جدول جو
جدول جو

معنی خاقانی - جستجوی لغت در جدول جو

خاقانی
منسوب به خاقان، مجازاً بمعنی لایق خاقان و خاقان مآب می آید
لغت نامه دهخدا
خاقانی
(دَ عَ)
محمد بن یحیی بن عبیداﷲ بن یحیی بن خاقان مکنی به ابوعلی وزیر مقتدر خلیفۀ عباسی بود، مقتدر وی را در سال 299 هجری قمری بجای ابوالحسن علی بن محمد بن الفرات نشاندو تا محرم سال 301 هجری قمری او بر این مسند تکیه زده بود، (از تاریخ خاندان چ نوبختی عباس اقبال ص 98)
نام یکی از منجمین است، در تاریخ الحکماء ابن قفطی مینویسد وی در علم نجوم و تفسیر و حل زیجات و طبایع کواکب و احکام حوادث بصیر بوده و در عشر سوم مائۀ پنجم هجرت وفات یافته است یعنی تقریباً در حدود سالهای 420- 430 هجری قمری (از گاهنامۀ سید جلال طهرانی)
عبداﷲ بن محمد بن یحیی بن عبیداﷲ ابن یحیی مکنی به ابوالقاسم، وزیر مقتدر خلیفۀ عباسی بود که بسال 313 هجری قمری مقتدر او را از وزارت عزل کرد و ابوالعباس احمد بن عبیداﷲ خصیبی را بجای او نشاند (از خاندان نوبختی چ عباس اقبال ص 184)
ایاس پاشازاده محمد بک متوفی بسال 1015 هجری قمری او راست: ’الحلیه النبویه’ یا ’حلیۀ شریفه’ و تاریخ نظم آن 1007 میباشد، وی از شعرای عثمانی است و اشعارش همه به ترکی است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) (کشف الظنون)
احمد بن محمد خزاعی انطاکی متوفی بسال 399 هجری قمری صاحب کتاب ’التاریخ الخاقانی’ است و مسعودی از او در مروج الذهب نام برده است، (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
خاقانی
نوع مخصوصی آجر است که از آجر نظامی بزرگتر میباشد و برای پلکان بکار میرود
نوعی خربزه است در مشهد و بنام خربزۀ خاقانی در آنجا شهرت دارد
لغت نامه دهخدا
خاقانی
منسوب به خاقان سلطانی
تصویری از خاقانی
تصویر خاقانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاقان
تصویر خاقان
(پسرانه)
خان بزرگ، امپراطور، لقب پادشاهان چین و ترک، پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارانو
تصویر خارانو
خارپشت، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی، تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراسانی
تصویر خراسانی
مربوط به خراسان مثلاً موسیقی خراسانی، از مردم خراسان، در علوم ادبی در ادبیات فارسی، سبکی که دارای ویژگی هایی چون سادگی الفاظ، روانی عبارات، خالی بودن مضامین از تخیلات دورازذهن و مقید نبودن به صنایع بدیعی است مانند اشعار رودکی، عنصری، فرخی و منوچهری، سبک ترکستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاقان
تصویر خاقان
لقب پادشاهان چین و ترکستان، پادشاه، شاهنشاه، در دورۀ قاجار، لقب بعضی از درباریان و نزدیکان شاه، مقرب الخاقان
فرهنگ فارسی عمید
افضل الدین بدیل ابراهیم بن علی خاقانی حقایقی شروانی ملقب به حسان العجم یکی از بزرگترین شاعران و از فحول بلغای ایران است، لقب حسّان العجم را که بحق در خور اوست، عم او کافی الدین عمر به وی داد و خاقانی خود چندبار خویشتن را بدین لقب خوانده و عوفی هم همین لقب را برای وی یاد کرده است، اما لقب دیگر او افضل الدین عنوان مشهورتر او بوده است و معاصران وی او را به همین لقب می خوانده اند و خود هم خویشتن را بسبب همین لقب گاه افضل یاد می کرده است، اسم او را تذکره نویسان ابراهیم نوشته اند ولی او خود نام خویش را ’بدیل’ گفته و در بیتی چنین آورده است:
بدل من آمدم اندر جهان سنائی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد،
پدر او نجیب الدین علی مروی درودگر بود و خاقانی بارها در اشعار خود به درود گری او اشارت کرده است و جد او جولاهه و مادرش جاریه ای نسطوری و طباخ از رومیان بوده که اسلام آورده، عمش کافی الدین عمر بن عثمان مردی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی تا بیست و پنج سالگی در کنف حمایت و حضانۀ تربیت او بود و بارها از حقوق او یاد کرده و آن مرد فیلسوف را به نیکی ستوده و نیز چندی از تربیت پسر عم خود وحیدالدین عثمان برخوردار بوده است و باآنکه در نزد عم و پسر عم انواع علوم ادبی و حکمی رافرا گرفت چندی نیز در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان بسر می برد، کسب فنون شاعری کرده بود، عنوان شعری او در آغاز امر ’حقایقی’ بود ولی پس از آنکه ابوالعلاء وی را بخدمت خاقان منوچهر معرفی کرد لقب ’خاقانی’ بر او نهاد، بعداز ورود بخدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه خاقانی بدربار شروانشاهان اختصاص یافت و صلتهای گران از آن پادشاه بدو رسید، بعد از چندی از خدمت شروانشاه ملول شد و بامید دیدار استادان خراسان و دربارهای مشرق آرزوی عراق و خراسان در خاطرش خلجان کرد و این میل از اشارات متعدد شاعر مشهود است لیکن شروانشاه او را رها نمی کرد تا بمیل دل رخت از آن سامان بر بندد و این تضییق موجب دلتنگی شاعر بود تا عاقبت روی بعراق نهاد و تا ری رفت لیکن آنجا بیمار شد، در همان حال خبر حملۀ غزان بر خراسان و حبس سنجرو قتل امام محمد بن یحیی بدو رسید و او را از ادامۀسفر باز داشت و ببازگشت به ’حبسگاه شروان’ مجبور ساخت اما چیزی از توقف او در شروان و حضور در مجالس شروانشاه نگذشت که بقصد حج و دیدن امرای عراقین اجازت سفر خواست و در زیارت مکه و مدینه قصائد غرا سرود و در بازگشت با چند تن از رجال بزرگ و از آنجمله با سلطان محمد بن محمود سلجوقی (548- 554 هجری قمری) و جمال الدین محمد بن علی اصفهانی وزیر قطب الدین صاحب موصل ملاقات کرد و با معرفی این وزیر بخدمت المقتفی لامراﷲ خلیفۀ عباسی رسید و گویا خلیفه تکلیف شغل دبیری به وی کرد ولی او نپذیرفت و در همین اوان که مصادف با حدود سال 551 یا 552 هجری قمری بوده است سرگرم سرودن تحفهالعراقین خود بود، در دنبال سفر خود به بغداد، خاقانی کاخ مداین را دید و قصیدۀ غرای خود را درباره آن کاخ مخروب بساخت و درورود به اصفهان قصیدۀ خود را در وصف اصفهان و اعتذار از هجوی که مجیرالدین بیلقانی درباره آن شهر سروده و به خاقانی نسبت داده بود، پرداخت و کدورتی را که رجال آن شهر نسبت به خاقانی یافته بودند، و نموداری از آن را در قصیدۀ جمال الدین عبدالرزاق می بینیم به صفا مبدل کرد، در بازگشت به شروان باز خاقانی به دربار شروانشاه پیوست، لیکن میان او و شروانشاه به علت نامعلومی، که شاید سعایت ساعیان بوده است، کار به نقار و کدورت کشید چنانکه کار بحبس شاعر انجامید وبعد از مدتی قریب به یک سال به شفاعت عزالدوله نجات یافت، حبس خاقانی وسیلۀ سرودن چند قصیدۀ حبسیۀ زیبای او شده که در دیوانش ثبت است، و او بعد از چندی در حدود سال 569 هجری قمری به سفر حج رفت و بعد از بازگشت بشروان در سال 571 هجری قمری فرزندش رشیدالدین راکه نزدیک بیست سال داشت از دست داد و بعد از آن مصیبت دیگر بر او روی نمود چندانکه میل به عزلت کرد و در اواخر عمر در تبریز بسر برد و در همان شهر درگذشت و در مقبرهالشعراء محلۀ سرخاب تبریز مدفون شد، سال وفات او را دولتشاه 582 هجری قمری نوشته است و آن را با عداد دیگر نیز نقل کرده اند و از آنجمله در کتاب نتایج الافکار این واقعه بسال 595 هجری قمری ثبت شده است، (کتاب دانشمندان آذربایجان مرحوم تربیت ص 130)، و این قول اقرب بصواب است (سخن و سخنوران، چ فروزانفر ص 349)، خاقانی با خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسرش خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر که هر دو باستاد توجه و اقبالی تام داشتند و وی را براتبه و صلات جزیل می نواختند، معاصر بود، غیر از شروانشاهان خاقانی با امرای اطراف و حتی سلاطین دوردستی مانند خوارزمشاه نیز رابطه داشت و آنان را مدح میگفت و از این ممدوحانند علاءالدین اتسزبن محمد خوارزمشاه (521- 551 هجری قمری) که خاقانی او را در اوایل عهد شاعری خود مدح گفته بود و نصرهالدین اسپهبد ابوالمظفرکیالواشیر و غیاث الدین محمد بن محمود بن ملکشاه (548- 554) که خاقانی در سفر عراق او را دیدار کرد، و رکن الدین ارسلان بن طغرل (555- 571 هجری قمری) و مظفرالدین علاءالدین تکش بن ایل ارسلان خوارزمشاه و چند تن دیگراز شهریاران نواحی مجاور شروان، از شاعران عهد خود خاقانی با چندتن روابطی بدوستی یا دشمنی داشت و از همه آنان قدیمتر ابوالعلاء گنجوی است که استاد خاقانی در شعر و ادب بود و او را بعد از تربیت دختر داد و بدربار شروانشاه برد، لیکن کارشان بزودی به نقار و هجو کشید و در تحفهالعراقین خاقانی ابیانی در هجو آن استاد هست، لیکن خاقانی پاداش این بی ادبی را به استاد از شاگرد خود مجیرالدین بیلقانی گرفت و از بدزبانیهای او چنانکه باید آزرده شد، از معاصران خاقانی میان او و نظامی رشته های مودت بسبب قرب جوار مستحکم بود و چون خاقانی درگذشت نظامی در رثاء او گفت:
همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی،
رشیدالدین وطواط شاعر استاد عهد خاقانی هم چندی با استاد دوستی داشته و آن دو بزرگ یکدیگررا ثنا گفته اند ولی آخر کارشان بهجا کشید، فلکی شروانی هم از معاصران و یاران خاقانی بود و اثیر اخسیکتی که طریقۀ خاقانی را تتبع می کرده از معارضان وی شمرده میشد، علاوه بر این گروه خاقانی با عده ای دیگر ازشاعران و عالمان زمان روابط نزدیک و مکاتبه داشته وبر روی هم کمتر کسی از شاعران است که هم در عهد خودبه آن درجه اشتهار رسیده باشد که او رسید، از آثار خاقانی علاوه بر دیوان او که متضمن قصاید و مقطعات و ترجیعات و غزلها و رباعیات است مثنوی تحفهالعراقین اوست که بنام جمال الدین ابوجعفر محمد بن علی اصفهانی وزیر صاحب موصل که از رجال معروف قرن ششم بوده است سروده این منظومه را خاقانی در شرح نخستین مسافرت خود به مکه و عراقین ساخته و در ذکر هر شهر از رجال و معاریف آن نیز یاد کرده و در آخر هم ابیاتی در حسب حال خود آورده است، خاقانی از جملۀ بزرگترین شاعران قصیده گوی و از ارکان شعر فارسی است، قوت اندیشه و مهارت او در ترکیب الفاظ و خلق معانی و ابتکار مضامین جدید و پیش گرفتن راههای خاص در توصیف و تشبیه مشهور است، و هیچ قصیده و قطعه و شعر او نیست که از این جهات تازگی نداشته باشد، قدرتی که او در التزام ردیفهای مشکل نشان داده کم نظیر است چنانکه در بسیاری از قصائد خود یک فعل مانند ’برافکند’ ’برنخاست’ ’نیامده است’ ’نمی یابم ’’بر افروز’ ’شکستم’ و امثال آنها، یا یک فعل و متعلق آن مانند ’درکشم هر صبحدم’ و ’بر نتابد بیش از این’ یا اسم و صفت را ردیف قرار داده است، مهارت خاقانی در وصف از غالب شاعران قصیده سرا بیشتر است، اوصاف مختلف او مانند وصف آتش، بادیه، صبح، مجلس بزم، بهار، خزان، طلوع آفتاب و امثال آنها در شمار اوصاف رائع زبان فارسی است ترکیبات او که غالباً با خیالات بدیع همراه و باستعارات و کنایات عجیب آمیخته است معانی خاصی را که تا عهد او سابقه نداشته مشتمل است مانند ’اکسیر نفس ناطقه’ برای ’سخن’ ’دو طفل هندو’ برای ’دو مردمک چشم’، ’سه گنج نفس’ یعنی قوای سه گانه: متفکره و مخیله و حافظه، ’مهد چشم’، ’قصر دماغ’ و صدها ترکیب نظیر اینها که در هر قصیده و غالباً در هر بیت از ابیات قصیده های او میتوان یافت، خاقانی بر اثر احاطۀ بغالب علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود، و قدرت خارق العاده ای که در استفاده از آن اطلاعات در تعاریض کلام داشته، توانسته است مضامین علمی خاصی در شعر ایجاد کند که غالب آنها پیش از او سابقه نداشته است، برای او استفاده از لغات عرب در شعر فارسی محدود بحدی نیست حتی آنها که برای فارسی زبانان غرابت استعمال دارد، با تمام این احوال چیزی که شعر خاقانی را مشکل نشان میدهد و دشوار مینمایاند این دو علت اخیر یعنی استفاده از افکار و اطلاعات علمی وبکار بردن لغات دشوار نیست، بلکه این دو عامل وقتی با عوامل مختلفی از قبیل رقت فکر و باریک اندیشی او در ابداع مضامین و اختراع ترکیبات خاص تازه و بکار بردن استعارات و کنایات مختلف و متعدد و امثال آنها جمع شود، فهم بعضی از ابیات او را دشوار میکند و با تمام این احوال اگر کسی با لهجه و سیاق سخن او خوگیرد از وسعت دایرۀ این اشکالات بسیار کاسته میشود، این شاعر استاد که مانند اکثر استادان عهد خود بروش سنائی در زهد و وعظ نظر داشته، بسیار کوشیده است که از این حیث با او برابری کند و در غالب قصائد حکمی و غزلهای خود از آن استاد پیروی نماید، و از مفاخرات او یکی آن است که خود را جانشین سنائی میداند در قطعه ای بمطلع ذیل:
چون فلک دور سنائی در نوشت
آسمان چون من سخن گستربزاد،
و شاید یکی از علل این امر ذوق و علاقه ای باشد که در اواخر حال بتصوف حاصل کرده و بقول خود درسی سال چند چله نشسته بود، خاقانی در عین مداحی مردی ابی الطبع و بلند همت و آزاده بود و با وجود نزدیکی بدربارهای معروف و علاقه ای که از جانب شروانشاه و خلیفه بتعهد امور دیوانی از طرف او شده بود، همواره از اینگونه مشاغل که به انصراف او از عوالم معنوی می انجامید اجتناب داشت بر رویهم این شاعر از باب علم و ادب و مقام و مرتبه ای بلند و استادی و مهارت در فن خود در شمار شاعران کم نظیر و از ارکان فارسی است و شیوۀاو که در شمار سبکهای مطبوع شعر است، پس از وی موردتقلید و پیروی بسیاری از شاعران پارسی زبان قرار گرفت، (از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 2 صص 776- 784)، برای کسب اطلاع بیشتر از خاقانی میتوان بمآخذ زیر که درپاورقی ج 1 آتشکدۀ آذر چ سادات ناصری آمده است رجوع کرد: آثارالبلاد قزوینی، بستان السیاحه ص 324، بهارستان جامی، تاریخ ادبیات دکتر شفق، تاریخ ایران سایکس، تاریخ گزیده ص 818، تذکرۀ خلاصه الافکار، تذکرۀ دولتشاه سمرقندی چ لیدن صص 78- 83 و صص 70 و 71 و چ هند ص 39، دانشمندان آذربایجان، ریاض العارفین چ 2 صص 317 تا 326، سخن و سخنوران، شعر العجم شبلی نعمانی ج 5 صص 6- 9، خاقانی شروانی به قلم عبدالرسول خیام پور چ تبریز سال 1327 هجری شمسی شروح خاقانی از عبدالوهاب حسینی و محمد بن داود شادی آبادی، طرائق الحقایق چ تهران ج 2 ص 280، عرفات العاشقین، لباب الالباب، مجالس المؤمنین قاضی نوراﷲ شوشتری مجلس دوازدهم، مجلۀ ارمغان سال 5 و 6 شرح حال خاقانی به قلم ناصح، مجلۀارمغان سال 23 شمارۀ اول مقالۀ استاد سعید نفیسی راجع به شروان، مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 9 و 10 حبسیّات خاقانی به قلم نوائی، مرآت الخیال چ هند ص 29، مقدمۀ حدائق السحر رشید وطواط به قلم عباس اقبال آشتیانی، مقدمۀ دیوان خاقانی از مرحوم عبدالرسولی، مقدمۀ دیوان دکتر ضیاءالدین سجادی، مقدمه و شرح قصیده ای از شیخ آذری در جواهر الاسرار ضمیمۀ مسیحیه اشعهاللمعات، نتایج الافکار، نفحات الانس ص 546 و 547، هدیه الاحباب فی ذکر المعروفین بالکنی و الالقاب و الانساب مرحوم حاج شیخ عباس قمی ص 129 (که او را شیعه دانسته است)،
خاورشناسانی که درباره خاقانی تحقیقات کرده اند: خانیکوف (روزنامۀ آسیائی ماههای اوت و سپتامبر 1836 و مارس و آوریل 1865 میلادی)، مینورسکی (قصیدۀ مسیحیه رساله ای به انگلیسی چاپ سال 1945 میلادی)، کارل زالمان (رباعیات خاقانی)، هرمان اته که از خانیکوف استفاده کرده است، ادوارد برون (که تحقیقات خانیکوف را در تاریخ ادبیات خود آورده است)، گ: چایکین و آ: ولدیرف نقل از رسالۀ مینورسکی، پرفسور یوری مار تحقیقاتی درباره قصیدۀ مسیحیه دارد، (نقل از پاورقی آتشکدۀ آذر ص 150و 151)،
بنابر توصیۀ کتبی مرحوم دهخدا قصیدۀ مدائن خاقانی تماماً نقل میشود و برای این نقل دیوان خاقانی چ سجادی مورد استفادت قرار گرفته،
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینۀ عبرت دان
یک ره ز لب دجله منزل بمدائن کن
وز دیده دوم دجله برخاک مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلۀ خون گوئی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
بینی که لب دجله چون کف بدهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان
از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان
بر دجله گری نونو وزدیده زکاتش ده
گر چه لب دریا هست از دجله زکاه استان
گر دجله در آموزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان
تا سلسلۀ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شدپیچان
گه گه بزبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که بگوش دل پاسخ شنوی زایوان
دندانۀ هر قصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو زبن دندان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
از نوحه جغد الحق ماییم بدرد سر
از دیده گلابی کن درد سرما بنشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم برما
بر قصر ستمکاران گوئی چه رسد خذلان
گوئی که نگون کرده است ایوان فلک وش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیدۀ من خندی کاینجا ز چه می گرید
گریند برآن دیده کاینجا نشود گریان
نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه
نی حجرۀ تنگ این کمتر ز تنور آن
دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان
این هست همان درگه کو راز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
پندار همان عهد است از دیدۀ فکرت بین
در سلسلۀ درگه، در کوکبۀمیدان
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان
ای بس شه پیل افکن کافکنده بشه پیلی
شطرنجی تقدیرش درماتگه حرمان
مست است زمین زیرا خورده است بجای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
بس پند که بود آنگه در تاج سرش پیدا
صد پند نوشت اکنون در مغز سرش پنهان
کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
پرویز به هر یومی زرین تره آوردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
پرویز کنون گم شد زان گم شده کمتر گوی
زرین تره کو برخوان ؟ رو کم ترکوا برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک
زیشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک، آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن
زآب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زایشان
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان
خاقانی از این درگه دریوزۀ عبرت کن
تا از در تو زآن پس در یوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان
گر زاد ره مکه توشه است به هر شهری
تو زاد مدائن بر تحفه ز پی شروان
هر کس برد از مکه سبحه ز گل حمزه
پس تو زمدائن بر تسبیح گل سلمان
این بحر بصیرت بین بی شربت از او مگذر
کز شطچنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اخوان که زره آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
مهتوه مسیحا دل، دیوانۀ عاقل جان
لغت نامه دهخدا
لقب پادشاه ترکان و پادشاه چین. (شرفنامۀ منیری). پادشاه بزرگ از لغات ترکی است و در قدیم لقب پادشاهان چین و ترکستان بوده و حالا بر هر پادشاه اطلاق کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). پادشاه بزرگ ترک و آن اصلش خان خان است یعنی رئیس رؤسا. (مفاتیح العلوم خوارزمی). لقب پادشاه ترکان. (مهذب الاسماء). صاحب فرهنگ شعوری گوید: این لقب را بپادشاهان ترک داده اند چنانکه پادشاهان عجم را ’کسری’ و پادشاهان چین را ’فغفور’ و سلاطین روم را ’قیصر’ و پادشاه مصر قدیم را ’فرعون’ می گفتند اما مطلقاً بپادشاهان نیز اطلاق میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 374). صاحب نقودالعربیه گوید: خاقان واصلها ’قان قان’ ای ’قان القان’ او ’قان القانات’ ثم قصر و هو خاص بکبراء المغول ایضاً و یقال. ’خاقان البحرین’ او ’الخاقان بن الخاقان’ او ’الخاقان العادل’. (از نقودالعربیه ص 134). بارتلد گوید: این کلمه ضبط عربی لقب پادشاهان ترک ’یعنی کاقان’ است ولی فعلاً بر شاهزادگان قدیم ترک اطلاق میشود در یکی از نسخ قدیمی دو شکل ’کان’ و ’کاقان’ بیک معنی یافته شده اند. باحتمال بسیار ’کان’ مخفف ’کاقان’ است ولی بعدها بین ’کان’ و ’خان’ و ’کاقان’ و ’خاقان’ امتیاز قائل شدند و خاقان معنای خان خان پیدا کرد که همان شاهنشاه است. (از بارتلد در دائره المعارف اسلامی) : ملک کیماک را خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک خرخیز را خرخیز خاقان خوانند. (حدود العالم). ملک تبت را تبت خاقان خوانند. (حدود العالم).
چو بشنید فرزند خاقان که شاه
ز جیحون گذر کردخود با سپاه.
فردوسی.
ز لشکر بسی زینهاری شدند
بنزدیک خاقان بیاری شدند.
فردوسی.
بهنگام شاهان با آفرین
پدر مادرش بود خاقان چین.
فردوسی.
کنون باید که برخوانیم به پیش تو بشعر اندر
هر آنچه تو بخاقانان و طرخانان و خان کردی.
مخلدی.
قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.
منوچهری.
چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند
قیصر از تخت فرو گردد و خاقان از گاه.
منوچهری.
لیکن چو کرد قصد جفاپیشش
خاقان خطر ندارد و نه قیصر.
ناصرخسرو.
... و همان عادت بازی و شکار و لهو پیش گرفت تا خاقان بزرگ طمع کرد در پادشاهی با سپاهی بخراسان آمد. (مجمل التواریخ و القصص ص 70). و خود از آن موش و خاصیت و فسون، آن کار ساخته بودباز حدیث حرب بود که با خاقان آغازید تا صلح کرده شد. (مجمل التواریخ و القصص ص 75).
نسبت خاقان بمن کنند گه فخر
ور نگرد دانش آزمای صفاهان.
خاقانی.
سرخاقان اعظم از تفاخر
بدین نسبت یکی گردن بیفزود.
خاقانی.
این هرمز از دختر قاقم خاقان آمده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98).
دخت خاقان بنام یغما ناز
ف تنه لعبتان چین و طراز.
نظامی.
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشگه دور.
نظامی.
بسکه از مکسب شه و خاقان شده.
مولوی.
، ابن خاقان. دزی آورده: نویسندۀ کتاب ’قلائد’ و ’مطمح’ گوید این لقب حکایت از رذالت و پستی می کرده است اما وی ننوشته که معنی واقع کلمه چیست. ابتدا آنچه بنظر من [صاحب فرهنگ دزی رسید این که این لقب را به ’لاطی’ میداده اند لکن گوئژ بعداً بمن گفت ابن خاقان بجوانان ترکی اطلاق میشده است که در دربارهای بغداد تربیت میشدند و برای اطفاء غرائز پست خلفاء و بزرگان بغداد بکار میرفتند. (از فرهنگ دزی ج 1 ص 346)
لغت نامه دهخدا
عبداﷲ بن عبداﷲ بن عبداﷲ بن الاهتم از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279 چ 2 حسن مندوبی)
ابن صبیح، یکی از راویان است و در عقدالفریداز او داستانی منقول است، (عقدالفرید ج 7 ص 196)
ابن المؤمل بن خاقان، یکی از خطباء بوده است، (البیان و التبیین ج 1 ص 279)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مخفف خاقانی. خاقانی شروانی نام خود را در این بیت به این شکل آورده است:
هستی خاقنی اگر نیست شد از تو جوبجو
بر دل او به نیم جو، باد لقای روی تو.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لا)
میرزا حبیب اﷲ و اصلش از شیراز برادر کهتر میرزا فرج اﷲ منشی متخلص بطرفه است. در بدو حال بنام تخلص کردی. چون بدارالخلافۀ ری درآمد بمدحت سلطان ناصرالدین شاه قاجار پرداخت و بحضورشاه رسید از طرف پادشاه بخاقانی ملقب گردید و باقتفاء خاقانی شیروانی (شروانی) شعر می سرود. این دو بیت از اشعار اوست:
ز ابروی و چشم اوبدل تیر بلا رسد همی
می نبرد کسی برون جان ز کمان کشیدنش
آهوی چشم او چرا رام نمیشود بکس
آه از آن نگاه او آه از آن رمیدنش.
(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 107 چ 1)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کهنه خر. آنکه کالا و متاع کهنه می خرد. (یادداشت بخط مؤلف) (از انساب سمعانی) ، آنکه کالای کهنه می فروشد. کهنه فروش. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
منسوب به خفقان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بکر بن عبدالله بن عبدالرحیم خرقانی. یکی از ائمۀ حدیث بود. عمر نسفی از او نام برده و گفته است که وی در عصر روز سه شنبه هیجدهم ذی قعده سال 424 ه. ق. در جاکردیزه درگذشت و من بر او نماز گزاردم و او را احادیث بسیار است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
منسوب به خرقان
لغت نامه دهخدا
محمود بن برکات ملقب به نورالدین، فقیه حنفی دمشقی بود که در فقه حنفی آثاری دارد، او راست: مجری الانهر فی شرح ملتقی الابحر و تکمله البحرالرائق فی شرح الکنز، او منسوب به باقا از قرای نابلس است، اصلاً از آنجا بود ولی در دمشق متولد شده و در همین شهر بسال 1003 هجری قمری درگذشت، (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 41)
منسوب به باقا از قرای نابلس. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 41)
لغت نامه دهخدا
نام سلسله ای بوده است از امراءترک که بنامهای آل خاقان، آل افراسیاب، خانیه، ایلک خانیه، افراسیابیه مشهورند، رجوع به تاریخ بیهقی چ سعید نفیسی ج 3 بخش تعلیقات و چهار مقالۀ عروضی چ معین بخش تعلیقات و لغت نامه در کلمه آل افراسیاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خارایی
تصویر خارایی
از جنس خارا گرانیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابانی
تصویر تابانی
درخشانی تلا لو، لغزندگی نسویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراسانی
تصویر خراسانی
منسوب به خراسان از مردم خراسان اهل خراسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارانو
تصویر خارانو
جوجه تیغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانخانی
تصویر خانخانی
چند فرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
هر دو گروه، هر دو سوی رود، کرانه های آسمان و زمین، خور آیان و خور بران تثنیه خافق در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقانیم
تصویر اقانیم
جمع اقنوم، بن هست ها جمع اقنوم یا اقانیم ثلاثه
فرهنگ لغت هوشیار
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقالی
تصویر باقالی
یونانی کالوسک با سمر غول کوشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوانی
تصویر اخوانی
برادرانه منسوب به اخوان برادرانه دوستانه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی شاهنشاه عنوانی است که بیاد شاهان چین و ترکان داده اند، جمع خواقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاقان
تصویر خاقان
لقبی برای پادشاهان چین و ترکستان، جمع خواقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقانیم
تصویر اقانیم
جمع اقنوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران، تن پوشی که آب در آن نفوذ نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارانو
تصویر خارانو
جوجه تیغی
فرهنگ فارسی معین