دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 67 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال شوسۀ مشهد بقوچان، ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 105 تن سکنه که زبانشان فارسی و کردی و مذهبشان شیعه است، آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات و چغندر و لوبیاست، شغل اهالی زراعت و مالداری، و راه اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 67 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال شوسۀ مشهد بقوچان، ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 105 تن سکنه که زبانشان فارسی و کردی و مذهبشان شیعه است، آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات و چغندر و لوبیاست، شغل اهالی زراعت و مالداری، و راه اتومبیل رو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ناپختگی، ناآزمودگی، (ناظم الاطباء)، مقابل پختگی، بی تجربگی، بی وقوفی: چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو، منجیک، وزآن پس چنین گفت کهتر پسر که اکنون بگیتی تویی تاجور بمردی و گنج این جهان را بدار نزاید ز مادر کسی شهریار ورا خوشتر آمد بدینسان سخن بمهتر پسر گفت خامی مکن، فردوسی، بگذشت تموز سی چهل بر تو از بهر چه مانده ای بدین خامی ؟ ناصرخسرو، کباب آتش حرصیم و آن ز خامی ماست حقیقت است که هر خام را کنند کباب، سوزنی، چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا خامی بود گفتن ترا جانا که جان کیستی، خاقانی، با این همه که سوخته و پخته ست جان و دلم ز خامی گفتارش، خاقانی، ز گرمی ره بکار خودنداند ز خامی هیچ نیک و بد نداند، نظامی، باز نگویم که ز خامی بود بارکشی کار نظامی بود، نظامی، ترسم که ز بیخودی و خامی بیگانه شوم ز نیکنامی، نظامی، دگر ره سر ازین اندیشه بر کرد که از خامی چه کوبم آهن سرد، نظامی، فردا بداغ دوزخ ناپخته ای بسوزد کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی، سعدی (طیبات)، پختگان دم خامی زده اند، سعدی (مجالس)، آن شیخ که بشکست ز خامی خم می زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی گر بهر خدا شکست پس وای بمن ور بهر ریا شکست پس وای به وی، مهدی خان شحنه، مرا امید وفا داشتن ز تو خامی است که روی خوب و وفا هر دو ضد یکدگرند، ؟ ، مقابل عیاری، مقابل رندی، سلیم دلی، صاف صادقی، ساده دلی: خامی و ساده دلی شیوۀ جانبازان نیست خبری از بر آن دلبر عیار بیار، حافظ، ، کالی، نارسیدگی: چون ژاله بسردی اندرون موصوف چون غوره بخامی اندرون محکم، منجیک، ، کاهلی: در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دوستی چالاکی است و چستی، حافظ، ، ناتمامی، نقصان، زیان، کمند، دام شکار، تودۀریگ، (ناظم الاطباء)
ناپختگی، ناآزمودگی، (ناظم الاطباء)، مقابل پختگی، بی تجربگی، بی وقوفی: چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو، منجیک، وزآن پس چنین گفت کهتر پسر که اکنون بگیتی تویی تاجور بمردی و گنج این جهان را بدار نزاید ز مادر کسی شهریار ورا خوشتر آمد بدینسان سخن بمهتر پسر گفت خامی مکن، فردوسی، بگذشت تموز سی چهل بر تو از بهر چه مانده ای بدین خامی ؟ ناصرخسرو، کباب آتش حرصیم و آن ز خامی ماست حقیقت است که هر خام را کنند کباب، سوزنی، چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا خامی بود گفتن ترا جانا که جان کیستی، خاقانی، با این همه که سوخته و پخته ست جان و دلم ز خامی گفتارش، خاقانی، ز گرمی ره بکار خودنداند ز خامی هیچ نیک و بد نداند، نظامی، باز نگویم که ز خامی بود بارکشی کار نظامی بود، نظامی، ترسم که ز بیخودی و خامی بیگانه شوم ز نیکنامی، نظامی، دگر ره سر ازین اندیشه بر کرد که از خامی چه کوبم آهن سرد، نظامی، فردا بداغ دوزخ ناپخته ای بسوزد کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی، سعدی (طیبات)، پختگان دم خامی زده اند، سعدی (مجالس)، آن شیخ که بشکست ز خامی خم می زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی گر بهر خدا شکست پس وای بمن ور بهر ریا شکست پس وای به وی، مهدی خان شحنه، مرا امید وفا داشتن ز تو خامی است که روی خوب و وفا هر دو ضد یکدگرند، ؟ ، مقابل عیاری، مقابل رندی، سلیم دلی، صاف صادقی، ساده دلی: خامی و ساده دلی شیوۀ جانبازان نیست خبری از بر آن دلبر عیار بیار، حافظ، ، کالی، نارسیدگی: چون ژاله بسردی اندرون موصوف چون غوره بخامی اندرون محکم، منجیک، ، کاهلی: در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دوستی چالاکی است و چستی، حافظ، ، ناتمامی، نقصان، زیان، کمند، دام شکار، تودۀریگ، (ناظم الاطباء)
نوعی خورش است و آن چنان است که گوشت گوسفند یا گوساله را با پوست دباغت کرده آنها را در سرکه پرورده و بعد در روغن پخته و مرق آن را صاف نموده بخورند و در أصل ’خام آمیز’ بوده یعنی در خامی آمیزش یافته است، معرب آن را ’آمص’ بر وزن ’کامل’ و ’عامیص’ بر وزن ’هابیل’ گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، گوشت خام که در سرکه افکنند، قمیز، (زمخشری)، طعامی ست از گوشت گوساله با پوست آن و یا شوربای سکباج که سرد کرده و روغن آن را دور سازند، (از تاج العروس)، آبگوشت بی چربشی که گذارند سرد شود تا ببندد، (ناظم الاطباء)، آمص، عامص، آمیص، (منتهی الارب)
نوعی خورش است و آن چنان است که گوشت گوسفند یا گوساله را با پوست دباغت کرده آنها را در سرکه پرورده و بعد در روغن پخته و مرق آن را صاف نموده بخورند و در أصل ’خام آمیز’ بوده یعنی در خامی آمیزش یافته است، معرب آن را ’آمص’ بر وزن ’کامل’ و ’عامیص’ بر وزن ’هابیل’ گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، گوشت خام که در سرکه افکنند، قَمیز، (زمخشری)، طعامی ست از گوشت گوساله با پوست آن و یا شوربای سکباج که سرد کرده و روغن آن را دور سازند، (از تاج العروس)، آبگوشت بی چربشی که گذارند سرد شود تا ببندد، (ناظم الاطباء)، آمص، عامص، آمیص، (منتهی الارب)
دهی است از دهستان سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری چکنه بالا. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل. دارای 357 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب میشود، و محصولاتش غلات میباشد. اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری چکنه بالا. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل. دارای 357 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب میشود، و محصولاتش غلات میباشد. اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)