جدول جو
جدول جو

معنی خاموشی - جستجوی لغت در جدول جو

خاموشی
سکوت، سخن نگفتن، برای مثال دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی (سعدی - ۵۳)، از میان رفتن شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق چیزی
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
فرهنگ فارسی عمید
خاموشی
هاشمی، متخلص به خاموشی، شاه محمد قزوینی شرح حال او را نوشته و مطلع یکی از غزلیات و عده ای از اشعارش را که در عصر سلطان سلیم خان عثمانی سروده آورده است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی جزء 1 قسم 9ص 285)، شاه محمد چنین آرد: مولانا هاشمی پرهوش بود واز این جهت خاموشی تخلص می نمود و این مطلع ازوست:
عالم فانی که در وی شادمانی کمتر است
حاصلش گر گنج قارونست خاکش بر سر است،
(مجالس النفایس چ تهران ص 394)
لغت نامه دهخدا
خاموشی
عدم تکلم، (ناظم الاطباء)، سخن ناگفتن، بی سخنی، بی کلام بودن، بدون حرف بودن، خموشی، خامشی، امساک از کلام، سکت، (دهار)، سکات، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، سکوت (دهار) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، صمت، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، صمته، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (دهار)، صموت، نصته، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، نطو، (منتهی الارب) :
چه نیکو داستانی زد یکی دوست
که خاموشی ز نادان سخت نیکوست،
(ویس و رامین)،
پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آمد و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند و خاموشی بهتر با ایشان، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273)، خاموشی دوم سلامت است، (قابوسنامه)،
رو دست بشوی و جز بخاموشی
پاسخ مده ای پسرپیامش را،
ناصرخسرو،
دانستند که خاموشی او رضای آن است، (فارسنامۀ ابن بلخی)، و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن، (کلیله و دمنه)،
از برون لب بقفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است،
خاقانی،
خاموشی لعل او چو می بینی
جماشی چشم پرعتیبش بین،
خاقانی،
آخر گفتار تو خاموشی است
حاصل کار تو فراموشی است،
نظامی،
بدو گفتم ز خاموشی چه جویی
زبانت کو که احسنتی بگویی،
نظامی،
گفت پیغمبر که قولش کیمیاست
حرف واجب نقره، خاموشی طلاست،
مولوی،
نظر کردم بچشم رأی و تدبیر
ندیدم به ز خاموشی خصالی،
سعدی،
دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن
بوقت گفتن و گفتن بوقت خاموشی،
سعدی،
اصطلاحات: خاموشی هم داستانی است، اصطلاحی است مر تحسین خاموشی را،
- امثال:
اگر گفتن سیم است خاموشی زر است،
حرف واجب نقره، خاموشی طلاست،
مولوی،
’خاموشی علامت رضاست’ یا ’خاموشی نشان رضاست’ چون رضایت یا عدم رضایت کسی را در امری خواهند اگر بوقت القاء آن امر به او، آن کس سکوت کرد این سکوت و خاموشی او حمل بر رضایت او میشود نه بعدم رضایت او و از آنجااین اصطلاح بوجود آمده است،
گفت پیغمبر که حرفش کیمیاست،
- برج خاموشی، کنایه از قبرستان است،
- مردگی و کشتگی چراغ یا شمع، مردگی آتش یا شعله، انطفاء
لغت نامه دهخدا
خاموشی
سخن ناگفتن، بی سخنی، عدم تکلم، بی کلام بودن
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
فرهنگ لغت هوشیار
خاموشی
سکوت
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
فرهنگ واژه فارسی سره
خاموشی
خموشی، سکوت، صمت
متضاد: شلوغی، گویایی، اطفا، تاریکی
متضاد: روشنایی، روشنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاموشی
تعتيمً
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به عربی
خاموشی
Extinguishment
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خاموشی
extinction
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خاموشی
estinzione
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خاموشی
خویشتنداری، سکوت
دیکشنری اردو به فارسی
خاموشی
уничтожение
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به روسی
خاموشی
Erlöschung
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به آلمانی
خاموشی
гасіння
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خاموشی
wygaszenie
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به لهستانی
خاموشی
熄灭
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به چینی
خاموشی
নিভিয়ে ফেলা
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به بنگالی
خاموشی
بجھاؤ
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به اردو
خاموشی
extinción
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خاموشی
kuzimwa
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خاموشی
sönme
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خاموشی
소멸
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به کره ای
خاموشی
消火
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خاموشی
extinção
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خاموشی
अग्निशमन
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به هندی
خاموشی
pemadaman
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خاموشی
การดับ
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به تایلندی
خاموشی
dooftoestand
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به هلندی
خاموشی
כיבוי
تصویری از خاموشی
تصویر خاموشی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاموش
تصویر خاموش
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد،
ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ
خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(گُ گَ تَ)
ساکت شدن. (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) (ناظم الاطباء) ، شرمگین بودن، پرچین شدن، مانده و خسته شدن، تسلی دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خموشی
تصویر خموشی
سکوت بیصدایی، بیزبانیگنگی، آرامی، انطفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامشی
تصویر خامشی
خاموشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاموش
تصویر خاموش
صامت، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
جن زده، آزاری، غشی، غده ای که در زیرگوش پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی