جدول جو
جدول جو

معنی خانقان - جستجوی لغت در جدول جو

خانقان(نَ / نِ)
موضعی است بمدینه و آن محلی بوده که آب صحاری مدینه به آنجا جمع میشده است یعنی آب بطحان و عقیق و قناه. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاقان
تصویر خاقان
(پسرانه)
خان بزرگ، امپراطور، لقب پادشاهان چین و ترک، پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاقان
تصویر خاقان
لقب پادشاهان چین و ترکستان، پادشاه، شاهنشاه، در دورۀ قاجار، لقب بعضی از درباریان و نزدیکان شاه، مقرب الخاقان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانمان
تصویر خانمان
خانه، زن و فرزند، اهل خانه، برای مثال غریب اگرچه وزیر شه جهان باشد / همیشه میل دلش سوی خانمان باشد (ابن یمین - لغت نامه - خانمان)، خانه و اسباب خانه، اسباب زندگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
خانواده، دودمان، برای مثال مگر دشمن خاندان خودی / که با خانمان ها پسندی بدی (سعدی - لغت نامه - خاندان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانقاه
تصویر خانقاه
بنایی برای عبادت، ریاضت، اجتماع، سماع و زندگی درویشان و صوفیان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
دوده. تبار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آل. (مجمل اللغه). دودمان. (شرفنامۀ منیری). قبیله. اهل بیت. عترت. خانمان. خانواده:
بدآمد بدین خاندان بزرگ
همه میش گشتیم و دشمن چو گرک.
فردوسی.
تو با بندگان گوی زآنسان سخن
که زیبد از آن خاندان کهن.
فردوسی.
بماناد تا مانده باشد زمین
بزرگی و شاهی در این خاندان.
فرخی.
خاندان تو شریف است از آنی تو شریف
تو چنانی بشریفی که بود زر ازکان.
فرخی.
معروف گشته از کف او خاندان او
چون از سخای حاتم طی خاندان طی.
منوچهری.
نوروز رابگفت که در خاندان ملک
از فروزینت تو که پیرار بود و پار.
منوچهری.
در این دنیای فریبندۀ مردمخوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). علی در این باب تکلفی ساخت از اندازه گذشته که رئیس الرؤساء بود و چنین کارها او را آمده بود و خاندان مبارکش را. (تاریخ بیهقی). و خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید و فراوان گرم و سرد چشید و حق این خاندان نگاهداشت. (تاریخ بیهقی).
بیندیش شب کار فردا نخست
بدان رای رو پس که کردی درست
نژاد شهان از بنه گم مکن
مکن خاندانی که باشد کهن.
اسدی طوسی.
ازین کرد دور از خورشهای آن خوان
مهین خاندان دشمن خاندان را.
ناصرخسرو.
مخور انده خاندان چون نماند
همی خاندان نیزسلطان و خان را.
ناصرخسرو.
اندر جهان بدوستی خاندان حق
چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا.
ناصرخسرو.
خاندانها و ملکها و شهرها بمردی باز بسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک).
سیدبه آواز ضعیف میگوید: اگر چه میروم دو چیز میان شمامیگذارم یادگاری. یکی قرآن و یکی خاندان. (قصص ص 242).
و ریاست آن ولایت بمیراث خاندان مادر بدو رسید... و هرگز در خاندان او هیچ از نواب مجلس حکم و... یک درم از هیچکس نستاند. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 118). اکنون اگر خواهید که حق نعمت خاندان من گزارده باشید امروز تا آخر روز مرا مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101). و مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که بندگان را در آن باطنابی و اسبابی حاجت افتد. (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). چنین گوید برزویه:... که پدر من از لشکریان بود و مادر از خاندان علماء دین زردشت. (کلیله و دمنه). شعار پادشاهی و جلال جهانداری در این خاندان بزرگ دایم و مؤید و جاوید و مخلد گشته است. (کلیله و دمنه). و برکات و مثوبات آن شهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر میشود. (کلیله و دمنه).
ز خاندان قدیمم من و تو خود دانی
که واجب است مراعات خاندان قدیم.
عبدالواسع جبلی.
یکره چو خضر جهان بپیمای
تا چند ز خاندان مادر.
خاقانی.
چون حیدرخانه دار اسلام
شاهنشه خاندان دولت.
خاقانی.
پسر خاندان را بود خانه دار
چو جان پدر شد بدیگر سرای.
خاقانی.
کردند خاندان تو غربت نه زین صفت
ای کرده غربت و شرف خاندان شده.
خاقانی.
دیدیم چند بار و نیاید همی نکو
فرجام آنک قصد بدین خاندان کند.
(ترجمه تاریخ یمینی ص 265 چ 1).
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد.
سعدی (گلستان).
مگر دشمن خاندان خودی
که با خانمانها پسندی بدی.
سعدی.
گفت: ای خداوند جهان پروردۀ نعمت این خاندانم. سعدی (گلستان).
پیوسته حق گزار آن خاندان بوده است. (تاریخ قم چ سیدجلال طهرانی ص 221). و او پدرش بدین خاندان معروف و مشهور بوده اند. (از تاریخ قم چ سید جلال طهرانی ص 221).
- امثال:
خاندان بزن بسلامت باشد هرچند فرزند نزاید. (از تاریخ سیستان) (از امثال و حکم دهخدا).
خاندانها و ملکها و شهرها بمردی بازبسته میباشد. (از سیاست نامۀ خواجه نظام الملک (از امثال و حکم دهخدا).
- خاندان رسول، بازماندگان پیغمبر:
تا سخنم مدح خاندان رسول است
نابغه طبع مرا متابع و یار است.
ناصرخسرو.
- خاندان علی، بازماندگان علی (امام اول شیعیان).
- خاندان نبوت، بازماندگان پیغمبر.
، خیلخانه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) ، نسل. (ناظم الاطباء) : و همه آتشکده ها را امت او بکشد، و ملک از خاندان پارسیان ببرند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 97) ، پاک نژاد، صاحب خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
محله ای در قریۀ سنج از اعمال مرو. (از معجم البلدان). محلۀ بزرگی در قریۀ سنج است که از قراء مرو می باشد. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از قرای مرو است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در هفت هزارگزی شمال مشهد و سه هزارگزی خاور کار خانه قند آبکوه. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل. دارای 100 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه این دهکده اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بنابر قول بشاری نام شهری بوده است به کوفه. (از یاقوت حموی در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نِ قِ)
نام شهری از نواحی سواد در راه همدان و بغداد است. بین این شهر و قصرشیرین از طریق جبال شش فرسخ و از قصرشیرین تا حلوان نیز شش فرسخ می باشد. بالنتیجه بین این شهر تا حلوان در حدود دوازده فرسخ است. مسعربن مهلهل می گوید: در خانقین چشمۀ نفت عظیم و پرسودی است ونیز در آنجا پل بزرگی میباشد که دارای 24 طاق و هر طاقش بیست ذرع است. جادۀ خراسان به بغداد از این پل میگذرد و عتبه بن الوعل الثعلبی می گوید:
کاءنّک یابن الوعل لم تر غاره
کورد القطا النهی المعیف المکدّرا
علی کل محبوک السراه مفزّع
کمیت الأدیم یستخف ّ الحزوّرا
و یوم بأعلی خانقین شربته
و حلوان حلوان الجبال و تسترا
و ﷲ یوم بالمدینه صالح
علی لذه منه اًذا ما تیسرا.
(از یاقوت حموی در معجم البلدان).
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب آرد: خانقین قصبه ای بوده است و اکنون بقدر دیهی است. آب حلوان بر آنجا گذرد و بیست موضع از توابع آنجاست. (ازنزهه القلوب بخش نخست مقالۀ 3 چ دبیرسیاقی ص 43). ابن رسته گوید: در این شهر رودی است پهناور و روی آن پلی بزرگ از گچ و آجر ساخته اند و چند دهانه دارد. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه فارسی ص 68)
لغت نامه دهخدا
(نْ / نُ / نِ)
خانه با اهل خانه. (ناظم الاطباء). اهل و عیال و خانه و اسباب خانه. رجوع به خان و مان شود:
که در ارگ باشد مرا خانمان
به آسودگی امشب آنجا بمان.
فردوسی.
لیکن چو خان بخدمت درگاه او دوید
حرّی نمود و نستد ازو ملک و خانمان.
فرخی.
تو نیکبختی کز مهر خاندان رسول
غریب و رانده و بی نان و خانمان شده ای.
ناصرخسرو.
گرد ایشان رمیده کرد مرا
از سر خانمان و نعمت و ناز.
ناصرخسرو.
بلکه از چسبندگی بر خانمان
تلخ آیدشان شنیدن این بیان.
مولوی.
، خویشان و اهل و عیال:
جلب کشی و همه خانمانت پرجلب است
بلی جلب کش و کرده به کودکی جلبی.
عسجدی.
در زینهار خویش بداری و بند خویش
او را و خانمان و تنش را ز روزگار.
منوچهری.
غریب اگر چه وزیر شه جهان باشد
همیشه میل دلش سوی خانمان باشد.
ابن یمین.
، خانه و اسباب خانه:
چون دیو ببرد خانمان از من
به زین بجهان نیافتم داری.
ناصرخسرو.
اگر دوستی خاندان بایدت هم
چو ناصربه دشمن بده خانمان را.
ناصرخسرو.
بود شخصی مفلسی بی خانمان
مانده در زندان و بند بی امان.
مولوی.
به دوستان گله آغاز کرد و حجّت ساخت
که خانمان من این شوخ دیده پاک برفت.
سعدی (گلستان).
- از خانمان برکندن، آواره ساختن. ریشه کن نمودن از خانه و منزل. (ناظم الاطباء).
- بی خانمان، بی کس و کار. بی خانواده. بی کس.
- خانمان برانداز، امری که اساس و پایۀ خانمانی را از بین ببرد. نابودکننده خانمان. پریشان کننده خانمان.
- نوخانمان، تازه بدوران رسیده. آنکه تازه خانمانی بهم زده.
، میهن. وطن. چون:از خانمان بیرون کردن، بمعنی: از وطن راندن. اجلاء. (مجمل اللغه) ، حیوان اهلی. جانور خانگی، دولت و ثروت خصوصاً ثروت موروثی که قابل حمل باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام سلسله ای از سلاطین ترک است که پیش از مغول بر ترکستان شرقی حکم میرانده اند، این طایفه به اسامی: ’خاقانیه’ و ’ایلک خانیه’ و ’خانیان’ و ’آل افراسیاب’ نیز شهرت داشته اند، رجوع به ’آل افراسیاب’ شود:
ز هول رزمگهش خانیان بترکستان
اگر کنند به کوه و بدشت ژرف نگاه،
فرخی،
تا جهان باشد جهان را عبرت است
از حدیث بلخ و جنگ خانیان،
فرخی،
سالار خانیان را با خیل و باخدم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار،
منوچهری،
مملکت خانیان همه بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند،
منوچهری،
و با خانیان مکاتبت کنیم و از این حالها با ایشان سخن گوییم، (تاریخ بیهقی)،
آنکه چون سوی بخارا برد لشکر درفتاد
خانیان را در سر او خانه فریاد و انین،
لامعی،
پس سوی ماوراءالنهر رفت و سمرقند بستد بحرب و خانه خانیان از تخمۀ افراسیاب و خزینهای ایشان جمله با احمدخان بعراق آورد، (مجمل التواریخ و القصص)،
از خانیان گروهی کز خط شدند بیرون
جنگ آوران یغما جانشان زدند یغما،
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 33 هزارگزی جنوب شهسوار، این ده ناحیتی است کوهستانی و سردسیر که 540 تن سکنه دارد، مذهب اهالی شیعه و زبانشان گیلکی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصول آنجا غلات و لبنیات و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه این دهکده مالرو است و در زمستانها عده ای از آنها احشام خود را برای تعلیف به حدود خرم آباد می برند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان تازه کند و خضرلو در 97000 گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
علاقه داری درجۀ اول مربوط بحکومت درجۀ اول آقچه و متعلق بحکومت کلان شبرغان و در حوزۀ ولایت مزارشریف واقع است، این علاقه در 11 هزارگزی جنوب قلعۀ قدیمه و شمال غربی آقچه قرار دارد و بین خط 66 درجه و 9 دقیقه و 23 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 52 دقیقه و 16 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. حدود آن شمالاً بعلاقه داری مردیان و جنوباً مربوط به حکومت کلان شبرغان ودر شمال شرق به علاقه داری منگه جک و از جنوب شرق بحکومت آقچه، غرباً بعلاقۀ حکومت اعلی میمنه محدود است وعلاقه داری خانقاه در حوزۀ خود حاوی قراء و قصبات زیاد میباشد و عمده آن از اینقرار است: بیش کپۀ وضی، بیش کپۀ سرخ، قلیچ آباد، کلته شاخ، اوگم فرک، بکاول، ینگی قلعه. علیلی مهاجر. چوب باش، تازه نهر، کفگیر، علیلی وطنی، خان آباد، ایلک رباط، قره بوین علیا، خانقاه، قره بوین وسطی، قره بوین سفلی، سالتق، کومک عمرخان، کومک حکیم، چکش سربندبتی و کومک منصور. ساکنان این منطقه مرکب از ازبک و افغان و عرب و ترکمن و تاجیکند و تعداد آن ها تخمیناً 5000 خانه میشود. پیشینۀ عمومی اهالی این منطقه زراعت و مالداری و بعضاً دکانداری و تجارت است. صنایع دستی اینجا را قالین، گلیم، نهر، الاچه، کرباس لنگی های الاچه یی مخصوص تشکیل میدهد. در بازار آن برخی دکاکن زرگری، مسگری، نجاری، آهنگری و غیره وجود دارد. مردم آنجا بچنین صنایع اهمیت داده در ترقی و رونق آن میکوشند. در دو قریۀ اوگم فرک و قریۀکفگیر بهترین و نفیس ترین قالین ها بافته میشود که ازحیث خوبی رنگ و قشنگی بافت و نقوش خیلی مطبوع بوده در بازارهای آقچه و ولایت مزارشریف در ردیف قالین های درجه اول قرار دارد، قالین های اینجا بیشتر صادر شده و در اثر تشویق نمونه های خوبتری از آن بافته میشود. و هم در این دو قریه خرگاههای خیلی مقبول از چوب بند ساخته شده و داخل و خارج آن را از قالین های اعلی و نمدهای کلفت و بادوام تزیین نموده این خرگاهها را برای بود و باش فامیلی خود بصورت مجموعی در هر حصۀ بیابان و دشتهای وسیع این منطقه استفاده مینمایند، خرگاههای مذکور که اکثر متعلق به رمه دارها و زراعت کاران میباشد در مقابل گرما و سرما مقاومت داشته مانند قشله ها و دهکده های ییلاقی جلب نظر میکند. در قریۀ چکش سربند نمدهای سفید و رنگی خیلی کلفت و بادوام و اعلی ساخته میشود که برای فرش زمستانی مهم و کارآمد است. عربهای اینجا در بافتن شالها و خوانچه های رنگی پشمین مهارت بسزا دارند. اشیاء و اجناس پشمین این ناحیه درآقچه و دیگر علاقه های حکومت کلان شبرغان بفروش میرود وبجای آن رخت و مواد خوراکی وارد میشود. قسمت جنوب وجنوب شرقی این منطقه نسبتاً مرتفع بوده سپس متدرجاًپست میشود. نهری هم در اطراف بنام نهر خانقاه دارد که از شرق به غرب جریان دارد ولی بعضی از زمین های زراعتی که در اطراف نهر و جنوب آن واقع است بعلت بلند بودن سطح آن خشک و لم یزرع مانده از نهر مذکور استفاده نمیکنند. کشت للمی در مواقع سیلاب و بارندگی ها تا اندازه ای صورت میگیرد، نظر بقلت آب در اینجا باغهای مشجر وجود نداشته فقط در قریۀ خانقاه و بیش کپۀ سرخ بعضی باغهای انگور و در برخی قریه ها درخت زردآلو و به و شفتالو و توت پیدا میشود. در غرب علاقۀ این منطقه بسبب نبودن کوه و تماس بریگستان اندخوی هوا در تابستان گرم و خشک و در زمستان سرد است. ضخامت برف بروی سطح اراضی بعضی اوقات به 45 سانتی متر میرسد و اکثر سالها بدون باریدن برف سپری میگردد. محصول مهم زراعتی و فالیزی آن عبارت است از خربوزه، تربوزه، کنجد و ماش که بطور للمی بعمل می آید. خربوزۀ للمی اینجا که در موسم سنبله و میزان میرسد از حیث شیرینی و لطافت شهرت دارد، در سالهایی که بر اثر عدم برف محصولات للمی بعمل نمی آید مردم بمشکلات مالی دچار میشوند و مواضع للمی کاری خود را ترک کرده بدیگر جا نقل مکان مینمایند. گندم، جو، جواری سفید (یکنوع جواری ترکمنی) ، ماش، زغر، لوبیا، نخود، عدس و مشنگ نیز در بعضی جاها زرع و تربیت شده و بقدر کفاف اهالی آنجا بعمل می آید. حیوانات اهلی آن: اسب، اشتر، گاو، گوسفند، خر و سگ است. اسب های اینجا عادی بوده آنقدر قابل وصف نیستند اما یکنوع سگهای بزرگ و قوی که بنام سگهای رمه ای یاد شده برای محافظۀ رمه های گوسفند نگاهداشته میشود که اکثر با گرگ و پلنگ مقابله و جنگ میکنند. برای پیاده و سوارهایی که در گرد و نواحی رمه تردد میکنند خطرناک میباشند. حیوانات اهلی و وحشی آن از قبیل مرغ خانگی و بعضی فیل، مرغ، نیله زاغ، ساج و غچی است. آب ایستاده ای که به کول گدک مشهور است در 11000 گزی این منطقه واقع است و مرغ آبی و ماهی زیادی دارد که بعضی از اهالی بشکار آن میپردازند. در این منطقه کوه وجودندارد اما چندین تپۀ کوچک بنام بانیغور در آنجا مشهور است و بطرف شرق آن چشمۀ علی مغل جاری میباشد اماآب آن فقط قابل شرب نبوده بمصرف آبیاری نیز میرسد. صحراهای وسیع و ریگزارها بسمت جنوب آن واقع است و مشهور آن به اسم قوروغ شاهمزاد، دشت علی مغل، چشمۀ گزدار اوگم سای، قراول تپه و جرقاق یاد میشود. از این جمله فقط دشت علی مغل آبیاری شده دیگر آن بایر و غیرمزروع است. یکباب مکتب ابتدائی در علاقه داری خانقاه تأسیس و اطفال آنجا تحت تعلیم و تربیت قرار گرفته اند. یک مسجد و یک مسجد جامع تاریخی تقریباً در 3 هزارگزی جنوب مشرق علاقه داری واقع و علاقه داری خانقاه تیمناً بهمین اسم نامیده میشود. این مسجد خیلی بزرگ است و دارای چهل باب حجره میباشد که در آن طلاب بصورت خصوصی به اخذ تعالیم دینی اشتغال دارند، بنای این مسجد تاریخی را به سید شاه محمد بلخی مشهور به شیخ آق که در سال 1011 هجری قمری عصر سلطان حسین بایقرا میزیسته نسبت میدهند. مقبرۀ شیخ مذکور هم با قبور جمعی از اولادش درحصۀ شمالی مسجد مذکور واقع شده است. بقراری که میگویند یکعده از سلالۀ شیخ آق موصوف اکنون هم در قریۀخانقاه سکونت دارند و هکذا در قرب و جوار این مسجد آثار مخروبۀ عماراتی که در سابق دهکده های آبادی بوده و بمرور ایام منهدم گردیده نیز بنظر میرسد. در قریۀ خانقاه عده ای از سادات که سلسلۀ نسبشان به شیخ عبدالقادر جیلانی میرسد در نزدیکی مسجد خانقاه آقجه سکونت اختیار نموده اند. نهر خانقاه که بمصرف آبیاری اراضی زراعتی آنجا میرسد از حصۀ شرق یعنی از دریای بلخ منبع گرفته و سپس بقریۀ چکش بند داخل میشود. در قسمت جنوب شرقی آن بمسافت صدمتر بندآب مهمی است که 8 متر ارتفاع و 25 متر طول و 4 متر عرض دارد و در عصر امیر عبدالرحمان خان آباد شده، و قریۀ مذکور به اسم این بند یاد میشود و از علاقه داری تخمیناً 4 هزارگز فاصله دارد. از بندآب مذکور سه نهر بزرگ منشعب میگردد، نهری که بطرف شمال جریان دارد بنام نهر باجگیر و یا نهر مردیان، نهری که بجانب شمال غرب جاری است به اسم نهر یا دریای آقچه و هکذا نهری که بسمت غرب میرودبنام نهر خانقاه موسوم میباشد. با این همه این منطقه کم آب بوده تنها در قریۀ خانقاه آب مورد ضرورت را توسط ارت به اصطلاح آنجا جغرو ناوه های چوبی بمزارع میرسانند. در قریۀ خانقاه با این همه قلت آب پنبه و تنباکو زرع میشود و تنباکوی اینجا خیلی معروف است و به هرجا برای فروش برده میشود. (از قاموس جغرافیای افغانستان ج 2 با حفظ بعضی از اصطلاحات فارسی افغانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام دهی بوده است میان اسفراین و جرجان. (ازمنتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
مشرق و مغرب. (مهذب الاسماء). مشرق و مغرب یا افق آنها بدانجهت که شب و روز در آنها مختلف می شوند. (منتهی الارب) ، دو کرانۀ آسمان و زمین یا منتهای آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) ، هر دو جانب رودخانه. (آنندراج). تثنیۀ خافق در حالت رفعی. رجوع به خافقین شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. (غیاث اللغه). رجوع به خرقان شود:
رفت درویشی ز شهر طالقان
بهر صیت بوالحسن تا خارقان.
مولوی (مثنوی).
بوی خوش آمد مراو را ناگهان
در سواد ری ز حد خارقان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
مکان بودن مشایخ و درویشان، جهت عبادت، صومعه، محل اقامت درویشان و صوفیان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی شاهنشاه عنوانی است که بیاد شاهان چین و ترکان داده اند، جمع خواقین
فرهنگ لغت هوشیار
هر دو گروه، هر دو سوی رود، کرانه های آسمان و زمین، خور آیان و خور بران تثنیه خافق در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانمان
تصویر خانمان
خانه با اهل خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
آل، قبیله، اهلیت، عترت، خانمان، خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانمان
تصویر خانمان
((نْ یا نُ))
دار و ندار، خانه و هر آن چه که متعلق به آن است، خان و مان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانقاه
تصویر خانقاه
خانه، سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند، خانگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاقان
تصویر خاقان
لقبی برای پادشاهان چین و ترکستان، جمع خواقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانقاه
تصویر خانقاه
خانگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاندان
تصویر خاندان
آل
فرهنگ واژه فارسی سره
خان ومان، خانه، سامان، سرا، ماوا، مسکن، اهل بیت، اهل وعیال، زن و فرزند، اسباب زندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانقه، خانگاه، عبادتگاه صوفیان، رباط، تکیه، لنگر، عبادتگاه، بتخانه، دیر، صومعه، عبادتخانه، کلیسا، کنشت، کنیسه، معبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آل، اهل بیت، تبار، تیره، خانواده، دودمان، دوده، سبط، سلسله، طایفه، فامیل، عترت، عشیره، قبیله، نژاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
در هوای خنک، به هنگام خنکی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی