- خاموشی
- سکوت
معنی خاموشی - جستجوی لغت در جدول جو
- خاموشی
- سخن ناگفتن، بی سخنی، عدم تکلم، بی کلام بودن
- خاموشی
- سکوت، سخن نگفتن،
برای مثال دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی ، از میان رفتن شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق چیزی(سعدی - ۵۳)
- خاموشی
- Extinguishment
- خاموشی
- уничтожение
- خاموشی
- Erlöschung
- خاموشی
- гасіння
- خاموشی
- wygaszenie
- خاموشی
- extinção
- خاموشی
- estinzione
- خاموشی
- extinción
- خاموشی
- extinction
- خاموشی
- dooftoestand
- خاموشی
- การดับ
- خاموشی
- pemadaman
- خاموشی
- إطفاءٌ
- خاموشی
- अग्निशमन
- خاموشی
- כיבוי
- خاموشی
- kuzimwa
- خاموشی
- নিভিয়ে ফেলা
- خاموشی
- بجھاؤ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
صامت، بی صدا، بی سخن، بی کلام، بی حرف، بی گفتگو
خاموشی
سکوت بیصدایی، بیزبانیگنگی، آرامی، انطفاء
ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی یا جریان برق آن از میان رفته باشد،
ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ
خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن،برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵) ، فرونشاندن آتش یا چراغ
ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
خاموش شدن: قطع شدن جریان برق در وسایل برقی، ساکت شدن، دم فروبستن، فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ
خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن،
ساکت، آرام، خامش
Mute, Muted
немой , беззвучный
stumm
німий , беззвучний
niemy, cichy