - جستجوی لغت در جدول جو

خاکی
آلوده به خاک، خاک آلود، تهیه شده از خاک، رنگی شبیه قهوه ای روشن مانند رنگ خاک، به رنگ خاک، کنایه از آدمی، مردم، مقابل آبی، مربوط به خشکی، کنایه از فروتن، افتاده، برای مثال بنی آدم سرشت از خاک دارند / اگر خاکی نباشد آدمی نیست (سعدی - ۱۰۶)، کنایه از خوار، ذلیل، کنایه از فروتن بودن، افتاده بودن
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
فرهنگ فارسی عمید
خاکی
(دَ عَ)
شاعری است از اهل قسطمونیه و از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است، وی در زمان اسماعیل بیک آل اسفندیار میزیسته و این بیت او راست:
ای مراد مومن و ترسا معین مرد وزن
قدرتکدر طاشی که مرجان که مر مرد و زن،
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013)
محمد، از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است که صاحب تذکره ای نیز میباشد وی برادر کوچک عاشق چلبی است و او راست این بیت:
کوز قیزار دوب کیرمشم بر چشمی آهو عشقنه
چشم خونبارم کوروب صانماک بنی صاحب رمد،
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013)
از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است که در زمان بایزیدخان وفات یافت و از مردم اسکوب بود، این بیت از اوست:
ملامت چکمزم هر گزی که هجران بر کمال ایلر
که هر نسنه کمال اولسه فلک آنی زوال ایلر،
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013)
میرزا علی قلیخان لگزی از شعرای متأخر ایران و ازرجال شاه طهماسب صفوی بوده است، این بیت او راست:
غم که پیر عقل تدبیرش بمردن می کند
می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند،
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013)
میرزابیک که با ملا صوفی بتألیف ’بت خانه’ تذکرۀ بزرگ در دو جلد بسال 1010 هجری قمری پرداخت و عبداللطیف بن عبداﷲالعباسی در 1021 بر آن ضمیمه ای نوشته است، (از کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 828)
مصطفی، از شعرای قرن نهم هجری عثمانی است و این بیت از اوست:
قاشلرک اوستنده دیر خالک کوران ای مه جبین
بال آچوب پرواز ایدرصان سدره دن روح الامین،
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013)
لغت نامه دهخدا
خاکی
نام جماعتی و قبیله ای است، (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خاکی
نام محلی است کنار راه تبریز و سراب میان کرد کندی و دوز دوزان در 76800 گزی تبریز، دهی است جزء دهستان ابرغان، بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 45 هزارگزی باختر سراب و 2 هزارگزی شوسه سراب به تبریز، ناحیه ای است جلگه ای با آب و هوای معتدل و 823 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است، آب آنجا از چاه و محصول آن غلات و حبوبات است، شغل اهالی زراعت و گله داری وراه ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خاکی
منسوب به خاک، (برهان قاطع) (آنندراج)، خلاف آبی، چون حیوان خاکی، ج، خاکیان:
آب و خاک اجزای خاکی را همی کلی کند
باز گه مر کل خاکی را همی اجزا کند،
ناصرخسرو،
جانت را اندر تن خاکی بدانش زرکنی
چون همی ناید برون هرگز مگر از خاک زر،
ناصرخسرو،
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام،
خاقانی،
خاکی دلم درآتش و خون آب میشود
تا تو کجائی امشب و مهمان کیستی،
خاقانی،
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد،
نظامی،
فتاد اندر تن خاکی زابر بخششت قطره
مدد فرما بفضل خویش تا این قطره یم گردد،
سعدی،
چون آبروی لاله و گل فیض حسن تست
ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم،
حافظ،
، برنگ خاک، اغبر، غبراء، (منتهی الارب)، آلوده بخاک، آغشته به خاک، کنایه از مردم بی حرمت و خوار و ذلیل، (آنندراج) (برهان قاطع) :
لیلی بهزار شرمناکی
آمد بر آن غریب خاکی،
نظامی،
چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک
که گویائی در این خط خطرناک،
نظامی،
، اشاره بمثلثۀ خاکی است که برج ثور وسنبله و جدی باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، اهل زمین، افتاده، متواضع:
خاصگان دانند راه کعبۀ جان کوفتن
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده اند،
خاقانی،
روزی بطریق خشمناکی
شه دید در آن جوان خاکی،
نظامی،
اگر صدسال بر خاکش نشینی
ازو خاکی تری کس را نبینی،
نظامی،
خاکی شو و از خطر میندیش،
نظامی،
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشدآدمی نیست،
سعدی (گلستان)،
- عالم خاکی، دنیا:
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
خاکی
منسوب بخاک
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
فرهنگ لغت هوشیار
خاکی
منسوب به خاک، زمینی، مقابل آبی، ساکن کره زمین، آدمی، جمع خاکیان، درویش
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
فرهنگ فارسی معین
خاکی
بری، زمینی، افتاده، خاضع، خاک نهاد، خاکسار، درویش، متواضع، به رنگ خاک، خاکی رنگ، خاک آلود، خاک آلوده، خاکزاد، خاکزی
متضاد: آبی، خاکین، آسفالت نشده (جاده)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاکی
ترابيٌّ
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به عربی
خاکی
Gray, Grayness, Grey
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خاکی
gris, grisaille
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خاکی
از خاندان های روستای درویش خاک واقع در منطقه ی بابل، تخم مرغ بدون نطفه، خاکستری
فرهنگ گویش مازندرانی
خاکی
cinza, cinzentismo
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خاکی
سیاہ مائل , خاکی
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به اردو
خاکی
серый , серость
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به روسی
خاکی
grau, Grauen
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به آلمانی
خاکی
сірий , сірість
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خاکی
szary, szarość
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به لهستانی
خاکی
متواضع، خاکی
دیکشنری اردو به فارسی
خاکی
ধূসর , ধূসরতা
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به بنگالی
خاکی
grigio, grigiore
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خاکی
kijivu
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خاکی
gri, gri olma
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خاکی
회색의 , 회색
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به کره ای
خاکی
灰色の , 灰色
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خاکی
灰色的 , 灰色
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به چینی
خاکی
स्लेटी , धूसरता
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به هندی
خاکی
abu-abu, keabu-abuan
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خاکی
เทา , ความเทา
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به تایلندی
خاکی
grijs, grauwigheid
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به هلندی
خاکی
gris, grisura
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خاکی
אפור , אֲפָרוּת
تصویری از خاکی
تصویر خاکی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاکین
تصویر خاکین
تهیه شده از خاک، خاکی، به رنگ خاک
فرهنگ فارسی عمید
خاکی، خاک آلود:
این لب خاکین ما را در سفالین باده ده،
خاقانی،
خونین دلی بصبر سر اندوده وز سرشگ
خاکین رخی چو کاه گل اندود می بریم،
خاقانی،
و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افزارهای خاکین و سنگین ... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 143)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاکین
تصویر خاکین
خاک آلود، خاکی
فرهنگ لغت هوشیار