جدول جو
جدول جو

معنی خالص - جستجوی لغت در جدول جو

خالص
ناب، سره، پاک، بی آلایش، بدون ظرف مثلاً وزن خالص
تصویری از خالص
تصویر خالص
فرهنگ فارسی عمید
خالص
(لِ)
استرآبادی. نام وی نجیباست و از شعراء میباشد. در فهرست لطائف الخیال از این شاعر که تخلص خالص داشته نام برده شده است. (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 پاورقی ص 482)
مکی. محمدحسین مکی، مکنی به ابن عنقا صاحب کتاب ’الواح فی مستقرالارواح’ میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 2017)
لغت نامه دهخدا
خالص
(لِ)
نام ناحیۀ عظیمی است در مشرق بغداد تا سور آن. (از معجم البلدان یاقوت حموی ج 3 ص 390). حمداﷲ مستوفی گوید: خالص ولایتی بوده که حالا خراب است بر آب نهروان اما مرتفع تمام است و سی پاره دیه بود حقوق دیوانش هفت تومان و سه هزار دینار است. (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 41). صاحب آنندراج می آورد: نهری است شرقی بغداد، بر آن نهر شهری است کلان خالص نام
لغت نامه دهخدا
خالص
(لِ)
ساده. بی آمیغ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناب. صرف. بحت. محض. صافی. بی غش. سارا:
دلت همانازنگار معصیت دارد
به آب توبه خالص بشویش از عصیان.
خسروانی.
گنه ناب را ز نامۀ خویش
پاک بستر به دین خالص و ناب.
ناصرخسرو.
ای کریمی که خوی و عادت تو
خالص برّ و محض احسان است.
مسعودسعد.
دعای خالص من پس رو مراد تو باد
که به ز یاد توام نیست پیشوای دعا.
خاقانی.
اگر مشک خالص تو داری مگوی
که گرهست خود فاش گردد به کوی.
سعدی (بوستان).
شرز. صراح. صریح. صمادح. صمیم. طازج. طلق. قراح. قریح. مصاص. مصامص. ناصع، ویژه. (صحاح الفرس). لب ّ. مح ّ. قح ّ. (دهار). منه: ’عربی قح’، وزن ظرف افکنده: این جنس خالص پنج من است، یعنی بدون ظرف پنج من است، پاکیزه. منه: لبن خالص. (دستورالاخوان). ماء خالص، آب پاک و زلال، سپید از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تنها. فقط. یگانه. منه: قوله تعالی: و قالوا ما فی بطون هذه الانعام خالصه لذکورنا. (قرآن 139/6). خالصاً لوجه اﷲ، تنها برای خدا، رهائی یابنده، بیغش. تمام عیار. منه: درم خالص، درم تمام عیار
لغت نامه دهخدا
خالص
ساده، ناب، صافی، بی غش، بی آمیغ
تصویری از خالص
تصویر خالص
فرهنگ لغت هوشیار
خالص
((لِ))
بی آمیغ، بی آلایش
تصویری از خالص
تصویر خالص
فرهنگ فارسی معین
خالص
سره، ناب، زدوده
تصویری از خالص
تصویر خالص
فرهنگ واژه فارسی سره
خالص
بی آمیغ، بی غش، پاک، رحیق، زبده، ساده، سارا، سره، صاف، صافی، غیرمخلوط، مروق، مصفی، مطلق، ناب، ناپالوده
متضاد: ناخالص، ناسره، بی شائبه، بی ریا، پاک، بی آلایش، ناآلوده، ویژه، خرج دررفته، وزن بی ظرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خالص
نقيٌّ
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به عربی
خالص
Pure, Unadulterated
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خالص
pur, non adulteré
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خالص
puro, non adulterato
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خالص
خالص
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به اردو
خالص
чистый , неразбавленный
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به روسی
خالص
rein, unverdorben
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به آلمانی
خالص
чистий , незабруднений
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خالص
czysty, nieskażony
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به لهستانی
خالص
纯净的 , 未掺杂的
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به چینی
خالص
خالص
دیکشنری اردو به فارسی
خالص
বিশুদ্ধ , বিশুদ্ধ
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به بنگالی
خالص
puro, no adulterado
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خالص
safi, isiyochanganywa
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خالص
saf
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خالص
순수한
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به کره ای
خالص
純粋な , 未加工の
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خالص
טהור , טהור
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به عبری
خالص
puro, não adulterado
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خالص
murni
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خالص
บริสุทธิ์
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به تایلندی
خالص
puur, onvervalst
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به هلندی
خالص
शुद्ध , अप्राकृतिक
تصویری از خالص
تصویر خالص
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خالصه
تصویر خالصه
ویژگی ملکی که متعلق به دولت یا خاندان سلطنتی باشد
فرهنگ فارسی عمید
مونث خالص بی آلایش ناب، دیوانهیرزمین و ساختمان به ویژه زمین های کشاورزی که از آ ن دیوان (دولت) است، ویس زمین و باغی که روستا خاوند (ارباب) برای خود نگاه می دارد و برای کشت و آبادی به کشاورزان نمی سپارد مونث خالص، زمین متعلق بدولت، زمینی که ارباب آنرا از تقسیم میان دهقانان و باصطلاح پشک انداختن مستثنی میدارد و خود راسا آنرا زراعت میکند (بیشتر در کردستان)،جمع خالصجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالصه
تصویر خالصه
((لِ ص))
زمینی که متعلق به دولت باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خالصی
تصویر خالصی
سارا، سارایی
فرهنگ واژه فارسی سره