خانم، زن بزرگ زاده، زن شریف، خاتون، کلمه خطاب به زنان و دختران، به صورت پسوند و پیشوند همراه بابعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ماه خانم، خانم گل
خانم، زن بزرگ زاده، زن شریف، خاتون، کلمه خطاب به زنان و دختران، به صورت پسوند و پیشوند همراه بابعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ماه خانم، خانم گل
قسمت پایین لباس، پایین جامه، پایین پیراهن و قبا و پالتو و مانند آن در قسمت جلو، برای مثال تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک / باور مکن که دست ز دامن بدارمت (حافظ - ۲۰۰) نوعی لباس زنانه که قسمت پایین آن آزاد است و از کمر به پایین را می پوشاند، کنایه از حاشیه و کناره و دنبالۀ چیزی مثلاً دامن کوه، دامن صحرا، دامن باغ، دامن گلزار دامن افشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، کنایه از اعراض کردن، روگرداندن از کسی یا چیزی، به حرکت درآوردن دامن از هر سو، تکان دادن دامن، برای مثال در حسرت آنم که سر و مال به یک بار / در دامنش افشانم و دامن نفشاند (سعدی۲ - ۴۱۵) ، دامن مفشان از من خاکی که پس از من / زاین در نتواند که برد باد غبارم (حافظ - ۶۵۶) دامن افشردن: درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن دامن برافشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، اعراض کردن، روگرداندن، دامن افشاندن دامن برچیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، برای مثال دامن اندرچین بساط احتشام کس مبین / گردن اندرکش قفای امتحان کس مخور (خاقانی - ۷۷۶) دامن برگرفتن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن دامن چیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن دامن درچیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن دامن درکشیدن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن، اعراض کردن، پرهیز کردن، خود را جمع کردن و کنار رفتن دامن زدن: باد زدن آتش یا چیز دیگر را با دامن خود، کنایه از مشتعل ساختن آتش فتنه و اختلاف دامن کشیدن: دامن بر زمین کشیدن هنگام رفتن، کنایه از راه رفتن با ناز و تکبر، کنایه از اعراض کردن و خود را از کسی یا چیزی دور داشتن دامن فشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، اعراض کردن، روگرداندن، دامن افشاندن دامن فشردن: درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن، دامن افشردن
قسمت پایین لباس، پایین جامه، پایین پیراهن و قبا و پالتو و مانند آن در قسمت جلو، برای مِثال تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک / باور مکن که دست ز دامن بدارمت (حافظ - ۲۰۰) نوعی لباس زنانه که قسمت پایین آن آزاد است و از کمر به پایین را می پوشاند، کنایه از حاشیه و کناره و دنبالۀ چیزی مثلاً دامن کوه، دامن صحرا، دامن باغ، دامن گلزار دامَن افشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، کنایه از اعراض کردن، روگرداندن از کسی یا چیزی، به حرکت درآوردن دامن از هر سو، تکان دادن دامن، برای مِثال در حسرت آنم که سر و مال به یک بار / در دامنش افشانم و دامن نفشاند (سعدی۲ - ۴۱۵) ، دامن مفشان از منِ خاکی که پس از من / زاین در نتواند که بَرَد باد غبارم (حافظ - ۶۵۶) دامَن افشردن: درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن دامَن برافشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، اعراض کردن، روگرداندن، دامَن افشاندن دامَن برچیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، برای مِثال دامن اندرچین بساط احتشام کس مبین / گردن اندرکش قفای امتحان کس مخور (خاقانی - ۷۷۶) دامَن برگرفتن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامَن برچیدن دامَن چیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامَن برچیدن دامَن درچیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامَن برچیدن دامَن درکشیدن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن، اعراض کردن، پرهیز کردن، خود را جمع کردن و کنار رفتن دامَن زدن: باد زدن آتش یا چیز دیگر را با دامن خود، کنایه از مشتعل ساختن آتش فتنه و اختلاف دامَن کشیدن: دامن بر زمین کشیدن هنگام رفتن، کنایه از راه رفتن با ناز و تکبر، کنایه از اعراض کردن و خود را از کسی یا چیزی دور داشتن دامَن فشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، اعراض کردن، روگرداندن، دامَن افشاندن دامَن فشردن: درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن، دامن افشردن
عهده دار غرامت، کفیل، ملتزم، در علم حقوق کسی که می پذیرد بدهکار یا گناهکار را در موقع معیّن به دادگاه تحویل دهد، نوعی وسیلۀ دکمه مانند در برخی وسایل، به ویژه در نوعی چاقو ضامن آهو: لقب امام رضا (ع) ضامن درک: در علم حقوق کسی که بپذیرد که هرگاه عیب و نقص یا ایرادی در کالای فروخته شده پیدا شد از عهدۀ خسارت خریدار برآید
عهده دار غرامت، کفیل، ملتزم، در علم حقوق کسی که می پذیرد بدهکار یا گناهکار را در موقع معیّن به دادگاه تحویل دهد، نوعی وسیلۀ دکمه مانند در برخی وسایل، به ویژه در نوعی چاقو ضامن آهو: لقب امام رضا (ع) ضامن دَرَک: در علم حقوق کسی که بپذیرد که هرگاه عیب و نقص یا ایرادی در کالای فروخته شده پیدا شد از عهدۀ خسارت خریدار برآید
قریه ای است که بفاصله 12500 گز در شمال شرق قریۀ پریان، در علاقۀ حکومت درجه 3 پنجشیر مربوط به حکومت اعلی پروان و واقع بین خط 70 درجه و 6 دقیقه و 48 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 35 درجه 45 دقیقه 43 ثانیۀ عرض البلد شمالی است. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
قریه ای است که بفاصله 12500 گز در شمال شرق قریۀ پریان، در علاقۀ حکومت درجه 3 پنجشیر مربوط به حکومت اعلی پروان و واقع بین خط 70 درجه و 6 دقیقه و 48 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 35 درجه 45 دقیقه 43 ثانیۀ عرض البلد شمالی است. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
نام یکی از دهستان های پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است. حدود جغرافیایی آن: این دهستانها در باختر بخش و در جلگه قرار دارند از شمال به کوه مارمیشو و از جنوب بدریاچۀ ارومیّه و بخش دهخوارقان و از خاور بدهستان سیس و از باختر بدهستان شرفخانه محدود می باشند. این ناحیه از 11 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن 25010 نفرمیباشد. قراء مهم آن داریان، بنیس، شانجان، نوجه ده، دیزج خلیل، وایقان، شندرآباد و خامنه که مرکز دهستان میباشد. آب قراء دهستان از رود خانه محلی دامنۀ کوه میشوداغ و چشمه سارها تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و زردآلو و بادام وانگور و سیب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستان های پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است. حدود جغرافیایی آن: این دهستانها در باختر بخش و در جلگه قرار دارند از شمال به کوه مارمیشو و از جنوب بدریاچۀ ارومیّه و بخش دهخوارقان و از خاور بدهستان سیس و از باختر بدهستان شرفخانه محدود می باشند. این ناحیه از 11 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن 25010 نفرمیباشد. قراء مهم آن داریان، بنیس، شانجان، نوجه ده، دیزج خلیل، وایقان، شندرآباد و خامنه که مرکز دهستان میباشد. آب قراء دهستان از رود خانه محلی دامنۀ کوه میشوداغ و چشمه سارها تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و زردآلو و بادام وانگور و سیب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام قصبه ای است مرکز دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز. این قصبه در چهارهزارگزی باختر شبستر و 2هزارگزی شوسۀ صوفیان سلماس قرار دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 4845 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب آنجا از چشمه و رود و محصول ایشان غلات و حبوبات و بادام و سیب است. اهالی بزراعت و گله داری و کسب مشغولند. راه شوسه است و 10 باب دکان دارد. در آنجا شعبه تلگراف و نمایندۀ بهداری و آبله کوب سیار و یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام قصبه ای است مرکز دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز. این قصبه در چهارهزارگزی باختر شبستر و 2هزارگزی شوسۀ صوفیان سلماس قرار دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 4845 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب آنجا از چشمه و رود و محصول ایشان غلات و حبوبات و بادام و سیب است. اهالی بزراعت و گله داری و کسب مشغولند. راه شوسه است و 10 باب دکان دارد. در آنجا شعبه تلگراف و نمایندۀ بهداری و آبله کوب سیار و یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)