استرآبادی. نام وی نجیباست و از شعراء میباشد. در فهرست لطائف الخیال از این شاعر که تخلص خالص داشته نام برده شده است. (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 پاورقی ص 482) مکی. محمدحسین مکی، مکنی به ابن عنقا صاحب کتاب ’الواح فی مستقرالارواح’ میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 2017)
استرآبادی. نام وی نجیباست و از شعراء میباشد. در فهرست لطائف الخیال از این شاعر که تخلص خالص داشته نام برده شده است. (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 پاورقی ص 482) مکی. محمدحسین مکی، مکنی به ابن عنقا صاحب کتاب ’الواح فی مستقرالارواح’ میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 2017)
نام ناحیۀ عظیمی است در مشرق بغداد تا سور آن. (از معجم البلدان یاقوت حموی ج 3 ص 390). حمداﷲ مستوفی گوید: خالص ولایتی بوده که حالا خراب است بر آب نهروان اما مرتفع تمام است و سی پاره دیه بود حقوق دیوانش هفت تومان و سه هزار دینار است. (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 41). صاحب آنندراج می آورد: نهری است شرقی بغداد، بر آن نهر شهری است کلان خالص نام
نام ناحیۀ عظیمی است در مشرق بغداد تا سور آن. (از معجم البلدان یاقوت حموی ج 3 ص 390). حمداﷲ مستوفی گوید: خالص ولایتی بوده که حالا خراب است بر آب نهروان اما مرتفع تمام است و سی پاره دیه بود حقوق دیوانش هفت تومان و سه هزار دینار است. (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 41). صاحب آنندراج می آورد: نهری است شرقی بغداد، بر آن نهر شهری است کلان خالص نام
ساده. بی آمیغ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناب. صرف. بحت. محض. صافی. بی غش. سارا: دلت همانازنگار معصیت دارد به آب توبه خالص بشویش از عصیان. خسروانی. گنه ناب را ز نامۀ خویش پاک بستر به دین خالص و ناب. ناصرخسرو. ای کریمی که خوی و عادت تو خالص برّ و محض احسان است. مسعودسعد. دعای خالص من پس رو مراد تو باد که به ز یاد توام نیست پیشوای دعا. خاقانی. اگر مشک خالص تو داری مگوی که گرهست خود فاش گردد به کوی. سعدی (بوستان). شرز. صراح. صریح. صمادح. صمیم. طازج. طلق. قراح. قریح. مصاص. مصامص. ناصع، ویژه. (صحاح الفرس). لب ّ. مح ّ. قح ّ. (دهار). منه: ’عربی قح’، وزن ظرف افکنده: این جنس خالص پنج من است، یعنی بدون ظرف پنج من است، پاکیزه. منه: لبن خالص. (دستورالاخوان). ماء خالص، آب پاک و زلال، سپید از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تنها. فقط. یگانه. منه: قوله تعالی: و قالوا ما فی بطون هذه الانعام خالصه لذکورنا. (قرآن 139/6). خالصاً لوجه اﷲ، تنها برای خدا، رهائی یابنده، بیغش. تمام عیار. منه: درم خالص، درم تمام عیار
ساده. بی آمیغ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناب. صِرف. بَحت. مَحض. صافی. بی غش. سارا: دلت همانازنگار معصیت دارد به آب توبه خالص بشویش از عصیان. خسروانی. گنه ناب را ز نامۀ خویش پاک بستر به دین خالص و ناب. ناصرخسرو. ای کریمی که خوی و عادت تو خالص بِرّ و محض احسان است. مسعودسعد. دعای خالص من پس روِ مراد تو باد که به ز یاد توام نیست پیشوای دعا. خاقانی. اگر مشک خالص تو داری مگوی که گرهست خود فاش گردد به کوی. سعدی (بوستان). شَرَز. صُراح. صَریح. صُمادِح. صَمیم. طازج. طِلق. قَراح. قَریح. مُصاص. مَصامِص. ناصِع، ویژه. (صحاح الفرس). لُب ّ. مَح ّ. قُح ّ. (دهار). منه: ’عربی قح’، وزن ظرف افکنده: این جنس خالص پنج من است، یعنی بدون ظرف پنج من است، پاکیزه. منه: لبن خالص. (دستورالاخوان). ماء خالص، آب پاک و زلال، سپید از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تنها. فقط. یگانه. منه: قوله تعالی: و قالوا ما فی بطون هذه الانعام خالصه لذکورنا. (قرآن 139/6). خالصاً لوجه اﷲ، تنها برای خدا، رهائی یابنده، بیغش. تمام عیار. منه: درم خالص، درم تمام عیار
بی آمیغ، بی غش، پاک، رحیق، زبده، ساده، سارا، سره، صاف، صافی، غیرمخلوط، مروق، مصفی، مطلق، ناب، ناپالوده متضاد: ناخالص، ناسره، بی شائبه، بی ریا، پاک، بی آلایش، ناآلوده، ویژه، خرج دررفته، وزن بی ظرف
بی آمیغ، بی غش، پاک، رحیق، زبده، ساده، سارا، سره، صاف، صافی، غیرمخلوط، مروق، مصفی، مطلق، ناب، ناپالوده متضاد: ناخالص، ناسره، بی شائبه، بی ریا، پاک، بی آلایش، ناآلوده، ویژه، خرج دررفته، وزن بی ظرف
مونث خالص بی آلایش ناب، دیوانهیرزمین و ساختمان به ویژه زمین های کشاورزی که از آ ن دیوان (دولت) است، ویس زمین و باغی که روستا خاوند (ارباب) برای خود نگاه می دارد و برای کشت و آبادی به کشاورزان نمی سپارد مونث خالص، زمین متعلق بدولت، زمینی که ارباب آنرا از تقسیم میان دهقانان و باصطلاح پشک انداختن مستثنی میدارد و خود راسا آنرا زراعت میکند (بیشتر در کردستان)،جمع خالصجات
مونث خالص بی آلایش ناب، دیوانهیرزمین و ساختمان به ویژه زمین های کشاورزی که از آ ن دیوان (دولت) است، ویس زمین و باغی که روستا خاوند (ارباب) برای خود نگاه می دارد و برای کشت و آبادی به کشاورزان نمی سپارد مونث خالص، زمین متعلق بدولت، زمینی که ارباب آنرا از تقسیم میان دهقانان و باصطلاح پشک انداختن مستثنی میدارد و خود راسا آنرا زراعت میکند (بیشتر در کردستان)،جمع خالصجات