جدول جو
جدول جو

معنی خامجو - جستجوی لغت در جدول جو

خامجو
نام شهری است که در جنگ نریمان با پسرفغفور چین محل جمعآوری لشکر نریمان شد:
نیارست بودن در آن دشت کس
نشستند یکروزه ره باز پس
بر آن مرز شهری دلارام بود
که آن شهر را خامجو نام بود
در آن شهر لشکربیاراستند
ز هر گوشه دیگر سپه خواستند،
(گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی سال 1317 هجری شمسی ص 373)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامجو
تصویر کامجو
(پسرانه)
آنکه به دنبال عیش و خوشی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامجو
تصویر نامجو
جویای نام، شهرت طلب، شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ فَ)
جنگی، جنگ آموز، مردآزمای جنگجو، (ناظم الاطباء)، پرخاشگر، پرخاشجو، (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 387)
لغت نامه دهخدا
نام شطی است، ابوریحان بیرونی در التفهیم چنین آورده: اما اقلیم اول ازمشرق زمین چین آغازد و بر دره های چین بگذرد و این جویهاست که از دریا کشتیها برآرند ببارگاهها چون خانجو و خانفو و مانند آن، (از التفهیم چ همایی ص 198)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِکُ نَنْ دَ / دِ)
جویندۀ تمتع و عیش و عشرت، (ناظم الاطباء)، رجوع به کامجوی شود:
وصل زن هرچند باشد پیش مرد کامجو
روح راحت را کفیل و نقد عشرت را ضمان،
اوحد سبزواری
لغت نامه دهخدا
نامجوی، رجوع به نامجوی شود:
به تفرش دهی هست با نام او
نظامی از آنجا شده نامجو،
نظامی،
، شخص دلیر، (فرهنگ نظام)، نامجوی، جاه طلب، جویا و طالب مقام و منصب،
نام روز دهم از ماههای ملکی، (جهانگیری) (از فرهنگ نظام)، رجوع به نامجوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کامجو
تصویر کامجو
جوینده تمتع و عیش و عشرت برمراد و آرزو رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامجو
تصویر کامجو
خوش گذران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامجو
تصویر نامجو
((ی))
کسی که در پی آوازه، نیک است، دلیر، شجاع
فرهنگ فارسی معین
خوشگذران، عشرت طلب، عیاش، کامران، کامروا، کام طلب، مرادطلب، هوس ران، هوسباز
متضاد: نامراد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جاه طلب، شهرت خواه، شهرت طلب، نامخواه
فرهنگ واژه مترادف متضاد