جدول جو
جدول جو

معنی خاطرنشین - جستجوی لغت در جدول جو

خاطرنشین(بُ دَ / دِ)
بمعنی دل نشین. ذهن نشین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چادرنشین
تصویر چادرنشین
کسی که در صحرا و در ییلاق و قشلاق زیر چادر یا خیمه زندگی میکند، صحرانشین، طوایفی که زندگانی ایلی دارند و با احشام خود ییلاق و قشلاق میکنند و تمام فصول سال را در زیر چادر به سر می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
کسی که بر روی خاک می نشیند، کنایه از خاکسار، کنایه از بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارنشین
تصویر غارنشین
کسی که در غار زندگی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاطرنشان
تصویر خاطرنشان
یادآوری، تذکر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رَ بَ شَ)
از اسپانیایی تراوزانیو، میله ای (از چوب و آهن و غیره) برای بستن و استوار کردن. ج، اطربشینات. (از دزی ج 1 ص 28)
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ کَ)
صحرانشین. بادیه نشین. اهل وبر. و بری. بدوی. مقابل شهرنشین و ده نشین. مقابل تخته قاپو، کنایه از طوایف و قبایلی که زندگی ایلی دارند و همه فصول سال را در بیابان و زیر چادر بسر میبرند و غالباً بکار گله داری و گوسفندچرانی مشغولند و در طلب آبشخور اغنام و احشام خود از نقطه ای بنقطه ای میروند و ییلاق قشلاق میکنند
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قلعه ای است بفاصله 3500 گزی در شمال غرب قریۀ گل آباد. واقع در علاقۀ حکومت درجۀ اول گرمسیر مربوط به حکومت اعلای گرشک و موقعیت آن بین خط 63 درجه و 45 دقیقه و 12 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 30 درجه و 33 دقیقه و 36 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) :
با خاک نشینان بنشین تا گویند
هر چیز سبک تر است بالا باشد.
خاقانی.
، مرده چونکه در خاک کنندش:
ای دو جهان زیرزمین از چه ای
خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟
نظامی.
، (اصطلاح تصوف) واصل:
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند.
حاجی ملاهادی سبزواری
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ فُ)
کسی که در غار نشیند. مردمی که در ازمنۀ ماقبل تاریخی در غار و شکافهای کوه می زیستند. رجوع به غارنشینی شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نِ)
مرکوز ذهن. مرکوز خاطر. خاطرنشین. صاحب فرهنگ آنندراج آرد: ’خیرالمدققین’ گوید: درروزمره ’نشان’ بمعنی ’نشانده شده’ مستعمل میشود چنانکه بگویی: ’فتنه نشان’. پس اگر گفته شود مثلاً این عبارت که: اگر چه بدیدۀ بصیرت این منظور شده ’خاطرنشان’ ارباب معنی شده است این جا بمعنی نشاننده مناسب نمی نماید بلکه بمعنی ’خاطرنشین’ مستعمل گردیده. اگر ’نشان’ بمعنی علامت و رقم اراده کرده شود بمعنی ’نشان خاطر’ و مرقوم و مرتسم ضمیر میتواند شد و چون خطره در ضمیر خطورکننده می باشد بر وی اطلاق خاطر می توان کرد. اگر ’خاطرنشان’ بمعنی نشانندۀ خطره اراده کنند هم میشود چه هر گاه در دل آدمی بسبب استعلام امری تردد واقع شود چون کسی آن را از حقیقت آگاه سازد آن آگاهی دادنش نشانندۀ تردد و خطرۀ اضطراب قلب وی می گردد. و ’سراج المحققین’ می فرماید: بهتر آن است که در اینجا بمعنی ’نشانده شده در خاطر’ باشد چنانکه ’زرنشان’بمعنی زرنشانده شده در چیز دیگر و نظیر این لفظ ’پرور’ است که اسم فاعل است و بمعنی مفعول مستعمل میشود: چون ’نازپرور’ و ’خانه پرور’ و ’سایه پرور’. (آنندراج). صاحب غیاث اللغات آرد: در معنی این لفظ ’تأمل’ است و معنی این ’نشانندۀ خاطر’ باشد و این مناسب نمی نماید مگر بجایش خاطرنشین مستعمل شود. بدانکه اگر نشان بمعنی علامت و رقم اراده کنند معنی نشان خاطر بمعنی منقوش خاطر باشد یا آنکه آنچه در ضمیر خطور کند آن را خاطر گویند. اگر ’خاطرنشان’ بمعنی ’نشاننده خاطرات و تفکرات’ گویند درست شود چه گاهی بسبب عدم دریافت چیزی تردد باشد چون از حقیقتش آگاه شود آن آگاهی نشانندۀ تردد و اضطراب می گردد. (غیاث اللغات) : محمودیان لختی خبر یافتند از حال این دو کدخدا... آغازیدن ایشان را نواختن و چیزی بخشیدن و برنشاندن و خاطر نشان کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219).
بنازم چشم مستی را که هر ساعت به هشیاری
کند خاطرنشانم معنی لفظ مروت را.
ظهوری (از آنندراج).
ز صبح صادق اگر پیرهن کنم در بر
صداقتم بتو خاطرنشان نمی گردد.
صائب (از آنندراج).
تمیز عاشق و اهل هوس نمی داند
بجان خویش که خاطرنشان ناز کنی.
فیاض (از آنندراج).
پایۀ اخلاص من خاطر نشان شاه باد
همچنان کاخلاص شه خاطرنشان آفتاب.
عرفی (از آنندراج).
می کرد شرح تیزی پیکانت آصفی
تیر تو کرداین همه خاطرنشان مرا.
آصفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاطر نشان
تصویر خاطر نشان
گوشزد یاد آور مرکوز خاطر مرکوز ذهن خاطر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
متواضع و خاکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطر نشین
تصویر خاطر نشین
دلنشین به یاد ماندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چادرنشین
تصویر چادرنشین
((~. نِ))
صحرانشین، طوایفی که در یک جا ساکن نبوده، ییلاق و قشلاق می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاطرنشان
تصویر خاطرنشان
((~. نِ))
یادآور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاطرنشان
تصویر خاطرنشان
یادآوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاطر نشان
تصویر خاطر نشان
یادآوری
فرهنگ واژه فارسی سره
اعلام، تفهیم، حالی، گوشزد، متذکر، یادآور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیمه نشین، ایلات، بیابان نشین، صحراگرد، صحرانشین، عشایر، بادیه نشین، بدوی
متضاد: شهرنشین، متمدن، کوچ نشین، کوچگر، کوچی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیچاره، بینوا، بدبخت، فروتن، خاکسار، خلیق، متواضع، خاکی، ساکن کره خاکی
متضاد: افلاکی، مدفون، مرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کولی چادرنشین، کسی که به دلخواه هر جا اقامت نماید، خانه
فرهنگ گویش مازندرانی