جدول جو
جدول جو

معنی خاکبیزی - جستجوی لغت در جدول جو

خاکبیزی
عمل خاک بیختن، عملی که خاکبیز می کند تا زر بدست آرد یا آنکه از خاک بیختن سودی برد:
خاک بیزی کن که من هم خاکبیزی کرده ام
تا ز خاک این مایه گنج شایگان آورده ام،
خاقانی،
ترا گفتند از این بازار بگذر خاکبیزی کن،
خاقانی،
هر زری کز خاکبیزی یافتم
بر سر این خاکدان خواهم فشاند،
خاقانی،
ز دریای او آب ریزی کنند
بر آن گنجدان خاک بیزی کنند،
نظامی،
، کنایه از سفر و مسافرت و عزیمت باشد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک بیز
تصویر خاک بیز
کسی که خاک را برای یافتن چیزی با ارزش غربال کند، برای مثال زر سوده را گر بود ریزریز / به سیماب جمع آورد خاک بیز (نظامی۶ - ۱۰۸۶)، کنایه از خاکسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بازی
تصویر خاک بازی
بازی کردن با خاک، کنایه از دل بستن به دنیا
فرهنگ فارسی عمید
عمل ریختن خاک
لغت نامه دهخدا
ریزندۀ خاک، مرادف خاک انداز، بمعنی اول سوراخ دیوار قلعه که برای دفع دشمنان سازند، (آنندراج) :
شد از برج تا خاکریز حصار
ز هندی چو گشتی بقیر استوار،
عبدالقادر تونی (از آنندراج)،
زحل کرده در خاکریزش نگاه
ز خورشیدش افتاد از سر کلاه،
قاسم گنابادی (از آنندراج)،
، جائی که خاکروبه اندازند:
مقامی نیست غمهای جهان را جز دل خصمش
که کرد از خاکریز شهر چون جائی شود ویران،
؟ (از آنندراج)،
- خاکریز خندق، طرف برجستۀ خندق که خاکهای برکندۀ از خندق را در آن گرد کرده اند، آن سوی خندق که خاک کنده بدانجا برهم انباشته شود،
- خاک ریز کردن دروازه، از درون سوی انباشتن آن بخاک بسیار
لغت نامه دهخدا
نوعی از بازی است، (ناظم الاطباء)،
کنایه از طفل است چون با خاک بازی می کند
لغت نامه دهخدا
ارغوانی رنگ، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
عمل خاکباز و آن بازیی است که اطفال می کنند بر این نوع: توده خاکی را چند طفل گرد می کنند و در آن شیئی را مخفی می دارند سپس آن توده را بتعداد خود تقسیم کرده در حصه هر طفلی که آن شی ٔ یافت شد آن شی ٔ تعلق به او می یابد، (از فرهنگ شعوری ورق 384)، طفل غنچه تا به خاک بازی سربرآورده کجه اش بصد رنگ گل کرده، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عمل آنکس که هرچه دارد در قمار و عشق و یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد:
پاکبازی دوست داری در سخا با دوستان
بر دل صافی زنی چون پیر صافی با مرید،
سوزنی،
عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی
آن کسی آسان رود کاین شیشه در بارش نباشد،
اوحدی (کلیات چ سعید نفیسی ص 164)،
، عشق پاک، عشقی که به شائبۀ هوای نفس مشوب نباشد،
- پاکبازی کردن، پاک باختن:
جان شیرین بر بساط عاشقی بی تلخئی
در هوای مهر جانان پاکبازی کن بباز،
سنائی
لغت نامه دهخدا
عمل خاکبوس کردن:
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاکبوسی این درنمیکنم،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
شخصی را گویند که خاک کوچه ها و بازارها را بجهت نفع خود جاروب کند و ببیزد، (برهان قاطع)، بیزندۀ خاک:
دی طفلک خاک بیزغربال بدست
میزد بدو دست روی خود را می خست،
شیخ ابوسعید (از آنندراج)،
فلک خاک بیز است خاقانیا
که روزیت از این خاکدان می دهد،
خاقانی،
گر او با تو چون طشت شد آب ریز
تو با او چو غربال شو خاکبیز،
نظامی،
من آن خاکبیزم بغربال رای
که بستانم و باز بیزم بجای،
نظامی (از انجمن آرای ناصری)،
خاک تو خاک بیز بغربال میزند،
عطار،
یا بیاد این فتادۀ خاک بیز
چونکه خوردی جرعه ای بر خاک ریز،
مولوی،
، آنکه خاک کار خانه زرگران و خاک رهگذران را به آب شوید تا زر گم شده و جز آن در دست از آن برآید، (بهار عجم از آنندراج) :
من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس
من چراغ عقل و آنها روزکوران هوا،
خاقانی،
زر سوده را گر بود ریزریز
بسیماب جمع آورد خاک بیز،
نظامی،
، کسی که از برای حصول مقصود بکارهای سخت و حرفه های پست قیام نماید، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، مردم دقیق النظر و باریک بین، (برهان قاطع) (آنندراج) :
چون بدانی حد از این حد می گریز
تا به بی حد دررسی ای خاک بیز،
عطار (از آنندراج)،
، غریب و مسافر، چه خاک بیزی کنایه از غربت و سفر است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در تداول عوام اکبیر. سخت پلید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکبیر شود
لغت نامه دهخدا
عمل پاکباز عمل آن کسی که هر چه دارد در قمار و عشق یا در هواهای دیگر دهد و از ناداشت نیندیشد، عشق پاک عشقی که با هوای نفس آمیخته نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکبیری
تصویر اکبیری
چرکین پلید اکبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکریز
تصویر خاکریز
ریزنده خاک
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که خاک کوچه و بازار را جاروب کند، کسی که برای حصول بمقصود بکارهای سخت و پست اقدام کند، باریک بین دقیق النظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکبازی
تصویر پاکبازی
وارستگی، از خود گذشتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکبیری
تصویر اکبیری
((اِ))
زشت، بی ریخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاکریز
تصویر خاکریز
سنگر، محلی که خاک در آن ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکبیری
تصویر اکبیری
پلید، چرکین
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی سبزی محلی با ساقه ی محکم و پرشاخ و برگ که خوراکی است
فرهنگ گویش مازندرانی