جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کامجو

کامجو

کامجو
جویندۀ تمتع و عیش و عشرت، (ناظم الاطباء)، رجوع به کامجوی شود:
وصل زن هرچند باشد پیش مرد کامجو
روح راحت را کفیل و نقد عشرت را ضمان،
اوحد سبزواری
لغت نامه دهخدا

کامجو

کامجو
خوشگذران، عشرت طلب، عیاش، کامران، کامروا، کام طلب، مرادطلب، هوس ران، هوسباز
متضاد: نامراد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

کارجو

کارجو
کارجوینده، جویای کار، آنکه جویای شغلی است، کنایه از مامور، خبردهنده
کارجو
فرهنگ فارسی عمید

خامجو

خامجو
نام شهری است که در جنگ نریمان با پسرفغفور چین محل جمعآوری لشکر نریمان شد:
نیارست بودن در آن دشت کس
نشستند یکروزه ره باز پس
بر آن مرز شهری دلارام بود
که آن شهر را خامجو نام بود
در آن شهر لشکربیاراستند
ز هر گوشه دیگر سپه خواستند،
(گرشاسب نامه چ حبیب یغمائی سال 1317 هجری شمسی ص 373)
لغت نامه دهخدا