- خالص
- سره، ناب، زدوده
معنی خالص - جستجوی لغت در جدول جو
- خالص
- ساده، ناب، صافی، بی غش، بی آمیغ
- خالص
- ناب، سره، پاک، بی آلایش، بدون ظرف مثلاً وزن خالص
- خالص ((لِ))
- بی آمیغ، بی آلایش
- خالص
- Pure, Unadulterated
- خالص
- чистый , неразбавленный
- خالص
- rein, unverdorben
- خالص
- чистий , незабруднений
- خالص
- czysty, nieskażony
- خالص
- 纯净的 , 未掺杂的
- خالص
- puro, não adulterado
- خالص
- puro, non adulterato
- خالص
- puro, no adulterado
- خالص
- pur, non adulteré
- خالص
- puur, onvervalst
- خالص
- บริสุทธิ์
- خالص
- نقيٌّ , نقيٌّ
- خالص
- शुद्ध , अप्राकृतिक
- خالص
- טהור , טהור
- خالص
- 純粋な , 未加工の
- خالص
- safi, isiyochanganywa
- خالص
- বিশুদ্ধ , বিশুদ্ধ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سارا، سارایی
مونث خالص بی آلایش ناب، دیوانهیرزمین و ساختمان به ویژه زمین های کشاورزی که از آ ن دیوان (دولت) است، ویس زمین و باغی که روستا خاوند (ارباب) برای خود نگاه می دارد و برای کشت و آبادی به کشاورزان نمی سپارد مونث خالص، زمین متعلق بدولت، زمینی که ارباب آنرا از تقسیم میان دهقانان و باصطلاح پشک انداختن مستثنی میدارد و خود راسا آنرا زراعت میکند (بیشتر در کردستان)،جمع خالصجات
ویژگی ملکی که متعلق به دولت یا خاندان سلطنتی باشد
شخص خالص و بی ریا در دوستی
یکرنگ راستباز رو راست کسی که در دوستی خالص است با صفا بیریا: استرضا حوانب ازموالف و مجانب... و منافق ومناصح و مخالص و مماذق تمام باتمام رسانید
تهی، ونگ